جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

افغانستان ۲۵ سال پیش ، در چنین روزهایی ....


افغانستان ۲۵ سال پیش ، در چنین روزهایی ....
هرکس که فکر می کند در"انقلاب ثور" "دست مسکو" وجود داشته است، سخت در اشتباه است. یکی از دوستان من که در آن زمان در کابل کار می کرد می گفت این انقلاب برای طرف شوروی تا بدانجا غیرمنتظره بود که حتی سفیر تا مدتی جرأت نمی کرد که خبر وقوع انقلاب را به مسکو ارسال نماید.
در ابتدا لطفا کمی در مورد منافعی که افغانستان برای ما داشت توضیح دهید.
آن زمان افغانستان همسایه جنوبی ما و دارای مرزمشترک با ترکمنستان و ازبکستان و تاجیکستان بود. رابطه حسن همجواری بین ما و افغانستان خیلی سریع برقرار گردید؛ اساس چنین رابطه ای را سیاست دیپلماسی جوان شوروی که توسط لنین فرمولبندی شده بود، تشکیل می داد؛ در مکاتباتی که لنین با رهبران افغانستان داشت، چنین تاکید شده بود: تفاوت در سیستم های حاکم بر دو کشور نباید مانع روابط بین ما گردند.
●آیا آن زمان اقدامات مشخصی نیز در این رابطه صورت گرفتند؟
بله، ما در عرصه های معینی به افغانستان کمک کردیم؛ از جمله در هوانوردی. در اوایل سا لهای دهه ۱۹۲۰ بود که ارتباط هوایی مابین دو کشور برقرار گشته بود و خلبانان ما در خدمت دولت افغانستان قرار داشتند. خیلی سریع رابطه اقتصادی بین دو طرف که تامین کننده منافع هر دو کشور بود، ایجاد گردید. ما در احداث موسسات اقتصادی که برای افغانستان دارای اهمّیت کلیدی بودند، خدمات قابل توجهی ارائه نمودیم، آموزش کادر های افسری، و همچنین آموزش متخصصین غیر نظامی را در عرصه های کشاورزی و صنعت بر عهده گرفتیم. حتی در صنعت نفت نیز یاری رسان بودیم. تولید سالانه نفت افغانستان بالغ بر ۹ میلیون تن در سال بود، که این تقریباَ پاسخگوی نیازکشور بود.
منظور شما این است که : اتحاد شوروی مثل همیشه کمک های یک جانبه ارائه می کرد؟
آیا شما خبر دارید که در دوران قحطی درمنطقه کرانه ولگا، افغانستان بیش از ۸ میلیون تن گندم کمک بلاعوض به کشور ما نمود. در ضمن فراموش نکنیم، برای رسیدن به هند ما هیچ راهی نداشتیم مگراز طریق افغانستان. به همین دلیل افغانستان برای ما از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود. اما مسئله مهم این بود که ما می خواستیم رابطه ما با افغانستان تبدیل شود به الگویی درسیاست ما درقبال همه خلق های خاور میانه و آسیای مرکزی. در آنزمان چنین رابطه خوبی که با افغانستان داشتیم، با هیچ کشور دیگری نداشتیم.
●روابط دو کشور در دوران جنگ دوم جهانی چگونه بودند؟
افغانستان اعلام بیطرفی کرده بود؛ اما در روزهای پایانی به آلمان اعلان جنگ نمود که همین موجب پیوستن آن به سازمان ملل متحد گردید. در ۹ ما مه ۱۹۴۵مامورین پلیس افغانستان وارد ساختمان سفارت آلمان شدند و اسناد سفارت را به همراه مبلغ بسیار بزرگی پول، ضبط نموده و به صندوق اداره ارتش سرخ در آلمان تحویل دادند. پس از جنگ نیز روابط ما با افغانستان همچنان حسنه بودند. علیرقم آنکه افغانستان دیگر آن اهمیّت سابق را برای ما نداشت، ولیکن روابط دوطرف همچنان با ثبات و مناسبات اقتصادی برقرار بودند.
●در درون افغانستان وضعیت چگونه بود؟
تغییر و تحولات مهمی صورت نمی گرفتند. محمد ظاهر شاه که در جوانی در سال ۱۹۳۳ بر تخت سلطنت نشسته بود، همچنان به سلطنتش ادامه می داد. تا اینکه در سال ۱۹۷۳ یکی از اقوام او بنام داود که دارای تمایلات رفرمیستی راست بود، بر علیه وی کودتا نمود. در زمان داود، ترکی و کارمل عضو پارلمان کشور بودند. داود به دعوت دولت شوروی از اتحاد شوروی دیدار بعمل آورد و مورد استقبال گرم قرار گرفت. در این دیدار بود که داود برتداوم مشی ترقی خواهانه کشورش تاکید نمود و روابط دو کشور همچنان گسترش می یافتند تا ۲۷ آوریل ۱۹۷۸.
●پس چرا انقلاب ثور بوقوع پیوست؟ آیا ما اصلا این انقلاب را لازم داشتیم؟
هرکس که فکر می کند در این واقعه "دست مسکو" وجود داشته است، سخت در اشتباه است. یکی از دوستان من که در آن زمان در کابل کار می کرد می گفت این انقلاب برای طرف شوروی تا بدانجا غیر منتظره بود که حتی سفیر تا مدتی جرات نمی کرد که خبر وقوع انقلاب را به مسکو ارسال نماید. مامورین اطلاعاتی ما از جزییات بیشتری با خبر بودند؛ هرچند برای آنها نیز غیر مترقبه بود.
●پس چگونه شد که همه این مسائل بوقوع پیوستند؟
انقلاب ثور به شکل یک کودتای نظامی بوقوع پیوست که این البته برای افغانستان چیز عجیب و غریبی نبود، این کار را آنها خیلی خوب انجام می دهند. برخی از واحدهای ارتش به رهبری برخی فرماندهان که در ادامه رهبری کودتا را بدست گرفتند، اقدام به شورش نمودند. واحدهای تانک به رهبری ستوان وطنجار (که بعدها ژنرال شد) کاخ داود را به توپ بستند. چند فروند هواپیما نیز ضربات هوایی بر کاخ وارد نمودند. خلبانی یکی از این هواپیما ها را انقلابی معروف گلابزی بر عهده داشت. برخی واحدهای وفادار به داود تلاش کردند مقاومتی از خود نشان دهند، که آن هم زیاد طول نکشید. این بود همه آن چیزی که انقلاب ثور نامیده شد.
●آیا این بدان معناست که خلق از انقلاب حمایت نمود؟
برای اطلاع شما: در شرق اینطور است که، وقتی کسی در کاخ شاهی و یا در ساختمان دولتی اعلام موجودیّت نمود و پایتخت را تحت کنترل خود گرفت، دیگران در برابرعمل انجام یافته قرارمی گیرند. روانشناسی معمول در بسیاری از کشورهای شرق اینطور است که باید در کنارطرف پیروز قرار داشت... اگر ما از قبل در جریان نقشه های انقلابیون قرار داشتیم، در برخی اصلاحیه ها در روند تهیه اسناد اولیه آنها شرکت می نمودیم، و این موجب آن می شد که از وقوع بسیاری از خطاها و حوادث تراژیک جلوگیری گردد، و انقلاب در برابرمسائلی که قادر به پاسخگویی شان نبود، قرار نمی گرفت.
●این اصلاحیه ها که می گویید، چه عرصه هایی را در بر می گرفت؟
قبل از هر چیز، خط مشی عمومی. آخر مگر نه این است که حتی در انقلاب های از نوع کودتایی نیز یک پلاتفرم وجود دارد: باید از قبل روشن نمود که در رابطه با حکومتی که به یکباره اعلام موجودیّت نموده است، چگونه قرار است که مردم تفهیم شوند. مردم افغانستان اصلا انتظار نداشتند که قرار است از ۲۷ آوریل۱۹۷۸ تحت پرچم سرخ زندگی کنند.
●آیا توافق بویژه بر روی پرچم سرخ صورت گرفته بود؟
بله، امّا رهبران انقلاب پیروزمند ثور هیچ اطلاعی نه از تاریخ کشور ما و نه تجربه ما، منجمله خطا هایی که در روند ساختمان سوسیا لیسم صورت گرفته بودند، نداشتند. آنها تصور بسیار خلاصه شده ای را به عنوان راهنمای حرکت انتخاب نمودند، و آنچه را که اقتباس کردند، اصلی نبود. من خودم شنیدم وقتیکه حفیظ الله امین می گفت: " ما اشتباهات اتحاد شوروی را که در سالهای ساختمان سوسیالیسم رخ دادند، تکرار نخواهیم نمود؛ ما در ظرف چند سال آینده، سوسیالیسم را بنا خواهیم نمود." هم ترکی و هم امین و حتی کارمل نیز در رابطه با اتحاد شوروی، مسائل را بسیار ساده می کردند. من جزوه ای در اختیار دارم که از طرف رهبری سیاسی ارتش افغانستان منتشر گردیده بود. اساس این جزوه سخنرانی امین بود که درکل ۳۰ صفحه آن، بیش از ۳۰ عبارت ازگفته های لنین و استالین آورده شده بود. بنظر می رسید که امین می خواهد نظرات خود را در دریای بیکران عباراتی که از نظر او مقدّس بشمار می آمدند، غرق سازد. و این بخوبی با تصور ساده لوحانه وی مبنی بر اینکه در امر ساختمان سوسیالیسم می توان در ظرف چند سال از اتحاد شوروی پیشی گرفت، همخوانی داشت.
●واکنش رهبران شوروی در قبال این وقایع چگونه بود؟
مسکو این واقعیّت را پذیرفت، و با دقتی بسیار از نقطه نظر سیاست عملی آتی در منطقه به تفسیر آن پرداخت. با تبدیل افغانستان به کشوری انقلابی، تمامی نیازمندی ها و مشکلات آن همچون آواری بر سر مسکو فرو ریختند. در ضمن بخش بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی اصلا شتابی به خرج نداد تا دیگر احزاب برادر را با اسناد حزب دمکراتیک خلق افغانستان آشنا کند. باید این امر را بمثابه یک فاکت جالب مد نظر داشت؛ این در حالی بود که رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان اینطور حساب می کرد که به مثابه حزبی که رهبری کشوربزرگ افغانستان را در دست دارد،می تواند بر روی کمک حزب کمونیست اتحاد شوروی در پیوستنش به جنبش کمونیستی، حساب کند.
پرسش بعدی در مورد حزب دمکراتیک خلق افغانستان است.
حزب دمکراتیک خلق افغانستان در سال ۱۹۶۵ پا به عرصه وجود گذاشت و از همان ابتدا وحدت و مبارزه دو متضاد را به نمایش گذاشت. یک حزب ترکی بود که " خلق " نام داشت و ببرک کارمل که توانایی بسیار در سخنرانی داشت،
فراکسیونی ایجاد کرده بود که عملا به حزب تبدیل شده بود، به نام " پرچم ". انقلاب ثور نتیجه اتحاد پیروزمند حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود. اما بعدا در رابطه با سئوالاتی در مورد اینکه کی بیشتر پیروز شد و کی بیشترین نقش را داشت و از همه مهمتر، کی هدایت ارتش را بر عهده خواهد داشت، انشعاب رخ داد.
●چه تفاوت اصولی مابین دو فراکسیون وجود داشت؟
"خلق" ، قبل از هر چیز تشکلی بود از پشتون ها که بخش بزرگی از آن را لایه های نظامی تشکیل می دادند، بنوعی می شد آن را حزب نیروهای مسلح کشور نامید. البته نعدادزیادی هم از نمایندگان طبقات زحمتکش – کارگران حضور داشتند، هرچند از نظر کمّی تعداد کارگران در افغانستان، بسیار اندک است. در " پرچم " بیشتر روشنفکران و همچنین اکثریت بالایی از نمایندگان ملیت ها و اقلیّت های قومی حضور داشتند. در واقعیت امر وجود هر دو فراکسیون و یا حزب در حزب دمکراتیک خلق افغانستان لازم بود. آن ها بویژه به این دلیل لازم و ملزوم یکدیگر بودند که در هر کدام کمبودی وجود داشت که آن دیگری پر کننده آن بود. ولیکن پشتون ها و اقلیت های قومی چشم دیدن یکدیگر را نداشتند؛ از گذشته های دور چنین بود که دربار سلطنتی همه پست های فرماندهی در مراکز متعلق به اقلیّتها را به پشتون ها می داد و توده ها در مخالفت با آن دست به شورش می زدند. متاسفانه خداوند به انقلابیون افغانی آنچنان نیرویی را عطا ننموده بود که به وحدت واقعی سوق یابند. در ضمن این مسئله حتی در کارمل هم زمانی که او رهبری کشور را در دست گرفت، وجود داشت؛ هرچند او در مسکو سوگند یاد می کرد که چنین نیست، و او از تصفیه های حزبی منزجر است.
●بعد از این رویدادها رابطه بین دو کشور به چه شکل ادامه یافت؟
تا ماه دسامبر ۱۹۷۹، افغانستان با حضور تعداد زیادی از مشاورین سیاسی و نظامی کشور ما، تکامل می یافت، البته بدون حضور ارتش ما. در مجموع این دوران، دورانی بودند تراژیک. وقتی که من خودم در ماه سپتامبر ۱۹۷۹ پا به افغانستان گذاشتم، بلافاصله فضای سنگین و عصبی موجود در کابل و در کشور را احساس کردم. هر شب صدای تیر اندازی، فریاد و فغان، و گریه و مویه زنانه بگوش می رسید. صدای آژیر ماشین های سازمان امنیّت جدید افغانستان نیز به هوا بود. این سازمان را " کارگر امنیّت ملی" نام داده بودند؛ حالا این به " کارگر" چه ربطی داشت، خودش جای سئوال دارد. پاسخ این است که آن ها از مارکسیزم هرچیزی را که می توانستند به خود می چسباندند. اما نمی دانم چرا وزارت کشور را "ثارندوی" نام داده بودند که کلمه ایست پشتون و به معنای " تجسس" است. نیمه شب ها همواره مملو از سرو صداهایی بودند که نشانگر انجام عملیات گسترده ارگان های امنیتی بودند. لازم به ذکر است که در اینجا نیز مانند دوران اتقلاب در فرانسه، نخستین دسته قربانیان از میان نمایندگان زحمتکشان جامعه بودندو هر جائیکه به سیاست ربط پیدا می کرد، هم امین و هم ترکی سرویسهای امنیتی خود را به سراغ یاران حزبی می فرستادند.●آیا منظور شما این است که این دو از اندیشه مشترکی پیروی می کردند؟
البته که نه؛ تمامی تاریخچه کوتاه امین در پس از انقلاب، مبارزه بود جهت رسیدن به مقام اول چه در سطح کشور و چه در حزب. ولی عملا با بودن ترکی که در سطح افغانستان نه تنها بعنوان سیاستمدار، بلکه به عنوان نویسنده نیز شهرت داشت، او در سایه قرار می گرفت. البته برداشت من این است که پیروزی سریع انقلاب و به همان نسبت بقدرت رسیدن غیر منتظره و سریع ترکی – اینکه او هم رئیس جمهور بود و هم دبیر کل حزب – تاثیرات منفی بر روی ترکی گذاشت؛ به اعتقاد من، او ظرفیّت پذیرش چنین بار سنگینی را نداشت و او را از خود بیخود نموده بود.
در تاریخ نمونه هایی وجود دارند که به قدرت رسیدن های غیر منتظره، آسیب های جدّی به انسان در درک توانایی ها و خطا ناپذیری اش وارد نموده و تصور نادرست "مجبوب همه ملت بودن" را ایجاد می کنند.
در این جا هم ما شاهد این مسئله هستیم. ظرفیّت او با سرعت ترقّی او در عرصه قدرت همخوانی نداشت. اگر اشتباه نکنم در ژوئیه سال ۱۹۷۹ بود که به هنگام دیدارترکی از مسکو، در مورد امکان توطئه برعلیه وی هشدار داده شد؛ حتی مستقیم گفته شد که از جانب چه کسی است. اما ترکی به هنگام بازگشت به محض نشستن در هواپیما هیچ راه بهتری به فکرش نرسید، جز آنکه به رئیس گروه حفاظتش بگوید: "ما باید حرکات امین را تحت نظر بگیریم، احتمالا او قصد انجام کودتا دارد." گروه حفاظت تماما متشکل از مامورین گوش بفرمان امین بود. بلا فاصله پس از بازگشت به کابل ترکی را خفه کرده و مخفیانه دفن نمودند.
●آن زمان در رسانه های ما نوشته شد که امین جاسوس سازمان سیا است. آیا او واقعا مامور آمریکایی ها بود؟
من به این موضوع با تردید نگاه می کنم؛ دلیل طرح این مسئله پیدا شدن دست نوشته ای بود در دفترچه یاداشت وی که نوشته شده بود " تلفن فلان مامور سیا در هند"، حالا شاید به دلیلی این تلفن لازمش شده بود. به غیر از این هیچ مدرک دیگری در تایید ادعای فوق وجود نداشت.
●آیا منظور شما این است که هر آنچه که از او سرزد نه در راستای اجرای دستورات کسی، بلکه در جهت رسیدن به اهداف خود وی صورت گرفتند؟
بله، تمام بدبختی از آنجا ناشی می شد که در چهره امین " یک دیکتاتور از نوع کلاسیک " که بر بستر سنن سیاسی افغانستان شدت هم داشت، به قدرت رسیده بود. او اصلا تحمل کار گروهی و حداقلی از دمکراسی را نداشت؛ نمی خواست قدرت را با کسی تقسیم کند، حتی با رهبر معنوی و رئیس خود. ترکی به شکل وحشیانه در روزی به قتل رسید که کارتهای جدید عضویت در حزب دمکراتیک خلق افغانستان را به اعضای گارد حفاظت کاخ ریاست جمهوری اعطا نمود.امین شخصی بود بسیار بیرحم و شیفته قدرت. من فکر می کنم که راز همه آنچیزهائی که در عرصه سیاست و ساختمان حکومت از وی سر زد در همین نهفته است.
●عکس العمل "جهان متمدن" و بویژه ایالات متحده آمریکا در قبال این رویدادها چه بود؟
بنظر می رسد امین از این جنبه باب میل آمریکا بود که با همه توانش افغانستان را به سمت بحرانی که خودش نه می خواست و نه توان تعدیل آن را داشت، می راند. به همین دلیل از آن همه کارزار تبلیغات منفی و اطلاعات نادرست که بر علیه کارمل، و بویژه شدیدتر در رابطه با نجیب الله بکار گرفته شد، در دوران امین وجود نداشت. رژیم امین هرگز محکوم نگردید! و بر عکس بسیاری از سیاستمداران معروف منجمله آمریکائیهایی که در آن زمان به کابل سفر می کردند، با امین به مثابه یک اصلاح طلب که به هرحال خواهان متحول نمودن کشور است، برخورد می کردند؛ هرچند اصلاحات او شتابان و با روش های خشن صورت می گرفتند
●خوب آخر چه بسا این یک ضرورت عینی بود؟
همان گونه مطلع هستید، تز تبدیل افغانستان به کشوری شکوفا، که بتواند بر عقب ماندگی هایش غلبه نماید، یکی از پایه های تبلیغات ما را تشکیل می داد؛ اما بنظر می رسد که در اینجا یکی از مهمترین چیزها در نظر گرفته نشده بود- پذیرا شدن آن توسط ذهنیت مردم افغانستان بود.
●مگر خلق افغان از پذیرش آن خودداری ورزید؟
افغانستان یکی از عقب افتاده ترین کشور های آسیا است؛ اما از تجربه خودم برایتان بگویم: لازم بود تا چند سال طی گردد تا من بفهمم که خود افغان ها خلاف این نظر را دارند. آنها معتقد نیستند که افغانستان کشوری است عقب مانده! ولیکن آن دسته از افغان ها که در مسکو تحصیل کردند، و چشم هایشان به آنچه که در جهان اتفاق می افتاد بازشد، منظور روشنفکران هستند، مثل همیشه موضعی انتخاب کردند که متفاوت بود از موضع مردم. فقط روشنفکران، یعنی پرچمی ها و خلقی ها و کلا کسانی که حکومت نوین را پذیرا شدند؛ به نوعی دیگر فکر می کردند و ضمن قبول واقعیت عقب ماندگی، می گفتند که ما باید با حرکتی جهش وار بر این عقب ماندگی غلبه کنیم. لازم به ذکر است که در بین کسانی که چنین تفکری داشتند، اشخاصی بسیار دانا و با ذکاوت نیز حضور داشتند. حتی نخستین اصلاح طلب افغانستان، امان الله و همچنین ظاهر شاه نیز تا اندازه ای برخی اصلاحات در سطح جامعه انجام دادند.
●چه کسی برخلاف این نظر فکر می کرد؟
مردمان عادی شهر و روستا. دکانداران خرد و بویژه روستائیان. آنها اصلا بر این اعتقاد نبودند که افغانستان کشوری است عقب مانده، و آنان نیز ساکنین عقب مانده این کشور هستند. جنبش روشنگرانه و مبارزه با جهل وجود نداشت. درضمن گشایش مدارس و دانشکده ها امری بود که فقط به اقشار بالای جامعه مربوط می شد و پایینی ها چنین اقداماتی را به مثابه نوعی از سفاهت ارزیابی می کردند. آخر مگر می شود که زنان علم و دانش بیاموزند؟ ایکه آیا زنان اصلا می توانند سواد آموزی کنند یا خیر، سئوالی بود که جامعه همواره با بی رغبتی با آن برخورد می کرد.افغان ها اصلا خواهان چنین چیزی نبودند.
●آیا مگر چنین روحیه "عدم پذیرش رفرم" مختص جوامع شرقی نیست ؟ خوب افغانستان هم یکی از آنها.
به اطلاعتان برسانم که من قبلا هرگز روی افغانستان کار جداگانه ای نکرده بودم، و فقط به این دلیل پایم به آنجا رسید که قبل از آن ۴ سال در یمن کارکرده بودم. من فکر می کردم که از یک درک حداقلی از کشور های اسلامی کسب کرده ام. اما روشن شد که یمن و افغانستان بقدری متفاوت از یکدیگر هستند که تجربه یمن، آنقدر ها هم به کارم نیامد. درهمان ابتدای امر به هنگام کار در دانشکده ها و یا سخنرانی در برابر افغان ها وقتی می گفتم که باید بر عقب ماندگی در افغانستان غلبه نمود، شنوندگان من از خود آن چنان رغبتی به موضوع نشان نمی دادند. ما از همان ابتدا در یک نکته که همواره مورد تاکید بنیان گذاران فکری ما بود، خطا کردیم: هرچند که افغانستان نیازمند به پیشرفت و غلبه بر عقل ماندگی بود، اما خود افغان ها بایستی به این ضرورت می رسیدند.
●می‌بخشید اما چند قرن طول می کشید که آنها به درک این ضرورت می رسیدند؟
آیا شما می دانید که افغانها خیلی زود و سریع توانستند هوانوردی را بشناسند و جزو بهترین خلبان ها - چه نظامی و چه غیر نظامی - شوند؟ بمباران درست و دقیق ساختمان مقرّ ریاست جمهوری توسط تیم گلابزی کار ساده ای نبود و نشان دهنده مهارت بسیار بالایی بود. افغانها در عرصه های مختلف توانایی های خوبی از خود بنمایش گذاشتند؛ منظورم این است که وقتی آنها چیزی را پذیرا می شوند، دیگر از آن دل نمی کنند. اما آنچه که ما را سخت تحت تاثیر قرار داد مسئله دهقانان و تقسیم زمین بود. دهقانان علیرغم آنکه زمین را مجانا از دولت دریافت کرده بودند، با این حال،خیلی از آنها سالانه به کسی که قبلا صاحب این زمینها بود، پول ارسال می کردند.
●آیا می توانید دلیلش را توضیح دهید؟
آنها هرگز فراموش نکردند که صاحب زمین یک جایی در هند و یا در پاکستان زندگی می کند، و خداوند اجازه تصاحب مال غیر را نداده است. من در یمن نیز با این مسئله مواجه شده بودم؛ در آن جا مردم یا خود خرما و یا پول حاصله از فروش آن را به مالکان قبلی در هر کجا که بودند ارسال می کردند. دلیل آنها نیز چنین بود:" هر آنچه که خداوند معیین کرده است، در درستی آن شکّی نیست. این قطعه زمین را که می بینی صاحبی دارد؛ ولی او بر روی آن کار نمی کند، بلکه آن را اجاره می دهد؛ نفر اجاره کننده هم آن را قطعه قطعه به دیگران اجاره می دهد. ببین چه تعداد بسیاری از این زمین نان می خورند..."
بدین ترتیب اصلاحات ارضی در افغانستان در همان ابتدای راه از حرکت باز ایستاد. در زمره دلایل این نیز باید ذکر گردد که اصلاحات ارضی با توسّل به زور صورت گرفت و توده مردم آمادگی پذیرش چنین چیزی را نداشتند. از دید دهقانان، همه این اقدامات غیر قانونی بودند و با دگم های شریعت در تضاد قرار داشتند. موضوع بعدی مشکل آب بود که بدون پاسخگویی به آن، مسئله زمین نمی توانست حل شود؛ که به آن پاسخی هم داده نشد. اصلا مسئله مطرح هم نشد. به خاطر دلایل شمرده شده، اصلاحات ارضی توانست فقط زمین های نزدیک کابل و برخی دیگر شهر ها که ارتش در آنها مستقر بود را در بر گیرد.
●آیا ارتش ستون اصلی انقلاب بود؟
بله، زیرا که رژیم افغانستان، چه در دوران ترکی وچه در دوران امین وبعد کارمل نیز تبدیل شد به رژیمی مجصور شده. اگر فرودگاه و یا فرودگاه نظامی موقت و پادگان وجود داشتند، آنوقت امکان داشت تلاش هایی در جهت تغییر و تحوّل صورت گیرند.
●در مقطع ورود ارتش ما به افغانستان وضعیّت در منطقه چگونه بود؟
تاریخ دسامبر سال ۱۹۷۹ بود؛ در اوایل آن سال در ایران به رهبری آیت الله خمینی، انقلاب رخ داده بود و آمریکائی ها ازهمه مواضع شان در این کشور رانده شده بودند. پاکستان در همان زمان خود را به عنوان متحد آمریکا معرفی می کرد، البته تا قبل از حمایت های همه جانبه مالی و تسلیحاتی آمریکا، پاکستان به آن معنای پاکستان نظامی شده که بعدها تبدیل شد، مطرح نبود. کلا در سال ۱۹۷۹، تمامی قدرت آمریکا بر روی آبها بود و نه در خشکی. هرچند ناوگان دریایی آمریکا تا آنجا که امکان داشت مسلح به تجهیزات تهاجمی شده بود؛ ولی به هر حال این نه جزیره ای شناور بلکه کشتی بود و بس. ضمن آنکه برای دسترسی به افغانستان، آمریکا می بایست از قلمرو آبی هند عبور می کرد؛ که خوب ما با هند رابطه بسیار خوبی داشتیم.
●پس می توان گفت که در آن مقطع مواضع ایالات متحده آمریکا در منطقه در موقعیت بسیار ضعیفی قرار داشتند؟
بله، وضعیت فوق العاده ای در منطقه بوجود آمده بود. بخصوص که آمریکا یکی از سکوهای نطامی خود را از دست داده بود و مسائلی که پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران پیش آمدند، از آنجمله رو شدن اسناد محرمانه آمریکا و غیره، همه اینها موجب تضعیف موقعیّت آمریکا در منطقه شده بودند. و اگر ارتش ما فراتر از آنجه که واقعا قرار بود انجام دهد (دفاع از تمامیّت ارضی افغانستان) پیش نمی رفت، آنوقت آمریکا براحتی نمی توانست دست به اقدام تلافی جویانه بزند؛ زیرا که در قدم اول احتیاج به خشکی داشت تا بتواند پا بر زمین بگذارد.
●بدین ترتیب اصلی ترین خطای ما کشیدن پای ارتش به عملیات جنگی بود؟
بله، و این نظر ستاد فرماندهی مشترک ارتش ما بود که ما نبایست در گیر عملیات جنگی شویم. این نظر ژنرال وارنیکوف بود و هم او بود که به گارباچف که اصلا دیدی نسبت به مسئله نداشت، ثابت نمود که تنها راه پیش پای اتحاد شوروی، خروج از افغانستان است. و حتی رویای پیروزی را هم نخواهیم دید زیرا که از غیر ممکن هاست. ناگفته نماند که آن زمان که ژنرال وارنیکوف این را مطرح کرد، اگر نگوییم خطر جانی، ولی خطر از دست دادن شغل بسیار جدّی درپیش رویش قرار داشت.در موقعیتی دیگر در مورد همه این دیگر قضایا به گفتگو خواهیم نشست.
گفتگوی خبرنگار روزنامه ستاره سرخ، چاپ مسکو، با یوری کوزنتس
مشاور سیاسی کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان
در سالهای ۱۹۸۷ ـ ۱۹۷۹
مترجم: س. س
این مصاحبه کمی خلاصه شده است ـ مترجم.
* در این مصاحبه رویدادهای قبل از ورود ارتش شوروی به افغانستان مورد بررسی قرار گرفته شده‌اند ـ مترجم.
منبع : زندگی