جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

داستان یک اسب دزد - Romance Of A Horse Thief


داستان یک اسب دزد - Romance Of A Horse Thief
سال تولید : ۱۹۷۱
کشور تولیدکننده : آمریکا و یوگسلاوی
محصول : جین گوتوفسکی
کارگردان : ایبراهم پولونسکی
فیلمنامه‌نویس : دیوید اوپاتوشو، برمبنای رمانی نوشته جوزف اوپاتوشو.
فیلمبردار : پی‌یرو پورتالوپسیسیک.
آهنگساز(موسیقی متن) : مورت شومن.
هنرپیشگان : یول براینر، ایلای والاک، جین برکین، آلیور توبیاس، لینی کازان، دیوید اوپاتوشو، سرژ گینزبورگ، هانری سرا، ولادیمیر باچیک و لیندا و لیندا وراس.
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۰ دقیقه.


مالاوا، دهکده‌ای لهستانی نزدیک مرز آلمان، سال 1904. «شلوئیم کرادنیک» (اوپاتوشو)، مربی یهودی اسب، پسرش، «زانویل» (توبیاس) و شریک قدیمی‌اش، «کیفکه» (والاک) می‌خواهند برای تهیه جهیزیه دختر «شلوئیم» اسبی را به «هِر گروبرِ» آلمانی (باچیک) بفروشند. اما وقتی قزاق، «سروان استولوف» (براینر)، این اسب را برای جنگ روسیه / ژاپن می‌برد، به خاک سیاه می‌نشینند. «زانویل» که محو تماشای اسب‌های نر سفید «کنتس گرابوفسکی» (وراس) شده، نظر کنتس را جلب می‌کند و به‌عنوان پاداش خدمتش اسب نری می‌گیردد. «زانویل» اسب را به «گروبر» می‌فروشد، قول ده‌تای دیگر را هم می‌دهد و با پول پیشی که می‌گیرد، جهیزیه ازدواج خواهرش با «مندل» (سرا) را - که قرار است خاخام شود - فراهم می‌کند در همین بین، «زانویل» دل‌باخته «نائومی» (برکین) دختری می‌شود - که با افکاری انقلابی از پاریس بازگشته، و برای به‌دست آوردن دل او قبول می‌کند که برای به‌هم زدن جشن میهن‌پرستانه «استولوف» اعلامیه‌های انقلابی در شهر پخش کند. «استولوف» همه جوانان را برای خدمت در ارتش تزاری فرا می‌خواند. «زانویل» و «مندل» که به کمک «کیفکه» سه اسب را دزدیده و پنهان کرده‌اند، تصمیم می‌گیرند برای مهاجرت به آمریکا به آلمان فرار کنند، ولی «کیفکه» نمی‌تواند از عشق زنی که دوست دارد صرفنطر کند. وقتی خبر می‌رسد که «نائومی» به جرم پخش اعلامیه‌ها محکوم به اعدام شده، «زانوئل» و «مندل» باز می‌گردند. «شلوئیم»، «زانویل» و «کیفکه» در لباس قزاق‌ها، موفق می‌شوند به قزاق‌های واقعی بقبولانند که اسب‌های‌شان سیاه‌زخم گرفته‌اند، و در شلوغی «نائومی» را نجات می‌دهند و همگی می‌گریزند،
* پولونسکی گفته است: «تصاویر داستان یک اسب دزد از قصه‌هائی می‌آیند که مادربزرگم برایم تعریف می‌کرد... صدای او است که در تمام طول فیلم می‌شنوم...» افسانه‌های شخصی درباره خوشبختی، فارغ‌البال به یاد می‌آیند و برای نسل‌های دیگر بازگو می‌شوند، در حالی که چارچوب خاطرات لبه‌های تاریک و ناخوشایندتر را حذف می‌کند. مایه جلای وطن که سایه‌اش بر تمامی فیلم گسترده است (و باید طنین نیرومندش را به خاطرات خود پولونسکی نسبت داد) بر این اشاره دارد که این قصه‌های مادربزرگ، این خاطرات نشاط‌ آور از جامعه‌ای سخت وابسته به سنت‌ها و روابط نزدیک، زائیده این آگاهی غمبار راوی است که دیگر به هیچ کجا تعلق ندارد. احساس تماشاگر هنگام دیدن این دنیای از دست رفته، احساس ورق‌زدن برگ‌های یک آلبوم خانوادگی است که گاهی یک برگ از آن آنقدر جلوی دید می‌ماند تا معنی کامل یک حالت درک شود، زیبائی یک چشم‌انداز از لمس شود و حس فقدان القا گردد. فیلم که نسبت به همه - حتی افراد سلطه‌طلب و متعصبی که بذر ویرانی را می‌پرا کنند - با شفقت و اغماض می‌نگرد مثل تمام افسانه‌های پریان با این حس تمام می‌شود که این کمال مطلوب جاودانی شده است و همه قهرمانان پس از آن به خوبی و خوشی زندگی کرده‌اند.


همچنین مشاهده کنید