دوشنبه, ۱۶ مهر, ۱۴۰۳ / 7 October, 2024
مجله ویستا

یاران پیامبر ص در مدینه منوره‏


یاران پیامبر ص در مدینه منوره‏
● ابوالبابه در مدینه
‏ پیامبر و یارانش تازه از «جنگ احزاب»۱ فارغ‏شده وبه‏مدینه‏برگشته بودند. آنها سلاحهای خود را بر زمین نهاده و لباس رزم را از تن به درآورده بودند، شهر هم حالت عادی خود را بازیافته بود؛ و مسلمانان مثل همیشه آماده می‏شدند تا همراه پیامبر نماز ظهر را به‏پا دارند. ظهر فرا رسید، هوا به شدت گرم شده بود، از همه سوی شهر، مردم برای اقامه نماز به مسجد می‏آمدند. صدای اذان بلال در شهر طنین انداز شد، مسلمانان فریضه مقدس ظهر را به جای آوردند. لحظاتی از برگزاری نماز ظهر نگذشته بود كه: جبرئیل به فرمان خداوند بر پیامبر نازل شد، و پیامبر مأمور شد كه این بار با «یهود بنی قُرَیْظه» به خاطر پیمان‏شكنی آنان، به مبارزه برخاسته و شهر مدینه را از لوث وجودشان پاك كند.
«بلال»۲ به فرمان پیامبر در شهر ندا سرداد كه: ای مردم! هركه صدای مرا می‏شنود و از پیامبر اطاعت می‏كند، باید نماز عصر را در «محله بنی قریظه» به جای آورد. و بدین ترتیب مسلمانان با اینكه هنوز خستگی جنگ احزاب از تنشان به در نرفته بود، از سوی پیامبر و به فرمان خداوند برای نبردی دیگر فراخوانده شدند. نبردی كه در آن باید آخرین لانه فساد را خراب كرده و فتنه‏گران یهود را كه با مشركین و كفار همكاری كرده و بر خلاف تعهدشان در جنگ احزاب بر علیه مسلمانان شركت جسته بودند، سركوب كنند. چهره شهر یكباره عوض شد، رزمندگانِ با ایمان و جان بركف، گوش به فرمان پیامبر، خود را آماده رزم كردند.
آنان دسته دسته برای اعلان آمادگی به سوی پیامبر روان شدند. پیامبر، خود لباس رزم بر تن كرده، سلاح خویش را برگرفت؛ پرچم نبرد را به دست «حضرت علی» - علیه السلام - داد، و او را پیشاپیش سپاه اسلام به سمت محل استقرار یهودیان بنی‏قریظه روانه ساخت، بقیه هم پشت سر حضرت علی - علیه السلام - به راه افتادند.
سپاه اسلام متشكل از قریب سه هزار پیاده و سواره،۳ با عزمی راسخ به پیش می‏رفتند كه: خبر حمله به گوش یهودیان پیمان‏شكن رسید؛ همگی وحشت‏زده به درون دژها و قلعه‏های خود رفته و درب‏ها را محكم از پشت بستند، سپس در اوج ضعف و زبونی، از پنجره‏ها و روزنه‏ها به ناسزاگویی و اهانت به پیامبر و یارانش پرداختند. حضرت علی - علیه السلام - با مشاهده این وضع و به خاطر اینكه به وجود نازنین پیامبر - صلی اللَّه علیه وآله - بی‏احترامی نشود، سوی پیامبر شتافت تا او را از این امر آگاه سازد؛ در مسیر راه، پیامبر او را دلداری داد كه نگران مباش، آنها با دیدن من ساكت خواهند شد و چیزی نخواهند گفت. پیامبر در كنار چاه آبی كه متعلق به بنی قریظه بود اقامت گزید و بقیه هم كم‏كم به او ملحق شدند.
آخرین گروه رزمندگان رسید و حلقه محاصره كامل شد؛ همه راههای نفوذی و ارتباطی بسته شده بود، هر روزی كه از محاصره یهودیان می‏گذشت بر شدت ناراحتی آنان افزوده می‏شد. محاصره قریب بیست و پنج شبانه‏روز به طول انجامید؛۴ دیگر تحمل و شكیبایی خود را از دست داده بودند، خوف تمام شدن آذوقه و نرسیدن امكانات دفاعی، آنها را كلافه كرده بود. موج اضطراب و دلهره همه را فرا گرفته بود. بالاخره باید چاره‏ای می‏اندیشیدند. رئیس آنان «كعب بن اسد» برای رهایی از این مهلكه پیشنهاداتی داد، اما یهودیان لجوج و معاند نپذیرفتند. هر لحظه بر شدت نگرانی‏شان افزوده می‏شد، سرانجام وقتی از همه‏جا قطع امید كردند و مطمئن شدند كه هیچ راهی برای نجاتشان نیست جز اینكه بر حكم پیامبر گردن نهند، نماینده‏ای نزد پیامبر فرستادند و از او خواستند «ابولُبابه» را برای مشورت به نزدشان بفرستد.
ابو لبابه از بزرگان و نقبای مدینه بود. او دارای سوابقی درخشان بود، در جنگ بدر و اُحد شركت جسته بود. و از جمله كسانی بود كه در دعوت پیامبر به مدینه نقش بسزایی داشت و در «بیعت عقبه» حضور پیدا كرده بود. او یكی از افراد «قبیله اوس» بود۵ و چون قبیله اوس با یهودیان مدینه هم پیمان بودند لذا آنها او را برای مشورت برگزیدند. پیامبر ابولبابه را نزد آنها فرستاد. با ورود ابولبابه به قلعه، همه به استقبال او شتافتند، زنان و كودكان ضجّه‏زنان و گریه‏كنان اطرافش حلقه زدند. عواطف و احساسات درونی ابولبابه جوشیدن گرفت و سخت تحت تأثیر حالات كودكان و زنان قرار گرفته، عنان اختیار از كف بداد.
رئیس آنها كعب او را مورد خطاب قرار داده گفت: ای ابولبابه! تو خود می‏دانی كه ما در همه جنگها و گرفتاریها، تو و قومت را كمك كرده‏ایم،۶ الآن وضع ما را مشاهده می‏كنی، آیا تو صلاح می‏دانی كه ما هرچه پیامبر حكم كند نپذیریم؟ ابولبابه كه با دیدن وضع رقّت‏بار آنان منقلب شده بود در پاسخ گفت: آری و با دست خود به گلویش اشاره كرد كه: بله حتی با قبول حكم پیامبر هم، سرهای شما قطع خواهد شد. و بدین وسیله ابولبابه خیانت بزرگی را مرتكب شد كه آنها را از تصمیم پیامبر آگاه ساخت.
خداوند به وسیله جبرئیل خبر خیانت ابولبابه را به پیامبر - صلی اللَّه علیه وآله - رساند.۷ ابولبابه هم كه خودش می‏دانست چه اشتباه بزرگی مرتكب شده، از همان لحظه اول دچار دلهره و اضطراب عجیبی شد. سراسر وجودش فریاد ندامت و پشیمانی بود، در حالی‏كه لرزه بر اندامش افتاده، و موهای صورتش با اشك دیدگانش خیس شده و قطرات اشك از محاسنش می‏چكید،۸ بدون خداحافظی قلعه را ترك كرد. هرچه او را صدا زدند كه: هی، ابولبابه تو را چه شد! به كجا می‏روی؟! او همانطور كه به راهش ادامه می‏داد، پاسخ داد: هم به خدا و هم به رسول او خیانت كردم.
دربیرون قلعه مردم در انتظار برگشت او لحظه‏شماری می‏كردند تا از سرنوشت مذاكرات آگاه شوند، اما او راهی مخفی از پشت قلعه برگزید و یكسره خود را به مسجد پیامبر رسانیده و با طناب خود را به یكی از ستونهای چوبی مسجد كه از ساقه نخل‏۹ بود بست؛ و سوگند یاد كرد كه هرگز از این مكان بیرون نمی‏روم تا اینكه یا بمیرم و یا توبه‏ام به وسیله پروردگار پذیرفته شود. همچنین با خود عهد كرد كه تا زنده است به محلی كه در آن، این گناه را مرتكب شده قدم نگذارد.
چون مدتی گذشت و خبر ندامت ابولبابه به پیامبر رسید، پیامبر فرمود: اگر او پیش من می‏آمد و توبه می‏كرد، من از خداوند برای او طلب آمرزش می‏نمودم، اما چون خود به این كار اقدام كرده، باید در انتظار رحمت حضرت حق باشد. او مدت شش شبانه روز۱۰ با تحمل گرسنگی و تشنگی در گرمای شدید به سر می‏برد و تنها اوقات نماز برای وضوساختن و كارهای لازم گاهی همسر و گاهی دخترش، بندها را از دست و پای او باز می‏كردند و دوباره می‏بستند. تا اینكه روزی هنگام سحرگاهان، جبرئیل خبر پذیرش توبه او را به پیامبر ابلاغ كرد.۱۱
پیامبر آن شب در منزل ام‏سلمه بود. ام‏سلمه دید پیامبر تبسم بر لب دارند، سبب را سؤال كرد. پیامبر در پاسخ فرمود: توبه ابولبابه پذیرفته شده. ام‏سلمه از پیامبر اجازه خواست تا ابولبابه را باخبر سازد. پیامبر موافقت نمود. ام سلمه در میان درگاه درب خانه كه به مسجد راه داشت ایستاد و به ابولبابه بشارت داد كه توبه‏ات پذیرفته شد.
با شنیدن این خبر، شب زنده‏داران بیداردل كه در اطراف مسجد مشغول نیایش و راز و نیاز با معبود خود بودند، هجوم بردند كه بندها را از دست و پای ابولبابه باز كنند. ابولبابه سوگند یاد كرد كه هرگز نمی‏گذارم، تا اینكه پیامبر مرا از این بند رهایی دهد. آن شب مسجد پیامبر حال و هوای دیگری داشت، گویی در و دیوار مسجد فریاد تسبیح و تقدیس پروردگار رؤوف و مهربان را داشتند. نمازگزاران از شنیدن این خبر به وجد آمده، از خود بی‏خود شده بودند، اشك شوق بی‏اختیار از دیدگانشان جاری بود. همه چون ابولبابه خود را مشمول رحمت حق می‏پنداشتند؛ این اندیشه‏ای بود كه در آن لحظات در ذهن یك، یك آنها خلجان داشت.
صدای ناله و اِنابه آنان در مسجد طنین افكنده بود. ابولبابه هم، با اینكه گرسنگی و تشنگی رمق از جسم و جانش كشیده بود؛ گویی روحی تازه در كالبدش دمیده شده، منقلب شده بود، شور در دل و زمزمه بر لب داشت. او همچون شمع، در وزش نسیم رحمتِ الهی، می‏سوخت و بر جمعی كه اطرافش حلقه زده بودند، روشنی می‏بخشید. اصحاب، كم كم خود را آماده می‏كردند كه نماز صبح را با پیامبر بپادارند. ناگاه فردی از میان جمع فریاد زد: پیامبر آمد! پیامبر آمد! با ورود پیامبر به مسجد، شور و هیجان اصحاب به اوج رسید.
جمعیت، كوچه داد و پیامبر در میان انبوه مردم، آرام آرام، به طرف ابولبابه پیش رفت. تمام سرها به سوی ابولبابه چرخید. دیدگان مشتاق به چهره ابولبابه دوخته شده بود. نشسته‏ها برخاستند، و ایستاده‏ها قدمی كشیدند تا بهتر ببینند. پیامبر روبروی ابولبابه ایستاد. هیبت و شكوه این منظره برای لحظه‏ای نفس را در سینه حبس كرد. دل در سینه ابولبابه به تپش درآمد، او اشك‏ریزان، از شرم سرش را خم كرد و كوشید نگاهش با نگاه پیامبر تلاقی نكند. دستان مبارك پیامبر گره را از طناب گشود. فریاد تكبیر از همه سوی مسجد به آسمان برخاست. ابولبابه با دستان بازشده، صورت خود را گرفته، در حالی كه اشكهایش را پاك می‏كرد سعی داشت جلوی هِق‏هِق گریه‏اش را بگیرد...
و بدینسان «مسجد النبی» یكی از به یادماندنی‏ترین خاطره‏ها را برای همیشه در دل خود ثبت كرد. و هنوز پس از چهارده قرن از تاریخ آن ماجرا، وقتی میلیونها مسلمان مشتاق از سراسر جهان برای زیارت قبر پیامبر و نمازگزاردن در مسجد النبی به جایگاه آن ستون كه به «ستون توبه» معروف است نزدیك می‏شوند، بی‏اختیار سر بر آن ساییده و از صمیم جان فریاد «العفو، العفو...» سر می‏دهند، شاید همچون ابولبابه، مورد عفو حضرت حق قرار گرفته، و دستهای گرم پیامبر رحمت، عصیان و جهل و... را از دست و پای آنها نه، بلكه از جان آنها بگسلد.۱۲
پاورقی‏ها:
. در كتابهای تاریخ و سیره از این جنگ، گاهی به نام «احزاب» و گاهی به نام «خندق» یاد شده، چون در این جنگ، همه گروهها و احزاب، بر علیه مسلمانان همكاری كرده و حضور داشته‏اند، احزاب نامیده شد. و از طرفی چون پیامبر در این جنگ، به پیشنهاد سلمان اطراف مدینه خندقی حفر نمود، به نام خندق نامیده شد. ۲ . شرح مواهب اللدنیه، ج‏۲، ص‏۱۴۷ و مغازی واقدی، ج‏۲، ص‏۴۹۷ . ۳ . از این تعداد فقط ۳۶ نفر سواره بودند. شرح مواهب، ج‏۲، ص‏۱۴۸ . و مغازی واقدی، ج‏۲، ص‏۴۹۷ . ۴ . الروض الانف، ج‏۳، ص‏۲۶۷ . ۵ . اسدالغابه، ج‏۶، ص‏۲۶۵، ۲۶۶ و ۲۶۷، چاپ دارالشعب. ۶ . مغازی واقدی، ج‏۲ ص‏۵۰۶ . ۷ . «یا اَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا اَماناتِكُمْ وَانْتُمْ تَعْلَمونَ». انفال: ۲۷ . مرحوم طبرسی در مجمع البیان از قول امام باقر و امام صادق - علیهما السلام - نقل می‏كند كه: این آیه در مورد ابولبابه در غزوه بنی‏قریظه نازل شده. مجمع البیان، ج‏۵، ص‏۲۹۰ . تفسیر علی بن ابراهیم قمی، ج‏۱، ص‏۲۷۱ . و الجامع لاحكام القرآن، ج‏۷، ص ۳۹۴ . ۸ . شرح مواهب اللدینه، ج‏۲، ص‏۱۵۲ . ۹ . سیره ابن هشام، ج‏۲، ص‏۲۴۸ . ۱۰ . سیره ابن‏هشام، ج‏۳، ص‏۲۴۸ . ۱۱ . «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحَاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللَّهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیْمٌ». توبه: ۱۰۳ . در مورد شأن نزول این آیه بین مفسرین اختلاف است كه: آیا در مورد كسانی است كه از شركت در جنگ تبوك سرباز زدند، كه از جمله آنان ابولبابه بود. و یا اینكه در خصوص ابولبابه و غزوه بنی‏قریظه است. مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان ضمن نقل اقوال، روایتی را از امام باقر - علیه السلام - نقل می‏كند كه: این آیه در مورد ابولبابه در جریان غزوه بنی‏قریظه است. تفسیر تبیان ج‏۵، ص‏۲۹۰ . و الجامع لاحكام القرآن، ج ۸، ص‏۲۴۱ و ۲۴۲ . ۱۲ . شرح این داستان - با اختلافاتی در نقل - در منابع تاریخی در ذیل غزوه بنی‏قریظه و در كتب تفسیر در ذیل آیه ۲۷ سوره انفال و آیه ۱۰۳ سوره توبه آمده. در این نوشتار به این مصادر مراجعه شده: ۱ - تفسیر علی بن ابراهیم قمی. ۲ - تفسیر مجمع البیان. ۳ - تفسیر تبیان شیخ طوسی. ۴ - تفسیر قرطبی. ۵ - طبقات ابن سعد. ۶ - سیره ابن هشام. ۷ - الروض الانف. ۸ - شرح مواهب اللدنیه. ۹ - اسدالغایهٔ. ۱۰ - المغازی للواقدی. ۱۱ - الكامل لابن اثیر. ۱۲ - تاریخ طبری. ۱۳ - البدایهٔ و النهایهٔ.
صاحب اثر : محمد نقدی‏
منبع : فصلنامه میقات حج شماره ۳
منبع : سایت پیامبر اعظم