جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


گاهی حتی یک اتفاق ساده


گاهی حتی یک اتفاق ساده
● مروری بر رمان قول نوشته فردریش دورنمات
فردریش دورنمات، نویسنده سوئیسی، اگرچه بیشتر به خاطر نمایشنامه هایی مانند ملاقات بانوی سالخورده، فیزیکدان ها، آقای می سی سی پی و... شناخته شده است، اما رمان های وی نیز از اعتبار و ارزش ویژه یی در عالم ادبیات بالاخص در ژانر پلیسی - جنایی برخوردار است و در تحلیل های ادبیات جنایی همواره نام دورنمات را در کنار نام هایی مانند دشیل همت، ریموند چندلر، ژرژ سیمنون و دیگر نامداران و پیشروان ادبیات پلیسی مدرن می بینیم.
از میان پنج رمان دورنمات، که همه پلیسی اند، تا به حال سه رمان به فارسی برگردانده شده است؛ قاضی و جلادش، سوءظن و قول و هر سه رمان را محمود حسینی زاد از زبان اصلی (آلمانی) ترجمه کرده است. گو اینکه رمان قول را سال ها پیش (۱۳۷۲) عزت الله فولادوند هم به فارسی برگردانده بود، اما با وجود یک بار تجدید چاپ در سال ۷۵، چند سالی بود که این اثر ارزشمند در دسترس خوانندگان فارسی زبان قرار نداشت و اینک تجدید ترجمه و چاپ این اثر را به فال نیک می بایست گرفت.
از میان پنج رمان دورنمات، قول جایگاه و منزلت دیگری دارد. این اثر معمولاً چکیده افکار و پندارهای این نویسنده درباره پلیسی نویسی و حاوی جهان بینی فردریش دورنمات قلمداد شده است. «قول» عنوان فرعی یی هم دارد با نام «فاتحه یی بر رمان پلیسی» که بسیار تامل برانگیز است. فصل ابتدایی رمان قول در حکم مقدمه یی است بر ایدئولوژی و انگاره هایی که قرار است در رمان پیش کشیده شوند و پس از آن تمام رمان در پی اثبات فصل اول و به کرسی نشاندن عنوان فرعی اثر است. یک نویسنده داستان های پلیسی به صورتی کاملاً تصادفی به رئیس بازنشسته پلیس ایالتی زوریخ برمی خورد و رئیس پلیس سابق شروع می کند به خرده گیری از آثار پلیسی و آنها را «اتلاف وقت» می خواند.
و اثبات این نوع نگاه، روایت ماجرایی است که داستان اصلی رمان قول را شامل می شود. ماتئی از بازرسان پلیس ایالتی در شرایطی که موفقیت کاری بزرگی در اردن انتظارش را می کشد، با قتل دختربچه یی مواجه می شود که زندگی اش را دگرگون می کند.
ماتئی مرد عمل و بهترین جرم شناس در میان همکارانش است. وقتی او در قبال قولی که به مادر دختربچه داده است متوجه می شود پیرمرد دوره گردی که همه او را به عنوان قاتل می شناختند و خودش را حلق آویز کرده، قاتل گریتلی موزر، دختربچه مقتول نیست، برای اثبات نظرش پا به میدان می گذارد. او به مانند همه کارآگاهان همیشه پیروز رمان های پلیسی تمام ابعاد جنایت را می سنجد و دست به اقدام مخاطره آمیزی می زند. در فرودگاه از سفر به اردن چشم پوشی می کند و روزها را در پی یافتن سرنخی از قاتل پشت سر می گذارد.
نخستین اشاره ها به فرجام تلاش ماتئی را در فصل ملاقات او با روان پزشک شاهدیم. وقتی روان پزشک در بازی یی که ماتئی برای او ترتیب داده، مجبور شده احتمال وجود قاتل دیگری را قبول کند، برافروخته می شود؛ «گفت که او فقط به امکانی از بین هزار امکان دیگر اشاره کرده. گفت با همین روش می توان ثابت کرد که یک آدم دیگر قاتل است... هر مورد احمقانه یی قابل تصور و به نحوی قابل اثبات است.» ص ۱۱۳.
درست همین جا است که درون مایه اصلی رمان قول خودش را نشان می دهد؛ تصادف. در جهانی که همه چیز آن برپایه تصادف بنا شده و با یک روش می توان چند نفر را در قتلی به یک اندازه مجرم دانست، کوشش ریاضی وار کارآگاه ماتئی البته که به نتیجه نخواهد رسید.
ماتئی تله یی هوشمندانه برای قاتل تدارک می بیند و در این بین مجبور می شود اصول انسانی را نیز زیر پا بگذارد. اما نکته اینجا است که در نقشه ماتئی، مثل تمام آثار پلیسی، تصادف هیچ جایی ندارد.
ماتئی مثل بقیه کارآگاهان و بازرسان آثار ادبی جلوه عقلانیت بشر مدرن است. عقلانیتی که شعار آن به زانو درآوردن طبیعت است و عوامل غیرعقلانی و غیرریاضی را به هیچ می گیرد. اما در دنیایی که دورنمات خلق می کند تنها یک تصادف می تواند تمام داشته ها و برنامه ریزی های عقلانی را نقش بر آب کند. سال ها بعد رئیس پلیس که در شرف بازنشستگی است درمی یابد درست وقتی تلاش ماتئی برای به دام انداختن قاتل در دوقدمی حصول نتیجه بوده است، وقتی قاتل با پای خودش می آمده تا در تله بازرس بیفتد، در راه اتومبیلش با کامیونی تصادف می کند و می میرد.
اینجا است که تمام پیش داوری های خواننده برهم می ریزد، پلیس و دستگاه پلیس با تمام کوشش های کارآگاهان زبده اش در برابر واقعیت رنگ می بازد و آثار پلیسی پوچ و تهی به نظر می آید. خنده عصبی و دیوانه واری که در پایان رمان پیرزن رو به مرگ سر می دهد، در واقع ضربه آخر است بر اندام عقلانیت سیستم پلیس مدرن و ماتئی باید عمری در انتظار قاتلی که حالا دیگر واقعاً وجود ندارد، با چهره یی درهم شکسته و مجنون وار بماند و از دست هیچ کس چاره یی ساخته نیست. ماتئی در این رمان، چنان که اشاره شد، درست برخلاف اصول انسانی عمل می کند.
او قانون و انسانیت را زیر پا می گذارد و دختربچه یی را به عنوان طعمه سر راه قاتل قرار می دهد تا به مقصود خود که همانا به دام انداختن او است نائل آید. حقیقتاً در فرازهایی از رمان خواننده از رفتار مهربانانه و پدرانه و در عین حال مزورانه یی که ماتئی برای جلب اعتماد دختربچه بی گناهی در پیش گرفته که قرار است نقش طعمه را ایفا کند، منزجر می شود و در پایان بر او دل می سوزاند؛ برای کسی که به خاطر به دام انداختن قاتلی از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نه تنها موقعیت شغلی خود و زندگی اش را بر باد داده بلکه با زندگی دیگران از جمله یک دختربچه هفت ساله بازی کرده تا حقیقت را به اثبات برساند و قاتل را به زانو درآورد...
محسن حکیم معانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید