جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
نقش نخبگان در گذار به دمکراسی
مقدمتاً باید گفت که چنانچه همه ما آگاه هستیم، موج گذار به دمکراسی در ربع قرن اخیر احتمالاً مهمترین پدیدهای است که سراسر جهان را دربرگرفته و قرن بیستویکم، قرن گذار قطعی جهان به دمکراسی و ظهور دمکراسی جهانی به حساب میآید. در مجموع میتوان گفت نظریههایی که در باب گذار به دمکراسی از دیرباز تا به امروز مطرح شده بود، از یک چشم انداز به دو دسته اساسی تقسیم میشود:
▪ اولاً، نظریههایی که بیشتر ساختاری، کلان و درازمدتاند و بر تحولات درازمدت و ساختاری مانند توسعه اقتصادی، پیدایش طبقه متوسط، پیدایش جامعه مدنی نیرومند، ظهور فرهنگ سیاسی دموکراتیک، گسترش شهرنشینی، گسترش آموزش و ارتباطات و از این قبیل تحولات ساختاری و کلان و درازمدت تأکید میکردند. در حقیقت، چنین نظریههایی ظهور دمکراسی را تابعی از متغیرهای کلان فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی میگرفتند. چنین تحولاتی امروزه دیگر تحولاتی تعیین کننده نیستند. دسته دوم، نظریههایی است که بر عوامل کوتاهمدت بخصوص عوامل و اعتراضات سیاسی، نقش ایدئولوژیها و احزاب سیاسی و برههها و شرایط خاصی که در تاریخ سیاسی به صورت تصادفی پیش میآید تأکید دارد.
در ادبیات اخیر نظریه گذار به دمکراسی، عوامل سیاسی کوتاهمدت و یا اتفاقی، ائتلافات و شرایط گذار، به عنوان عوامل تعیین کننده در گذار به دمکراسی و همچنین در تحکیم دمکراسی، مورد تأکید بیشتری قرار گرفته است. در ذیلِ این تقسیمبندی کلی، تقسیمبندی فرعی دیگری قرار میگیرد و آن این است که در بین نظریههای کلان و ساختاری، بعضاً نظریههایی موجود هستند که بر نقش و تأثیر نیروها و طبقات اجتماعی در روند گذار به دمکراسی تأکید میکنند. در مقابل، در ذیل دستهبندی قبلی در مقوله دوم، نظریاتی هستند که روی نقش نخبگان حاکم و نوع صورتبندی خاصی که این نخبگان پیدا میکنند و تأثیری که این صورتبندی بر وقوع لحظه گذار به دمکراسی میگزارند تأکید بیشتری وجود دارد. محور این دسته از نظریات که نه جامعهمحور بلکه دولتمحورند، نخبگان حاکم است و در ادبیات گذار به دمکراسی مورد تأکید بیشتری قرار میگیرند.
دیدگاهی که من در صدد ارائه آن برای بررسی مورد ایران با توجه به نکاتی که قبلاً اشاره شد هستم، تحلیل نخبهمحور است. برخی از نظریهپردازان که در باب اشکال گوناگون گذار به دمکراسی صحبت میکنند، در یک جمعبندی صوری اولیه، چهار راه گذار به دمکراسی را مطرح نمودهاند. اولین محور این است که آیا دموکراتیزاسیون و گذار به دمکراسی از بالاست، یعنی از طریق نخبگان صورت میگیرد و یا از پایین.
▪ دوم اینکه آیااین گذار با خشونت بسیاری همراه است یا خشنونت قابل ملاحظهای در آن یافت نمیشود. از ضرب این دو در یکدیگر، چهار نوع گذار به دمکراسی در این ادبیات موجود است.
بر اساس نظرات کسانیکه نقش اساسی را در تحلیلهای تجربیشان برای نخبگان حاکم قائل هستند، تجربه تاریخی نشان میدهد که در واقع گذار به دمکراسی صرفاً از بالا اتفاق افتاده است یا از طریق تحمیل راه دموکراتیک از طریق کودتا، مانند کودتا در پرتغال. تجربه تاریخی حکایت از این میکند که هرگاه طبقات پایین وارد عرصه سیاست شدند، دستکم در آغاز کار نه به سوی دمکراسی، بلکه به سوی استقرار نوعی استبداد و دیکتاتوری انقلابی یا شبهانقلابی رفته است. بنابراین آن نقشی که نویسندگان قدیم برای رابطه انقلاب و دمکراسی قائل بودند از چنین دیدگاهی قابل تفکیک است.
به این ترتیب گذارهایی که در ربع قرن اخیر به دمکراسی به صورت توفیقآمیز اتفاق افتاد، بر اساس تحلیلهای دقیق و علمی چنین نظریهپردازانی، یا محصول پیمان اجتماعی و قرارداد و یا محصول تحمیل نظر و خواست برخی از نخبگان که دارای گرایشات دموکراتیک بودند بر بخشهای دیگر صورت گرفت.
نخبگان حاکم در کشورهای مختلف را بر اساس دو محور میتوان طبقه بندی کرد: محور اول میتوانند دارای انسجام ساختاری و محور دیگر میتوانند دارای انسجام ارزشی باشند. منظور از انسجام ساختاری این است که اجزای مختلف تشکیل دهنده نخبگان حاکم در یک کشور، از حیث پایگاه اجتماعی با یکدیگر شباهت اساسی داشته و دارای پیوندهای ارگانیک و ارتباطی باشند و در دنیاهای گوناگونی از حیث اجتماعی به سر نبرند. نخبگانی که دارای انسجام ارزشیاند باید از مجموعهای از ارزشهای مشترک حمایت کنند و برای نهادهای مسلط در کشور به یک میزان احترام قائل شوند. بنابراین بر اساس این دو محور، سه نوع از نخبگان سیاسی قابل تشخیص است: یکی، نخبگانی که هم از حیث ساختاری و هم از حیث ارزشی گسیخته هستند و انسجام ندارند. مانند لبنان، افغانستان و ایران بعد از انقلاب که نخبگان حاکم دارای انسجام فکری، گفتمانی و انسجام ساختاری نبودند. دوم، نخبگانی که انسجام ایدئولوژیک دارند و خود به دو نوع تقسیم میشوند: یک نوع این است که اعضای تشکیل دهنده نخبگان حاکم، بر اساس محور ایدئولوژیِ یک مرکز هژمونیک و تعیین کننده انسجام پیدا کنند و میان اجزای پراکندهای با محوریت یک مرکز ایدئولوژیک، پیوند و ارتباط ایجاد شود و بدین روش، انسجام ایدئولوژیک در آن مجموعه شکل میگیرد. نوع دوم، از ارتباط نخبگانی که دارای انسجام ارزشی از نوع اجماعی هستند شکل میگیرد. یعنی انسجام فکری آنها نتیجه تحمیل ایدئولوژی از یک مرکز نیست؛ بلکه محصول توافق عمومی اجزاء تشکیل دهنده نخبگان بر قواعد بازی دموکراتیک است. بر چنین اساسی اگر ما در تجربهمان از گذار به دمکراسی دقت کنیم، میبینیم که طریقه و راه گذار به دمکراسی، از نظامهای منسجم از لحاظ ایدئولوژیک به سوی نظامهای گسیخته به عنوان مقدمه گذار به دمکراسی اتفاق میافتد و در مرحله تکمیل گذار از صورتبندی نخبگان گسیخته و فاقد انسجام، به سوی صورتبندی نخبگانی است که دارای اجماع فکری هستند و قواعد بازی دمکراسی را میپذیرند؛ یعنی همان نظامهای دموکراتیک حداقلی که رقابت و مشارکت را به عنوان اساس زندگی سیاسی میپذیرند.
اگر بخواهیم به تجربه تاریخی تحولات سیاسی ایران از آغاز انقلاب اسلامی تا حال حاضر از چشمانداز علمی و جامعهشناسانه نگاه کنیم، سه دوره اساسی را میتوان تمیز داد: اول، آیا نخبگان حاکم دارای انسجام ساختاری هستند یا خیر؛ دوم، آیا دارای انسجام ارزشی یا ایدئولوژیک هستند یا خیر و سوم اینکه آیا به سوی نخبگان حاکم و منسجم از حیث دموکراتیک حرکت میکنند یا خیر.
بر اساس این محورها این سه دوره عبارتاند از سالهای اول انقلاب از ۱۳۵۷ تا حدود ۱۳۶۰ که مجموعهای از نیروهای سیاسی به واسطه انقلاب اسلامی آزاد شدند و نخبگان حاکمی در این مقطع شکل گرفتند، از پایگاههای اجتماعی گوناگون از روحانیت گرفته تا طبقه متوسط جدید، روشنفکران، بازاریان، خردهبورژوازی، احزاب و گروهها و سازمانهای متنوع و همچنین تودههای پایینشهری. بنابراین نخبگان حاکم در این مقطع هم از حیث ساختاری و هم از حیث ایدئولوژیک، نامنسجم بودند. انواع گوناگونی از گفتارهای سیاسی از ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، مارکسیسم، اسلامگرایی با انواع متفاوتش، جغرافیای فکری نخبگان حاکم جدید را تشکیل میداد.
در سالهای اولیه دوران پس از انقلاب طبعاً با توجه به عدم انسجام ساختاری و تفرق ایدئولوژی، باید امکان غلبه بخشی از اجزا تشکیل دهنده نخبگان حاکم بر بقیه را مورد بررسی قرار داد. رویهمرفته به نظر میرسد که گروههای اسلامگرا به دلایل خاصی که تقریباً روشن است، دارای توانایی غلبه بر بخشهای دیگر بودند و همچنین توانایی سازمانی گروههای محدود روشنفکری بیشتر بود. همچنین فشارهای تودهای ناشی از انقلاب بر بخش رادیکال نیروهای انقلابی محسوستر بود و این خطری که یا به صورت متصور یا به صورت واقعی تحت عنوان امپریالیسم و دشمن خارجی در آن زمان وجود داشت و طبعاً شواهدی از وجودش را هم در گذشته احساس کردهایم، موجب شد که در این مراحل گذار از تفرق اجزای تشکیل دهنده نخبگان نه به سوی گذار مورد نظر ما (دمکراسی) بلکه گذار به دولت ایدئولوژیک و انسجام ایدئولوژیک منجر شود. مرحله دوم با تشکیل حزب جمهوری اسلامی آغاز میشود و تا سال ۱۳۷۶ با درجات مختلف و فراز و فرودهایی ادامه پیدا میکند. در این مرحله است که انسجام ساختاری و ایدئولوژیک در نخبگان حاکم در ایران پیدا میشود. از نظر سازمانی گروههایی که ضدانقلاب تلقی میشوند، خارج از حیطه قدرت هستند و تنها گروههای متعهد، اسلامگرا در درون بلوک قدرت، قدرت سیاسی را در دست دارند. پیوندهای ایدئولوژیک هم بسیار نیرومند است. دوران سوم، دوران ۱۳۷۶ به بعد است که ما در واقع شاهد بیشترین میزان عدم انسجام ساختاری و همچنین عدم انسجام ایدئولوژیک و ارزشی در درون نخبگان حاکم هستیم. شاید حتی این عدم انسجام از جهاتی بیش از دوران اولیه انقلاب باشد. از نظر ارزشی و ایدئولوژیک هم در مقابل ایدئولوژی اصلی انقلاب اسلامی که با تکیه بر متغیرهایی مانند امت اسلامی، تعهد اسلامی، اخوت اسلامی، ایمان و حکومت بر اساس سنت و چنین مقولاتی استوار بود، شاهد پیدایش گفتمان متفاوت و گفتمانهای دیگری شدیم که بر عناصری مانند رقابت، مشارکت، مردمسالاری، جامعه مدنی و هنجارهای سیاسی متفاوت تأکید میکردند.
در گذار به دمکراسی نباید هیچیک از اجزای تشکیل دهنده نخبگان حاکم، بر دیگران غلبه داشته باشد؛ درحالیکه از نظر واقعیت سیاسی و به حکم قانون اساسی و ساختار حقوقی حکومت، طبعاً بخشی از نخبگان حاکم بر بخشهای دیگر غلبه دارند. بنابراین یک شرط اساسی در گذار به دمکراسی، در ایران نه محقق شده و نه به حکم ساختار حقوقی نظام قابل تحقق بود. از سوی دیگر، میزان سازماندهی بخشهایی بیشتر بود و بخشهای دیگر سازماندهی شکنندهتری داشتند که قابل تعرض بود و عملاً هم پایدار نماند. بنابراین از حیث میزان سازماندهی با یکدیگر همسانی نداشتند. در خصوص فشارهای تودهای گروههای مختلف نخبگان، فاصله چندان زیادی از حیث تاریخی از انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاد و همچنان بخشهایی از جامعه سیاسی کشور یا بخشهای خاصی از آن به وسیله دستههای خاصی از نخبگان حاکم، قابلیت بسیجپذیری داشتند و دارند. در انتخابات مجلس هفتم تإ؛۷ اندازهای شاهد این بسیجپذیری بودیم. علاوه بر آن، با وجود اینکه دائماً از وجود بحران در ایران صحبت میشود و گفته میشود که هم عرصه رقابت داخلی و هم عرصه روابط خارجی ایران بحرانزاست، ولی در عمل هیچ بحرانی که تحریک کننده نظام در مقیاس قابل ملاحظهای با بحرانهایی که در کشورهای دیگری که گذار به دمکراسی را انجام دادند، اتفاق میافتد، اتفاق نیفتاده است. در نتیجه، گذار مفروضی که در خصوص نظام سیاسی ایران در دوره اصلاحات مفروض بود، با توجه به این دلایل ساختاری و در یک مطالعه تطبیقی، فرایندهای گذار به دمکراسی با کشورهای دیگر چنین وضعیتی پیدا میکند. به نظر میرسد که با توجه به سازوکارهایی که بیان شد، حدود نوسان انواع رژیمهای سیاسی در درون ساختار سیاسی جمهوری اسلامی، با محدودیتهای خاصی روبهرو است.
حسین بشیریه
مجلهی آئین، ش ۱
مجلهی آئین، ش ۱
منبع : پایگاه اطلاعرسانی اصلاح
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست