شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


چرا منتقدان را دوست نداریم؟


آیا فقط نویسندگان منتقدان را دوست ندارند؟
چرا نقد ادبی در جامعه فرهنگی ما چنین ضعیف و مریض احوال است؟ چرا نه نقد شوندگان منتقدان را دوست دارند, نه منتقدان نقد شوندگان را, نه حتی منتقدان منتقدان دیگر را؟ چرا همه از نقد گریزانند, بیزارند, نسبت به آن حساسیت دارند؟
آیا علت این است كه منتقدان ما در خدمت ایدئولوژی ها بوده اند, یا مرغوب غرب بوده اند, یا مرعوب مد روز بوده اند؟ یا علت این است كه ما مكتب ملی نقد نداشته ایم, یا محروم از منتقد- نظریه پردازان وطنی بوده ایم؟
به نظر من, این ها همه علائم و عوارض گونه ای بیماری مزمن ,خطرناك و ظاهرا درمان ناپذیر هستند, و پوسته سر بسته ی زخمی عمیق و كاری, و نه ریشه های بیماری.روان فرهنگ ما نژند و بیمار است و پیكر سرطان گرفته اش مریض و علیل, رو به موت است و در حال احتضار.از چنین موجود محتضری چطور می توان انتظار داشت كه یكی از اجزایش (وجدان نقادش) سالم باشد و پویا,بالنده باشد وپیشرو؟
تنها نقد داستان در جامعه فرهنگی ما بیمار و ضعیف نیست, نقد شعر نیز همین طور است,نقد هنری نیز حال و روزی بهتر ازاین ندارد, و نه تنها نقد ادبی- هنری چنین مفلوك و معلول است, بلكه نقد علمی, فلسفی, اخلاقی و اجتماعی قوی,اصیل و سالمی هم نداریم. آنچه به نام نقد هست,اغلب كاریكاتور مضحكی از نقد است, شبه نقدی است به شدت عوام زده و عامیانه, فرصت طلبانه, كلیشه ای, بدون پایه و اساس علمی- منطقی , پر از نان به نرخ روز خوردن ها , نان به یكدیگر قرض دادن ها ,بده بستان های پشت پرده , یا هتاكی و پرخاشگری.
چرا؟
پاسخ برمیگردد به عقب ماندگی و رشد نیافتگی فرهنگی ما, و فقدان فضای علمی- فرهنگی سالم, آزاد و پویا. فضای فكری- فرهنگی جامعه ما به شدت از كمبود اكسیژن و تراكم غلیظ آلاینده های مسموم كننده و خفقان آور رنج می برد, فضایی است آكنده و آلوده به تنگ نظری ها,كوتاه بینی ها,كم ظرفیتی ها, خود عقل كل پنداری ها و خود محور بینی ها. در این فضای بسته و آلوده, فرهنگ مداران ما اغلب فاقد روحیه نقد پذیری هستند, اغلب كم تحمل, بی طاقت, بی ظرفیت و پرخاشگرند. با كوچكترین انتقادی از كوره در می روند, آشفته می شوند, عصبی می شوند, می خواهند گریبان ناقد را بگیرند و نقدش را با مشت و لگد پاسخ دهند و به گمان خود حقش را كف دستش بگذارند, كه چرا جسارت كرده و به خود اجازه نقد كردن داده است. انتقاد را چیزی در ردیف توهین و دشنام و تحقیر می شمارند و در صدد انتقام جویی و ضربه زدن متقابل بر می آیند. آن را سلاحی در ردیف چوب و چماق می دانند و در مقابلش به چوب و چماق متوسل می شوند.نه قدرتمندان تحمل نقد را دارند, نه ضعیفان, نه اهل هنر و فرهنگ, نه بی هنران و بی فرهنگان, نه عاقلان و نه جاهلان, نه مدعیان اخلاق و فضیلت و نه بد اخلاقان, حتی منتقدانمان هم نه تنها اغلب خود نقد پذیر نیستند, و نقد گریز و نقد ستیزند,بلكه با نهایت افسوس, در كار نقد كردن نیز كم تحمل و بی طاقتند.پس به جای آن كه بگوییم هیچ نویسنده ای هیچ منتقدی را دوست ندارد, بهتر است چنین بگوییم كه در جامعه فرهنگی ما اكثریت مطلق افراد نقد شدن و نقد پذیرفتن را دوست ندارند.چون كسی نقد شدن را دوست ندارد, پس نقد هم در اینجا رشد سالم و طبیعی خود را پیدا نكرده است و مرزهای آن با هتاكی, پرده دری, رسوا كردن و بدنام كردن مشخص نشده است.آیا منتقدان ما خود , نقد شدن را دوست دارند؟ آیا نقد را به عنوان علم , درست می شناسند و به موازین و اصول آن آگاهند؟به اسلوب ها و شیوه های آن واقفند؟ آیا در نقد كردن منصف و بی طرفند؟ آیا بردبار و شكیبا هستند؟ آیا دقیق و تیزبین هستند؟
اغلب منتقدان ما نقد را به مفهوم كوبیدن و خورد كردن طرف, یا ابزاری برای از میدان به در كردن نقد شونده بیچاره, یا چماقی برای كوبیدن بر سر او می دانند, نقد نزد اینان ابزار غرض ورزی,وسیله ای برای تسویه حساب های شخصی, و سر جای خود نشاندن مدعیان و محاكمه و محكوم كردن مخالفان است.نقد نزد اینان وسیله ای است برای خالی كردن عقده ها, شمشمیری آخته برای تاختن بر حریف, كاردی بر گلو یا چماقی بر سر او.نقد نیاز به مفاهمه دارد, باید مكالمه ای باشد منصفانه,بی طرفانه,حقیقت پژوهانه, موشكافانه و خالی از غرض ورزی ها و حب و بغض ها با اثری(اعم از فكری,ذوقی, هنری,ادبی, نظری ,علمی ونظایر آن) و صاحب اثر و مخاطبان اثر. نقد دیالوگی است برای بررسی تضادهای درونی یك چیز (در نقد ادبی این چیز اثری ادبی است.), مكاشفه ای است به منظور كشف جریان های درونی اثر, لایه های پنهان آن, تاًویل های مضمر در پس پرده های پشت در پشت آن , نشان دادن ضعف ها و قوت های اثر, بررسی عوامل درگیر شونده و درگیر كننده در دل آن , شناختن و شناساندن لایه های تودرتوی آن,راه بردن به اعماق هزار دهلیز پیچ در پیچ آن, باز كردن گره های كور و عقده های در هم پیچیده اش,شناخت عوامل گوناگون اثر, از جمله قالب شناسی, ساختار شناسی, سبك شناسی, روان شناسی,جا معه شناسی,تبارشناسی,تیره شناسی و مردم شناسی اثر و ...
اما در جامعه ما بر اثر فقر فرهنگی و پایین بودن سطح فرهنگ حقیقی, به جای آن كه نقد بر مبنای تفاهم و مفاهمه شكل گیرد و پایه ای باشد برای تفاهم بیشتر, همدلی و درك عمیق تر, اغلب نقد بر مبنای سو ء تعبییر و بد فهمی یا غرض ورزی شكل می گیرد و به منازعه,مكابره و مخامصه تبدیل میشود.پس مشكل اغلب ما, دوست نداشتن منتقدان نیست بلكه دوست نداشتن نقد و انتقاد است و در این دوست نداشتن نقد, اكثریت مطلق جامعه از نویسنده و منتقد گرفته تا سایر اقشار وگروه های اجتماعی مشتركند.این دردی است مشترك و بیماری همه گیر اجتماعی حاد و خطرناك.


همچنین مشاهده کنید