یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


گلیمهای «سفیدگوش» آمل


پرویز تناولی، فرش شناس مشهور ایرانی كه در زمینه قالیچه و فرش، چهره ای شناخته شده است و به عنوان یك مجسمه ساز نیز از شهرت جهانی بالایی برخوردار است، در این مقاله به بیان ماجرای اسرارآمیز گلیم های سفید گوش، میپردازد:
زمانی كه برای اولین بار با گلیم های «سفیدگوش» آمل مواجه شدم، نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، اما بعد به این فكر افتادم كه این نام را تغییر دهم. این نام مرا به یاد داستانی میانداخت كه در آن افرادی بودند كه گوش هایی به بزرگی یك گلیم داشتند، به گونه ای كه از یك گوش خود به عنوان زیرانداز و از گوش دیگر به عنوان روانداز استفاده میكردند.
مسایل و رویدادهای بعدی، توجه مرا به شكل جدی تری به سوی گلیم های “سفید گوش“ آمل معطوف كرد.
داستانی كه در بالا به آن اشاره شد، در كتاب “حدودالعالم“ آمده است كه در سال ۹۸۲ میلادی (۳۷۲ هجری) نوشته شده است. این كتاب كه هویت نویسنده واقعی آن هنوز در پرده ای از ابهام قرار دارد، بدون شك یكی از مهمترین سفرنامه هایی است كه توسط یك فرد مسلمان در قرن دهم میلادی (چهارم هجری) نوشته شده است. این شخص، تقریباً به تمامی سرزمین های درون قلمرو اسلام، از مصر تا چین و از قفقاز تا هند، سفر كرده است. او در مسیر خود در هر شهر و روستایی كه توقف میكرد، به دقت به بررسی كالاها و محصولات آن منطقه و از جمله منسوجات آنها میپرداخت و اغلب به طور مختصر و گذرا در مورد آنها اظهار نظر می كرد. نوشته های او در مورد این آثار بسیار مختصر بوده و تنها به نام و عنوان آن محدود می شود و مطمئناً برای پاسخگویی به سؤالات فعلی ما كافی نیستند، اما همین اطلاعات ناچیز نیز برای ما بسیار با ارزش است. مطالعه این گلیم ها مرا متقاعد ساخت كه به گلیم های «سفید گوش» آمل به اندازه سایر قالیچه ها و فرشها پرداخته نشده است و لذا ناچار شدم تا به دنبال سرنخها و نشانه های مرتبط با آن بپردازم و پیش از هر چیز به سراغ ریشهٔ نام این نوع بافته ها رفتم.
واژهٔ «گوش» در زبان فارسی با وجود اینكه عمدتاً به اندامی كه در طرفین سر قرار دارد، اشاره میكند ولی دارای معانی مختلفی نیز میباشد كه البته مرتبط با همین معنی میباشند. دامنه معانی این كلمه گسترده بوده و از اطاعت و فرمانبرداری تا بندگی و اسارت میباشد. اصطلاح «غلام حلقه به گوش» كه هنوز نیز به كار برده میشود، به افرادی اشاره میكند كه درخواست های رؤسا و مافوق خود را بدون هر گونه چون و چرا انجام میدهند. از جملهٔ این افراد میتوان به درویشان و اهل تصوف اشاره كرد. در موارد خاصی نیز واژه «گوش» به معنی «پنبه» میباشد كه استعاره از فرمانبرداری و بندگی میباشد. عرفای اهل تصوف، ظاهراً مانند پنبه ای بودند كه در دست شیخ یا رهبرشان قرار داشت. هر چیزی كه او به پیروان و موبدان خود می گفت، اعم از انجام توجه، ریاضت، گوشه نشینی، روزه داری و یا سكوت مداوم، آنها نیز از صمیم قلب قبول كرده و اطاعت میكردند. همین مسأله توجیه كنندهٔ بسیاری از اشعار و گفته هایی است كه به تشابه و ترادف « گوش» و «پنبه» اشاره میكنند. حال اگر ما كلمهٔ «پنبه» را جایگزین «گوش» كنیم، به اصطلاح «سفید پنبه» خواهیم رسید كه اصطلاحی كاملاً منطقی در زمینهٔ قالیچه و فرش میباشد. در این جایگزینی، گلیمهای «سفید گوش» آمل به گلیم های «سفید پنبه» تبدیل میشوند كه در شهر آمل بافته شده اند. از آنجایی كه شهر آمل به عنوان یكی از مراكز پنبه بافی، شناخته شده است، لذا پذیرش این فرضیه كه چنین گلیمهایی در آنجا بافته شده اند، چندان مشكل نیست.
-هنرمندی به نام «قاسم علی» در یك نقاشی متعلق به قرن پانزدهم میلادی، گروهی از عرفا و اهل تصوف را به تصویر كشیده است كه بر روی دو زیرانداز «سفید پنبه» نشسته اند. با وجود اینكه ما مطمئن نیستیم كه این زیراندازها به راستی گلیم هستند، ولی میدانیم كه افراد متصوف و اهل حق، گلیم ها را به فرشهای كركدار ترجیح میدادند. پرسش بعدی ما این است كه چرا این زیراندازها فاقد هر گونه نقش و نگار هستند؟ و نیز اینكه چرا فاقد رنگ آمیزی میباشند؟ من در كتاب «نان و نمك» در ارتباط با اهمیت زمینهٔ بدون نقش و نگار سفره ها، بحث كرده ام . در تمامی موارد، پارسایان ایرانی و اهل تصوف به ارزشی بالاتر از رنگ و نقش اشیاء دلبستگی پیدا كرده اند، چرا كه آنها این نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها را به عنوان مظهر تعلق خاطر به جهان مادی به حساب می آورند. حافظ در بیت زیر این مطلب را به وضوح نشان داده است:
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
مطابق این نقاشی، اگر فرض كنیم كه در قرن پانزدهم میلادی، گلیم های سفید پنبهٔ بدون نقش و نگار، زیرانداز اهل تصوف و پارسایان بوده است، میتوانیم فرض كنیم كه گلیم دیده شده توسط نگارندهٔ كتاب «حدودالعالم» در آمل نیز، نوع مشابهی با این گلیم ها باشد. البته واضح است كه از یك نقاشی و نیز از یك بیت شعر، تقریباً غیر ممكن است كه بتوان جزییات یك گلیم قرن یازدهم را كه به غیر از یك اسم چیزی از آن باقی نمانده است، تغییر داده و دگرگون ساخت. اما این را هم باید پذیرفت كه احتمالاً می بایستی كه چیز ویژه ای در این گلیم ها بوده است كه توجه نویسنده كتاب «حدودالعالم» را به خود جلب كرده است. این ویژگی می توانست به خاطر مواد اولیه آن باشد كه به جای پشم از پنبه استفاده شده بود و بر خلاف پشم كمتر در دسترس قرار داشت.
احتمال ناچیزی وجود دارد مبنی بر اینكه سنت بافت گلیمهای سفید پنبه، ممكن است كه هنوز هم ادامه داشته باشد. امروزه در افغانستان نوع خاصی از گلیم بافته میشود كه “سفید گلیم“ نامیده میشود و مشابه آن در آذربایجان، تركیه و نیز در ایران هم مشاهده میشود. اگر چه این گلیم ها كاملاً سفید نبوده و دارای برخی از نقش و نگارها و رنگ آمیزی ها هستند، ولی این فرضیه منطقی است كه این گلیم ها در گذشته كاملاً بدون رنگ بوده و مشابه چیزی بوده اند كه در نقاشی «قاسم علی» نشان داده شده است. با تداوم این افكار و ملاحظات، شاید بتوانیم به شناسایی زیراندازهایی كه هنوز آنها را نمی شناسیم، امیدوار باشیم.
پرویز تناولی
منبع : خبرگزاری ایپنا


همچنین مشاهده کنید