پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تزهایی درباره ایدئولوژی


تزهایی درباره ایدئولوژی
حدود دو قرن است که در بیرون و درون رشته‌های فلسفه، سیاست و جامعه‌شناسی درباره مفهوم ایدئولوژی بحث بوده است. اگر چیزی به مثابه مفهوم مورد نزاع وجود داشت و اگر برای مورد نزاع‌ترین مفهوم جایزه‌ای در نظر می‌گرفتند، به احتمال بسیار زیاد مفهوم ایدئولوژی رتبه نخست را کسب می‌کرد. هیچ‌کس حتی نمی‌تواند تصمیم بگیرد که این کلمه را چگونه تلفظ کند! با توجه به وجود این نزاع‌ها و مسائل سنتی پیرامون محتوای ایدئولوژیک خود ایدئولوژی، شاید تصور شود که آدمی باید نومیدانه دستان خود را به نشانه تسلیم بلند کند و این مفهوم را کلا کنار بگذارد. اما من فکر نمی‌کنم چنین واکنشی موجه باشد. من می‌خواهم استدلال کنم که اشاره به برخی انحای تحلیل ایدئولوژی که دست‌کم چارچوبی را برای پرداختن به مسائلی که این مفهوم مطرح می‌کند، ممکن است. مایلم در راستای این محورها به چهار تز اشاره کنم و دست‌کم تحلیلی سریع از آنها ارائه کنم. مختصر آنکه نخست ادعا خواهم کرد که مفهوم ایدئولوژی را باید از مفهوم علم جدا کرد؛ دوم، این مفهوم تهی از محتواست زیرا آنچه نظام‌های باور را ایدئولوژیک می‌سازد، ادغام آنها در درون نظام‌های حاکمیتی است؛ سوم، برای فهم این ادغام باید نحوه ادغام الگوهای معنایی را در درون مدیوم اعمال روزمره تحلیل کنیم؛ سرانجام، باید «تز ایدئولوژی حاکم» را که در روایت‌های مختلف از سوی نویسندگانی مانند پارسونز، آلتوسر و هابرماس مطرح گردیده، مورد انتقاد قرار دهیم. نخستین تز من آن است که مفهوم ایدئولوژی را باید از فلسفه علم، که در گذشته تقریبا به نحوی گریزناپذیر با آن در پیوند بوده است، جدا ساخت.
اصطلاح ایدئولوژی به مثابه اصطلاحی ایجابی وضع گردید که به معنای چیزی مانند صورتی جامع و دائر‌ه‌‌المعارفی از معرفت است که می‌تواند مقاومت پیش‌داوری را در هم بشکند و شکلی از معرفت یقینی را ایجاد کند که فناوری اجتماعی را به نوبه خود می‌توان بر آن بنا نمود. بنا بر مشهور، تصور می‌شود ناپلئون با تلقی ایدئولوژی به مثابه تهمتی خفت‌بار این منظره را معکوس ساخته است. ایدئولوژی را «آنچه فراسوی حاشیه‌های علم قرار می‌گیرد ـ مخزن پیش‌‌داوری و ابهام» تلقی می‌کردند. پس از آن، تصور شد که «ایدئولوژی» به نحوی به مثابه شرط مرزی علم عمل می‌کند. اکنون می‌خواهم هر تعریفی را که از ایدئولوژی به مثابه امر باطل، ناعلم یا «علم ضعیف» به عمل آمده است رد کنم. مفهوم ایدئولوژی را نباید با مقایسه آن، یا در تضاد قرار دادن آن، با دستاوردهای علم صورت‌بندی کرد. تز دوم من این است: مفهوم ایدئولوژی را باید در رابطه با نظریه قدرت و حاکمیت‌ـ انحای ادغام نظام‌های معنایی در وجود صور بخشی حاکمیت‌ـ مجددا صورت‌بندی کرد. این را می‌توان با اشاره به نوشته‌های مارکس درباره ایدئولوژی نشان داد. مارکس مطالب زیادی درباره ایدئولوژی نوشت و در عین حال تقریبا چیزی ننوشت.
بخش بزرگی از نوشته‌های اصلی وی از جمله سرمایه، انتقاد از ایدئولوژی است، به این معنا که انتقاد از اقتصاد سیاسی است. اما اگر کسی در نوشته‌های مارکس عملا به دنبال تحلیل‌هایی از خود مفهوم ایدئولوژی باشد‌ـ که اغلب آنها در ایدئولوژی آلمانی پدیدار می‌شود‌ـ منابع بسیار اندکی می‌توان یافت که در آنها مارکس تبیین دستگاه‌مندی از این مفهوم به عمل ‌آورده است. در نزد مارکس آدمی فقط صورت‌بندی‌های احتمالی گوناگونی را از معنای مفهوم ایدئولوژی می‌یابد. در ایدئولوژی آلمانی می‌توان میان دو معنایی که مارکس از این اصطلاح افاده می‌کند، تمایز قائل گردید. از سوی دیگر، ملاحظات مشهوری در این‌باره وجود دارد که ایدئولوژیست‌ها چگونه تاریخ را وارونه نوشته‌اند. کافمن و دیگران این ملاحظات را مورد بحث قرار داده‌اند. ایدئولوژیست‌ها متهمند به آنکه تاریخ را چنان می‌نویسند که گویی آن را از میان جعبه تاریک می‌بینند، چنان‌که گویی تاریخ بازتابی است از آگاهی انسان. این نوع نظرات اغلب در ایدئولوژی آلمانی و گاهی در نوشته‌های دیگر مارکس دیده می‌شود و حاکی از آن است که راه راززدایی از تاریخ آن است که آن را بار دیگر با مطالعه تاریخ چنان که واقعا هست، بر روی پای خود قرار دهند.
اما در ایدئولوژی آلمانی حکم مشهور دیگری هم درباره ایدئولوژی آمده است، یعنی اینکه ایده‌ها در هر دوره‌ای قبل از هر چیز دیگر ایده‌های طبقه حاکم هستند. بر اساس این گزاره، طبقه حاکم به مفاهیمی دسترسی دارد که می‌تواند آنها را برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت خود، منتشر سازد. این روایت از نظریه ایدئولوژی، ایدئولوژی را به مسئله حاکمیت مرتبط می‌سازد. چنان تلقی می‌شود که ایدئولوژیست‌های آلمانی تاریخ را از دیدگاهی می‌نویسند که به کار تایید صور موجود قدرت در جوامعی می‌آید که در آن جوامع خود آنها رهبران فکری هستند. بنابراین من، بر اساس این گرایش مارکسی، پیشنهاد می‌کنم که مفهوم ایدئولوژی به شیوه زیر تفسیر شود. من می‌خواهم ایدئولوژی را به مثابه نحوه‌ای تعریف کنم که در آن صور معنایی در درون نظام‌های حاکمیت ادغام می‌شوند به نحوی که تداوم آنها را تایید کنند. تز سوم من این است که تحلیل ایدئولوژی باید با تحولات اخیر در فلسفه زبان و کنش در توافق باشد. به طور بسیار مختصر، این تحولات نشانه‌گذار از فلسفه زبان (که بر این مفهوم مبتنی است که زبان قبل از هر چیز رسانه‌ای است برای توصیف جهان) به تفسیری از زبان است که بر زبان به مثابه «پراکسیس» یا «چهره دیگر» کنش تاکید می‌کند.
زبان با اعمال روزمره در هم تنیده است. فکر می‌کنم اگر کسی به اهمیت این انتقال فلسفی اذعان کند، این امر پیامدهایی فوری برای مسئله ایدئولوژی خواهد داشت. اغلب بحث‌های سنتی درباره ایدئولوژی در مورد اهمیت دعاوی باور گزاره‌ای به مثابه مولفه‌های ایدئولوژی‌ اغراق کرده‌اند. این نکته را می‌توان با مثالی دنیوی نشان داد. محققان از کارخانه‌ای بازدید می‌کنند و پرسش‌هایی از این قبیل را از کارگران می‌پرسند: «درباره ملکه چه فکر می‌کنید؟»، «در مورد عروسی سلطنتی چه فکر می‌کنید؟»، «آیا فکر می‌کنید مدیریت و کارگران مانند یک تیم با هم کار می‌کنند؟» آن‌گاه محققان تصور می‌کنند که به واسطه این یافته خود که در مورد اهمیت مداوم سلطنت و مانند آن توافقی وجود دارد، ویژگی‌های کلیدی ایدئولوژی را کشف کرده‌اند. اما، با وجود آنکه نمی‌خواهم اهمیت احتمالی این نوع یافته را انکار کنم، به نظرم می‌رسد که اهمیت بسیار دارد که مفهوم ایدئولوژی را به چنین صورت‌بندی‌هایی محدود نسازیم. دلیل این امر آن است که ظریف‌ترین و جالب‌ترین صور ایدئولوژی آنهایی هستند که در درون اعمال روزمره مطرح می‌شوند.
این صور ایدئولوژی، هر چند ضرورتا باورهای گزاره‌ای نیستند، اغلب انحای طرح معنا هستند به مثابه بخش و پیمانه‌ای از آنچه شخص در زندگی روزمره انجام می‌دهد. اگر بتوانم باز هم مثال قبل را دنبال کنم: مهم‌تر از اینکه آیا کارگران موافقند که آنها و مدیریت به مثابه یک تیم کار می‌کنند یا خیر شیوه‌هایی است که انحای معنایی دنیای روزمره‌ای را ایجاد می‌کنند که در آن وضعیت کار و زندگی اقتصادی اساسا جدا از زندگی سیاسی، جدا از زندگی ایشان به مثابه شهروند، تلقی می‌شود. من تصور می‌کنم جداسازی امر اقتصادی از امر سیاسی یکی از مکانیسم‌های اصلی حاکمیت طبقاتی است. ظریف‌ترین صور ایدئولوژی در درون شیوه‌هایی دفن شده‌اند که اعمال مشخص و روزمره بر اساس آنها ساماندهی می‌شوند. اگر کسی ایدئولوژی را فقط به مثابه محتوی نظام‌های باور گزاره‌ای تلقی کند، عرصه بزرگی از کنش انسانی که از نظر ایدئولوژیکی دارای اهمیت است حذف می‌شود.
آنتونی گیدنز
ابوالفضل حقیری قزوینی
منبع: برگرفته از کتاب Power and Ideology in the Age of Lenin in Ruins به نقل از باشگاه اندیشه
منبع : روزنامه کارگزاران