جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


شاعری که آتش در دست داشت


شاعری که آتش در دست داشت
این روزها، سالمرگ فدریکو گارسیا لورکا، شاعر ، نمایشنامه نویس و نقاش اسپانیایی است که سال ۱۹۳۶به دست سلطنت طلبان اسپانیا تیرباران شد. لورکا شخصیتی شناخته شده برای علاقه مندان ادبیات و هنر در ایران است و با پخش مجموعه داستانی لورکا از سیمای جمهوری اسلامی ، اینک افراد بیشتری با آثار و افکار او آشنا هستند. فدریکو گارسیا لورکا ۵ژوئن ۱۸۹۸در ایالت گرانادا متولد شد. او در شهر فوینته واکروس در نزدیک گرانادا بزرگ شد. کودکی او در مزارع کشاورزی گذشت و خاطره اش را تا پایان عمر کوتاهش نگاه داشت : «کودکی من روستاست با علفهایش ، مزرعه هایش ، و تنهایی.
خلاصه کنم : سادگی.
» سال ۱۹۱۸اولین دفتر شعر او با نام تاثیرها و منظره ها منتشر شد.لورکا ۲۰ساله بود که به مادرید رفت.
در همین شهر تصمیم گرفت کار موسیقی و طراحی را رها و خود را وقف شاعری و نمایشنامه نویسی کند : من آتشی در دستهایم دارم و خوب می دانم با آن چکار کنم. در نخستین روزهای اقامت در مادرید با ۲هنرمند به نامهای لویی بونویل و سالوادور دالی آشنا شد و این سه نفر مدتی بعد به تاثیرگذارترین هنرمندان اسپانیایی قرن بیستم بدل شدند. لورکا با گره گوریو مارتینز سیرا، مدیر تئاتر اسلاوا آشنا شد و به دعوت همین شخص بود که فدریکو گارسیا نخستین نمایشنامه اش را نوشت و روی صحنه برد. این نمایشنامه که به شعر بود ماجرای دل بستن ناکام یک سوسک به یک پروانه را روایت می کرد؛ اما بدبختانه نه تنها موفقیتی برای نویسنده اش در بر نداشت بلکه اسباب خنده مخاطبان شد و پس از ۴اجرا متوقف شد.
این اتفاق تاثیری شدید بر ذهن شاعر گذاشت و از شیفتگی او به تئاتر کاست. طی سالهای آینده ، لورکا به شعر و به جنبش های پیشرو (آوانگارد) اسپانیا می اندیشید و ۳مجموعه شعر منتشر کرد.
بی تردید او تحت تاثیر جنبش جدیدی در شعر شده بود که گیوم آپولینر و دوستانش پایه گذار آن بودند. تریستان تزارا ، بنیانگذار دادایسم و پاپ سورریالیست ها با او آشنا بود. اگر من بخواهم یکی از بی نقص ترین کاربرد های سورریالیسم را مثال بزنم ، شعری از لورکا را انتخاب می کنم ، گرچه می دانم آنان چندان چیزی وامدار لورکا نیستند و حتی برعکس این مدعا صحیح تر است :
«چقدر مثل اسب تلاش باید کرد تا سگ شویم چقدر مثل سگ تلاش باید کرد تا پرستو شویم چقدر مثل پرستو تلاش باید کرد تا زنبور عسل شویم » اواخر دهه ۲۰، فدریکو گارسیا روز به روز افسرده تر می شد و می کوشید از خانواده و دوستان خود کناره بگیرد. او اینک در شاعری موفق نشان می داد، اما در زندگی خصوصی دچار مشکل شده بود و وقتی دوستانش دالی و بونوئل ، نخستین فیلم مشهور سورریالیستی یعنی "یک سگ اندلسی " را ساختند او احتمالا به اشتباه فکر می کرد دوستانش با این فیلم قصد حمله به او داشته اند. لورکا سال ۱۹۲۹به نیویورک سفر کرد. این اقامت باعث شد بسیاری از موضعگیری های سیاسی لورکا رادیکال تر شود.مجموعه شعری که در این دوران نوشت یعنی شاعر در نیویورک ، بیگانگی و جدا افتادگی اورا معلوم می کند و حتی از خلال شگرد های به کار رفته در این اشعار و نیز تجربیات ذهنی می توان این آشفتگی روحی را دریافت. طی این سفر لورکا ۲نمایشنامه نوشت که یکی از آنها " وقتی این ۵سال بگذرد" نام داشت و دیگری " جماعت " که هر دو پیشتر از دوران خود بودند ، ضمن این که نمایشنامه دوم در دهه ۷۰میلادی منتشر شد. بازگشت او به اسپانیا سال ۱۹۳۰هم زمان شد با سقوط دیکتاتوری پریمو دریورا و استقرار جمهوری. لورکا مدیر جامعه تئاتر دانشجویی لاباراکا شد. ماموریت این گروه چرخیدن در مناطق روستایی و معرفی تئاتر کلاسیک بود. در این زمان او سه گانه مشهورش عروسی خون ، یرما و خانه برناردا آلبا (برنار آلبی ) را نوشت. با شروع جنگهای داخلی در سال ۱۹۳۶، لورکا مادرید را ترک کرد و به گرانادا بازگشت ، گرچه خود نیز می دانست که دارد به سوی مرگی محتوم پیش می رود. شورشیان مخالف جمهوری او را در این شهر کشتند و جسدش را در چاله ای در ویزار انداختند. رژیم فرانکو تا سال ۱۹۵۳نشر آثار او را ممنوع کرد. اما در این سال یک مجموعه ازاشعار او منتشر شد، اما بخشهای زیادی از آن سانسور شده بود. تنها پس از مرگ فرانکو در سال ۱۹۷۵بود که منتقدان اسپانیایی می توانستند آزادانه از رندگی و آثار او سخن بگویند. امروزالبته لورکا شاعر ملی اسپانیاست و مجسمه او در میدان ویکتوریا ( پیروزی ) در شهر مادرید نشانه ای روشن است. شاید او در مورد خودش نوشته باشد:«مردگان در اسپانیا از مردگان سرزمین های دیگر زنده ترند.»شاعر بزرگ اسپانیایی هرگز واقعیات تلخ اجتماعی -اقتصادی کشورش را فراموش نمی کرد و این مسایل در شعر او نمودی برجسته دارد. او در شعر و نمایشنامه زبانی ساده و در عین حال متین دارد که باعث شد بسیاری از معاصرینش در اسپانیا و سرزمین های امریکای لاتین بخصوص آرژانتین به ستایش از او برخیزند.
آثار او را می توان به ۲دسته کلی تقسیم کرد. نخست آثاری که در دوران جوانی نوشت و در آنها رنگ آمیزی کودکانه و گرمای روستایی مشهود است. دسته دوم اشعار دهه ۳۰اوست که زبانی گزنده و نیش دار دارد و پشت آنها شاعری متعهد نشسته است.
این اشعار مربوط به همان مسافرت به ایالات متحده و کوباست.
دوست شاعرش خوان مارینلو درباره او گفته است :« وقتی مردی یک بار وجود خود را حقیقتا وقف حل مشکلات کند، دیگر همیشه این کار را خواهد کرد و همه او را خواهند شناخت.
لورکا چنین کسی بود.» یکی از مهمترین دفاتر شعری لورکا " کولی عاشق " است که طی سالهای ۱۹۲۴تا ۱۹۲۷در مادرید نوشته و سال ۱۹۲۸منتشر شده است. این دفتر جایگاه فعلی او را به عنوان شاعری ملی تضمین کرد. مردم او را مهربانانه فدریکو می خواندند.
این اشعار تقریبا غیر قابل ترجمه به زبانهای دیگر هستند. این اشعار نمایانگر علاقه شاعر به کولی های اسپانیا ست ؛ اما اگر کمی دقیق تر بنگریم در می یابیم که مخاطب او آن عاشقان بی تکلفی است که عزلت گزیده اند یا طرد شده اند. در اینجا همه علایق شاعرانه فدریکو جمع آمده است : از دل شعر دوران باروک ، تصاویر آوانگارد ، رومانتیسیسم منحط و ترانه های عامیانه ، انگار آوازی یگانه به گوش می رسد. ویسنت پراداله کارگردان تئاتر فرانسوی سال ۲۰۰۴با اقتباس از این مجموعه ، نمایشی روی صحنه برد و توانست تاریکی ها و روشنایی های درون این اشعار را تا حدی به فرانسه برگرداند. او طعم تلخ لیموها که در هوا پخش اند ، عشقی جنون آمیز که به سوی رودخانه می رود، مرگی که درون بوته زار ها پنهان شده است و اسبانیکه به سمت قله ها خیز بر می دارند و برخی تصاویر خارق العاده دیگر را جلوی چشم تماشاگران بازسازی کند. من شعر لورکا را دوست دارم. خورشید البته متعلق به همه است ، اما نخست مال کسی است که آن را روشن می کند.خواندن شعر لورکا یعنی شرکت جستن در یکی از خیال انگیزترین جشنواره های واژه ها که از قلم یک شاعر بیرون تراویده است.رنجهای اندلس پیش چشم مخاطب است. تنها لورکا راز رودخانه ها را می داند.

مترجم: احمد پرهیزی
منبع : روزنامه جام‌جم