چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
از رنجی که میبریم
همه چیز از هال بزرگ طبقه اول یک خانه دوطبقه آغاز میشود؛ خانهای با درهایی که به آشپزخانه، دستشویی، یک اتاق و حیاط باز میشود و پلکانی که به طبقه دوم میرود. زمان؛ بعد از ظهر یک روز در اواخر تابستان. قصه از این قرار است که «مژده»ای که زمانی فعالیت سیاسی داشته، دیگر در بین اعضای خانوادهاش نیست. قرار هم نیست از این اتفاق شوم، جزئیاتی دستگیرمان شود. مثلا تا به انتها نخواهیم فهمید، «مژده» سنگ چه کسانی را به سینه میزده است.هر چه بوده و هست، روزگار خانواده «مژده» چندان بسامان نیست. غم و اندوه از همان خانهای که در بالا شرحش را دادیم، میبارد. همه به نوعی گرفتار عذاب و تنهاییاند و زندگیشان نه به یک زندگی معمولی که به یک خودکشی آهسته اندوهبار جمعی شباهت دارد.
در خانه، مادر مانده و پدر و دو برادر که یکی- باز هم به دلایلی که چندان روشن نیست- به سرش زده و در اتاق را به روی خود قفل کرده و حال خوشی ندارد. زمان؛ وقتی است که اعضای این خانواده از دست رفته، قصد کردهاند به سنت هر سال، بار و بندیل را ببندند و به همراه باقی اعضای فامیل، راهی بهشت زهرا شوند و به «مژده» سری بزنند. شرح موقعیت، از جایی است که اینها مشغول راه افتادن به آن سمت هستند و اعضای فامیل، کمکم به آنها اضافه میشوند تا در فاصله ماندن و رفتن، بحثهایی در بگیرد و حرفهایی رد و بدل شود و آدمها از حال و هوای امروز و اعتقادات دیروزشان بگویند. معلوم میشود که آدمها هنوز درگیرند و هیچکدام نتوانستهاند از آنچه آن روزها رخ داده، آزاد شوند؛ سایه آن روزها و حادثهها، هر لحظه، همچون شبح یاد «مژده» ظاهر میشود و آدمها را با خود میبرد. اصلا همه جذابیت قصه به همین حضور آرام و آرامبخش یاد «مژده» است که مدام شبحوار و عادی، در خانه سر و کلهاش پیدا میشود و با اعضای خانوادهاش، گپ میزند.
لابهلای همین گپهاست که آدمها از دلتنگیشان برای او میگویند و از حالش میپرسند؛ هرچند جواب قانعکنندهای دستشان را نمیگیرد. در همین حین و بین است که آدمها از احساس گناهها میگویند و پشیمانیها و همینجاست که قصه، به خاطر از دست رفتن «مژده» ژست غم میگیرد و این سوال برای خوانندگان این قصه لخت تلخ پیش میآید که آیا آنچه پیش آمد، بر حق بود یا که نه. نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» با همین حال و هوای معلق به پایان میرسد. یعنی قرار نیست، بیش از این چیزی از جزئیات قصه بدانیم. فقط باید از حال و روز پریشان این خانواده غمگین ایرانی، چیزهایی دستگیرمان شود و خودمان قضاوت کنیم. قضاوت هم که مشخص است. مژده: شما هم میخواین برین بهشتزهرا؟
حمید: خب، بله. چهطور مگه؟
مژده: شما نباید یه همچین جاهایی آفتابی بشین.
حمید: (مدتی در پی یافتن جوابی که چندان نامناسب نباشد، فکر میکند.)
با من کسی کاری نداره.
مژده: چهطور این حرف رو میزنین؟ مگه همین هفته پیش نیومده بودن سراغتون؟
حمید: (آهی میکشد و چند قدم از او دور میشود.)
تو خودت که میدونی، مژده جون. اون جریان چیز مهمی نبود.
مژده: اگه مهم نبود پس چرا از اون شب دیگه تو خونه نمیمونین؟
حمید: (پنهان نمیکند که برای این سوال جوابی ندارد.)
همینطوری.
مژده: همینطوری؟
حمید: برای تو که دیگه لازم نیست بگم. این هم یکی از همون عادتهای قدیمییه. یه جور تظاهر، یا تقلا، برای اینکه ثابت کنم که هنوز وجود دارم؛ و نقشی که به عهده گرفتهام، هنوز اعتبار داره.
مژده: (پس از مدتی سکوت)
شما مثل همیشه شکسته نفسی میکنین و خودتون رو دستکم میگیرین.
حمید: آدم برای اینکه خودش رو دستکم بگیره، باید یه قدر و قیمتی داشته باشه.
مژده: (به او نزدیک میشود.)
عمو حمید، زیاد سخت نگیرین.
حمید: من اصلا سخت نمیگیرم. مدتهاست که دیگه همهچیز رو به حال خودش ول کردهام.
مژده: راجع به من هم همینطور؟
حمید: راجع به تو؟
(مدتی او را نگاه میکند، بعد سرش را به زیر میاندازد.)
راجع به تو، نمیتونم خودم رو ببخشم.
مژده: شما نباید این حرف رو بزنین.
حمید: همهاش تقصیر من بود. من بودم که این راه رو جلو پای تو گذاشتم- بدون اینکه خودم واقعا چیزی سرم بشه. و بعدها، وقتی معلوم شد که این یه بیراهه بیشتر نیست، جلوت رو نگرفتم. و آخر سر، با اینکه میدیدم خطر نزدیک شده، هیچکاری برای نجاتت نکردم.
مژده: شما فکر میکنین که میتونستین من رو نجات بدین؟
حمید: مژده، تو خودت چرا کاری نکردی؟ یعنی تو واقعا باور کرده بودی؟
مژده: دیگه فکرش رو نکنین. حالا دیگه گذشته.
حمید: دختری به باهوشی و زیرکی تو! یعنی حتی تو اون لحظه آخر، وقتی که روبهروی اونها وایساده بودی و میدونستی که دارن شلیک میکنن، باز هم باور میکردی؟
مژده: عمو حمید، اینقدر با این حرفها خودتون رو عذاب ندین.
حمید: این حرفها من رو عذاب نمیده. فقط دلم میخواد بدونم.
(اندک زمانی ساکت میماند. بعد سر بر میدارد و توی چشمهای او نگاه میکند.)
تو میدونی؟... میتونی به من بگی؟
مژده: اگه واقعا میخواین با اونها برین، دیگه باید راه بیفتین.
حمید: همهاش فکر میکردم که تو میتونی یه سرنخی به من بدی.
(مدتی در سکوت او را نگاه میکند.)
مژده: عمو حمید، شما دیگه چرا؟... من وضعیت بابا با مامان، یا حتی مراد رو میفهمم. ولی شما... یعنی شما هم باور میکنین؟
حمید: (در برابر نگاه مصرانه او تاب نمیآورد و سرش را پایین میاندازد.)
من دلم نمیخواد تو رو فراموش کنم. نمیخوام تو فراموش بشی.
مژده: هرچی بخواد بشه، میشه. شما که خودتون بهتر میدونین.
نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» نوشته «محسن یلفانی»؛ نمایشنامهنویس مقیم فرانسه است. این نمایشنامهنویس ایرانی، نوشتن برای تئاتر را از سن ۱۵ سالگی شروع میکند و اولین نمایشنامه مهم او نمایشنامه «آموزگاران» است. این نمایش پیش از انقلاب با سر و صدای بسیاری در تهران به صحنه رفت. «تینوش نظمجو» نمایشنامههای مهم او را به فرانسه ترجمه کرده و در همان کشور به صحنه برده است. نمایشنامه «در یک خانواده ایرانی» در مجموعه نمایشنامههای تازه «دور تا دور دنیا» نشر نی منتشر شده و روی پیشخوان کتابفروشیهاست. در انتهای این کتاب، یک گفتوگوی صریح با «محسن یلفانی» انجام شده که خواندنی است.
لیلی نیکونظر
دریک خانواده ایرانی
محسن یلفانی
نشر نی
چاپ اول: ۱۳۸۷
شمارگان: ۲۲۰۰ نسخه
دریک خانواده ایرانی
محسن یلفانی
نشر نی
چاپ اول: ۱۳۸۷
شمارگان: ۲۲۰۰ نسخه
منبع : روزنامه کارگزاران
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران حماس دولت سیزدهم رافائل گروسی دولت رئیس جمهور رهبر انقلاب اصفهان مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان مجلس زنان
تهران زلزله پلیس هواشناسی شهرداری تهران بارش باران حجاب قتل آموزش و پرورش فضای مجازی شهرداری وزارت بهداشت
مسکن خودرو قیمت مسکن مالیات سایپا قیمت طلا قیمت دلار ایران خودرو قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان
نمایشگاه کتاب تئاتر تلویزیون سینما دفاع مقدس سریال سینمای ایران نمایشگاه کتاب تهران موسیقی کتاب صدا و سیما
دانش بنیان اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین رفح جنگ غزه روسیه چین نوار غزه ترکیه اوکراین طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن لیگ قهرمانان اروپا نساجی لیگ برتر فوتبال ایران بازی لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام
اپل هوش مصنوعی سامسونگ ناسا آیفون گوگل مایکروسافت باتری فضا فضاپیما
بیماران خاص استرس رژیم غذایی کاهش وزن بیمه زیبایی دندانپزشکی فشار خون