چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
داستان سیاوش از منظر عرفان
داستان سیاوش در ظاهر هیچ نیست الّا جنگ میان زشت و زیبا، حسن و قبح، نیک و بد، خیر و شر، عقل و جهل که رستم، سیاوش، پیران و همفکرانشان شاخصترین نمادهای نیکی و خیر و... عقلاند، و افراسیاب، گرسیوز، سودابه و همنظرانشان بارزترین نماد زشتی و شرّ و... جهلاند.
اما اگر قائل به رمزی بودن این داستان شویم و باطنی برای داستان مذکور در نظر بگیریم و چون مولانا بر این باور راستین باشیم که
هست اندر باطن هر قصهای
خردهبینان را ز معنی حصهای
و با این باور اگر صورت افسانه را بشنویم و دانه را از کاه جدا کنیم میتوانیم مطمئن باشیم که یکی دیگر از داستانهای شاهنامه که از تاب عرفانی برخوردار است داستان سیاوش میباشد.
چنان که پیش از این در داستان رستم و سهراب بیان شده که سهراب نماد نفس امارة رستم است، سهرابی که لبریز از غرور و سرکشی و جاهجویی بود، فرزندی که با مادر به درشتی سخن میگفت و نشان پدر میجست، سهرابی که قصد نابودی افراسیاب و کاووس را کرده بود و فرمانروایی بر عالم را در سر میپروراند.
لیکن رستم در سلک سلوک خود بر او چیره گشته و او را چون اژدهایی که در اسارت برف فراق افتاده باشد افسرده و بیقدرت ساخت، و بر این اساس نفس مطمئنة رستم عرصه را مناسب جولان و رشد و تعالی خود مییابد، لذا سیاوش که نماد نفس مطمئنة رستم است، در پناه و تحت تربیت وی قرار میگیرد و با گذشت زمان رستم او را به کمال میرساند، آنگاه به نزد کاووس میآورد. هرچند باید گفت: در حقیقت این رستم است که در مسیر سلوک کمال یافته و نزد کاووس آمده تا برای ادامة سلوک خویش دستورات لازم را اخذ و اقتباس کند.
رستم در مرتبة ولایت و انتخاب سیاوش جهت تربیت
وقتی که رستم از کشتن سهراب (که نماد و سمبل نفس امّارة اوست) سربلند و پیروز برآمد، پیروزی او از منظر عرفان بدین معنا بود که وی ابراهیموار بت نفس را شکسته و حال وقت آن رسیده است که کاووس او را ولایت بخشد. چنان که حضرت ابراهیم(ع) آنگاه که از تمامی آزمایشها و شکستن بتها پیروز و سربلند برآمد حضرت حق خطاب به حضرتش فرمودند: «انّی جاعلک للناس اماما»۱ یعنی تو را به پیشوایی و رهبری مردمان برگزیدیم. بنابراین زمانیکه رستم پیش کاووس حاضر شده و
چنین گفت کین کودک شیروش
مرا پرورانید باید بکش
چو دارندگان تو را مایه نیست
مر او را به گیتی چو من دایه نیست
بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن
نیامد همی بر دلش آن گران
تا اینکه کاووس،
به رستم سپردش دل و دیده را
جهانجوی پور پسندیده را
اینجاست که باید اقرار کرد، اگر قائل نباشیم که این داستان نمادین و رمزی است خندهدار است پذیرش اینکه پادشاهی صاحب نفوذ و قدرتمند از دادن نوشدارو برای سلامت جان فرزند پهلوانی بیبدیل دریغ میکند و در حقیقت پهلوان را دشمن درجه یک خود میسازد؛ اما از سپردن فرزند دلبندش هیچ نمیاندیشد و حتی احتمال نمیدهد که فرزندش به قصد قصاص به بهای خون سهراب به دست رستم هلاک گردد.
بر این اساس نگارنده بر این باور است که سیاوش نماد نفس مطمئنة رستم است که با کمکها و راهبردها و دستوراتی که پیر طریقتش (کاووس) میدهد از گیر و دار نفس امّارهاش آزاد شده به رستم سپرده میشود چرا که رستم با کشتن سهراب آزموده شده است و به مقام امامت (والی) رسیده است. او اکنون لایق آن است که بر نفس خویش امام باشد و این را پیر او (کاووس) به آزمایش و به شهود دریافته است. البته ولایت رستم، ولایت صغری و ناسوتی است چون «ولایت صغری مؤمنان و عارفان راست.»۲ به تعبیر دیگر رستم والی است چنان که «ابن عربی گوید: والی و امام برای ولایت منصوب شده است، و از آن رو والی نامند که اموری را که به وی ارتباط دارد بدون سستی و اهمال سرپرستی و اداره میکند»۳.
● کاووس نماد قبلة حاجات سودابه و قطب طریقت رستم است
قبله و قطب در اصطلاح عرفا تقریباً نقشی مشابه و همسان دارند چرا که قبله در منظر عارفان عبارت است از کسی که حاجتمندان بدو روی آورند. یعنی کسی که محل توجه دلها بوده اگرچه قبلة حقیقی وجه حق و جمال مطلق است چنان که حضرتش فرموده است: «فاینما تولّوا فثم وجه الله»۴ به هر طرف روی کنید به سوی خدا روی آوردهاید.
قطب نیز از نظر عارفان عبارت است از کسی که اهل حل و عقد و مرشدی واجب الاطاعة باشد.
قطب آن است که «ملاک و مدار چیزی، شیخ و مهتر قوم، کسی که مدار کارها به وجود او باشد. قطب را از آن جهت قطب گویند که دلهای مریدان و سالکان به دور دل او که انسان کامل است، میچرخد و یا به عبارتی مرید دانة خود را در انبان ارادت، تسلیم مراد میکند، تا در آسیای محبّت و ولایت او نرم شود و از قشر و زاویه برهد و به روغن حقیقت رسد. قطب که غوث هم نامیده میشود کسی است که در عالم در هر زمانی، موضع نظر الهی است.»۵
کاووس هم دقیقاً نقش مذکور را دارد. او پادشاه ایرانزمین است و محور رجوع ملّت ایران امور کشور ایران گرد وجود او میچرخد و به قوت عقل و درایت او به حیاتش ادامه میدهد، اوست که احتیاجات و نیازهای مردمان را برطرف مینماید، به تعبیر دیگر قبلة حاجات ملت ایران است. به همین دلیل رستم نوشدارو را از او میطلبد و سیاوش را از او میگیرد. همچنین سودابه برای دست یازیدن به سیاوش و کشیدن او به شبستان خویش به کاووس رجوع میکند و بعد از تعریف و تمجید از وی و سیاوش، خواستهاش را ابراز میدارد و میگوید:
فرستش به سوی شبستان خویش
برِ خواهران و فغستان خویش
بگویش که اندر شبستان برو
بر خواهران هر زمان نوبهنو
نمازش بریم و نثار آوریم
درخت پرستش به بار آوریم
کاووس نیز، هم نیاز رستم را برطرف کرده و سیاوش را بدو میسپارد و هم به خواستة سودابه عمل نموده و سیاوش را به شبستان وی روانه میکند زیرا که او قبلة حاجات سودابه و قطب طریقت رستم است.
البته نکتة قابل توجه در اینجا این است که چگونه میشود پذیرفت که شخصی هم قبلة حاجات ابلیسیان باشد و هم قطب طریقت عارفان و...؟
پاسخ این است که از نظر عرفان قطب، انسان کامل است و انسان کامل خلیفةالله است لذا وقتی که خداوند تبارک و تعالی در جواب خواستة ابلیس که گفت: «رب فانظرنی الی یوم یبعثون» پروردگارا پس مرا تا روز قیامت مهلت و طول عمر عطا فرما ـ با اینکه قسم خورد، «فبعزتک لا غوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» به عزتت قسم به جز بندگان مخلَصت همه را گمراه خواهم کرد ـ حضرت حق به او مهلت میدهد و میفرماید: «فانک من المنظرین ٭ الی یوم الوقت المعلوم»۶ آری تو را تا به وقت معیّن و روز معلوم مهلت خواهد بود.
در حالی که خداوند «الرحمن الرحیم» است و:
انبیا گفتند نومیدی بد است
فضل و رحمتهای باری بیحد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراک این رحمت زنید
رحمت بیحد روانه هر زمان
خفتهاید از درک آن ای مردمان
بنابراین خلیفة خدا نیز میتواند، هم نیاز ابلیسیان را برآورده سازد و قبلة حاجاتشان باشد و هم خواستة مؤمنان و عارفان را برطرف نموده و پیر مغانشان باشد.
● سودابه نماد ابلیس است
ابلیس جزء ملائکه باشد یا نه در بحث ما چندان فرقی نمیکند؛ مهم این است که ابلیس طبق فرمودة قرآن به علت اینکه از دستور خداوند سرپیچی کرده و اطاعت امر خداوند نکرد، از مقام قرب حضرت حق با فرمان «فاخرج انّک مِن الصاغرین»۷ رانده شد.
ابلیس پس از رانده شدنش سوگند یاد کرد که نسل بشر را با وسوسههایش از راه حق منحرف و به در کند. این دشمن مبین انسان که دارای اعوان و انصار زیادی است و مورد لعن همیشگی مردمان قرار گرفته است؛ از منظر عرفان مظهر اضلال حق است بنابراین وجود او در نظام هستی مایة کمال و سعادت است زیرا به کمال رسیدگان از فیض و برکت جنگ با شیطان به مقام قرب و کمال رسیدهاند، چون «اگر شیطان خلق نمیشد وسوسهای نمیبود و جنگ درونی وجود نمیداشت؛ در نتیجه سالکی به مقام مجاهد در مصاف اکبر نمیرسید پس در کل نظام آفرینش وجود شیطان نیز رحمت است. گرچه همة ما موظف هستیم که شیطان را لعن و رجم کنیم، او و پیروانش را اهل جهنّم دانسته و از شرّشان به خدا پناه ببریم»۸. علاوه بر این شیطان کلید شناخت گمرهان از رهروان راه حضرت معبود است و لذا نباید او را در نظام هستی موجودی زشت و بیخود دانست.
با توجه به مطالب مذکور و مطالب بعدی میتوان گفت سودابه مظهر و نماد ابلیس است. سودابه دختر هامان است و نسل و نسبش به تازیان میرسد. او در سرزمین گرم و آتشخیز عربستان، بزرگ شده است. بر این پایه مجازاً میتوان گفت: نسب سودابه به آتش میرسد، جالب اینکه طبق قرآن ابلیس نیز میگوید: «انا خیر منه خلقتنی مِن نار و خلقته مِن طین»۹ من از انسان برتر و بهترم چون من از آتش آفریده شدم و او از گِل. علاوه بر این در داستان خلقت آدم(ع) اگر به تثلیث خدا، انسان و، شیطان، دقیق بنگریم درمییابیم که در مرتبة بلندای آن خداوند است که نور مطلق است و در مرتبة فرودین انسان است که از خاک و نفخة الهیاست و در مرتبة میانی شیطان است که از آتش است. یعنی نه از جنس نور مطلق است و نه از جنس مادهای که جنس انسان است بلکه از جنس ثالثی است که در مدار ارتباط انسان با خدا وارد شده است. این موضوع در داستان سیاوش نیز ساری و جاریاست چرا که در مرتبة عالی کاووس است که از سرزمین و پادشاه سرزمین نور و عشق است و در مرتبة دانی سیاوش است که آمیخته از ایران و توران است چرا که از طرف مادر با گرسیوز و افراسیاب نسبت دارد و از طرف پدر با ایرانیان پیوند دارد. در مرتبة اوسط سودابه است که وارد مدار ارتباط سیاوش با کاووس شده است چرا که وی نه از ایرانیان است و نه از تورانیان. همچنین از ویژگیهای ابلیس این است که مکر و کیدش ضعیف است چنان که در قرآن میفرماید: «انّ کید الشیطان کان ضعیفا»۱۰ . گویی بر همین اساس است که کید سودابه هم در دل سیاوش کارگر نمیافتد بلکه ضعف کیدش آشکار و محسوس میشود. و از ویژگیهای اوست که دارای قبیله و ذریه است چنان که در سورههای اعراف و کهف در آیات ۲۷ و ۵۰ بدان اشاره شد، سودابه نیز از دختران کاووس به منزلة قبیله و ذریهاش بهره جسته و آنها را وسیلة مکر خود قرار داده است تا بدان وسیله سیاوش را به شبستان خود بکشاند، لذا به کاووس میگوید:
فرستش به سوی شبستان خویش
برِ خواهران و فغستان خویش
بگویش که اندر شبستان برو
برِ خواهران هر زمان نوبهنو
همچنین بد نیست در نظر داشته باشیم وقتی که خداوند تبارک و تعالی ـ با اینکه ابلیس قسم خورد «فبعزتک لاغوینّهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» به عزتت قسم به جز بندگان مخلَصت همه را گمراه خواهم کرد ـ در جواب خواستة ابلیس که میگوید: «رب فانظرنی الی یوم یبعثون» پروردگارا پس مرا تا روز بعثت (قیامت) مهلت و طول عمر عطا فرما، به او مهلت میدهد و میفرماید: «فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم»۱۱ آری تو را مهلت خواهد بود تا به وقت معیّن و روز معلوم.
در داستان مذکور نیز وقتی که گناه و مکر سودابه عیان و آشکار میگردد، کاووس به بهانههای مختلف از قتل وی در میگذرد.
اما اینکه چرا در ادب فارسی معمولاً زنان را نماد ابلیس میگیرند؟ چنان که در داستان مورد بحث و در داستان ضحاک گرفته شده است، باید عرض کنم دلیل واضح و روشنی که مبتنی بر تحقیق و پژوهش باشد در دست نیست، شاید به این علت است که روایت شده خداوند پس از رجم شیطان خطاب به او فرموده است: «ابزار نخجیر تو زناناند»۱۲ و یا از آنجا ناشی شده که قریش فرضشان این بود که فرشتگان دختران خدایند. با توجه به اینکه گروهی شیطان را از فرشتگان دانستهاند و یا تجربههای تاریخی از جمله منحرف شدن حضرت آدم به وسیلة حوا (طبق بیان کتاب مقدس) و نفوذ و جاذبة قوی زنان در مردان موجب چنین بینش و نمادگزینی شده است. و الله اعلم.
همچنین در اینجا لازم میدانم اشاره کنم به اینکه اگر چه این بخش از داستان سیاوش تفاوتهای بنیادین و اصولی با سرگذشت حضرت یوسف(ع) که در کتاب مقدس و قرآن بیان شده است دارد، اما نکات مشترک آنها هم در حدّی هست که به تطبیقش بیارزد.
● آتش نماد عشق است
اگر چه در قدیم مخصوصاً در ایران باستان سوگند یا «وَرَه» و آزمایش با آتش، مرسوم و دارای ارزش و اهمیت ویژهای بوده است به طوری که نشان آن را «در بخشهای گوناگون اوستا و ادبیات دینی زمان ساسانیان و آثار دوران پس از ساسانیان چون شاهنامه، ویس و رامین، سلامان و ابسال»۱۳ بهراحتی میتوان باز جست و گر چه این عمل برای تمییز دادن بیگناه از گناهکار، طی تشریفاتی به اجرا در میآمد، چنان که در داستان سیاوش حکایت از همین امر دارد، اما این ظاهر داستان است و ناظر بر جنبة عادی (غیر رمزی) داستان لیکن اگر از منظری عرفانی و رمزی به داستان بنگریم آتشی که سیاوش خرامان و شادان در آن میرود نماد عشق الهی است.
سیاوش دل به عشق سودابه نسپرده او عاشق حضرت حق است و بنابراین دل در گرو حقیقت و راستی دارد، و این همان محبت خاص است که صاحب مصباح الهدایه میگوید: «[مقصود] از محبت خاص میل روح به مشاهدة جمال ذات [است] و محبت خاص، آفتابی [است] که از افق ذات برآید و ناری که وجود را پالایش دهد.»۱۴ و این همان عشق است عشقی که سراج گفت: «عشق آتش است، در سینه و دل عاشقان مشتعل گردد و هر چه مادون الله است همه را بسوزاند و خاکستر میکند.»۱۵ شکی نیست که چنین عشقی را لطف دوست میپسندد چنان که برای حضرت ابراهیم(ع) پسندید و آنچه در منظر نمرودیان آتش بود، در باطن و حقیقت امر گلستان خلیل الله گشت. همچنان که سعدی نیز با اشاره به این داستان میگوید:
به تولاّی تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
این آتش، همان آتشی است که عارف او را بر چشمة کوثری که بیلطف دوست باشد ترجیح میدهد و حافظوار میگوید:
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگچشمم گر نظر در چشمة کوثر کنم
سیاوش نیز از منظر سودابهها در آتش میرود، غافل از آنکه،
چو بخشایش پاکیزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
اما در حقیقت سیاوش به عرصة آتشی از محبت خاص پای مینهد تا اگر احیاناً وسوسههای سودابه بهطور خواسته یا ناخواسته به اندازة سر سوزنی، دلش را لرزانده و گونهاش را به شرم سرخ کرده پالوده گردد. لذا خلیلوار و رقصکنان در آتش عشق در میآید و عشق و ارادت نیکطلبان عالم را به خود معطوف میدارد.
● پیران، نماد نفس لوامه و عقل افراسیاب است
«واژه عربی «العقل» که به معنای «به هم بستن است»۱۶ از ریشة عقال یعنی زانوبند شتر اشتقاق یافته است، در حقیقت همان گونه که عقال شتر را از حرکت باز میدارد عقل نیز انسان را از عمل زشت و ناروا باز میدارد و بر این اساس سعادت و نیکبختی به انسان روی میآورد چنان که حضرت سلیمان(ع) فرموده است «هر که در کلام تعقل کند سعادتمند خواهد شد.»۱۷ عقل است که انسان را از افتادن به دام ظلمت، ضلالت و هلاکت باز میدارد چرا که به گفتة سلمان نبی(ع) «عقل برای صاحبش چشمة حیات است»۱۸ بنابراین اگر انسانی از عقل تهی باشد دلش سست و نامستحکم گردد، چنان که سلیمان حکمت فرمود: «دل احمقان مستحکم نیست»۱۹ و آنگاه که دل سست شد روی به ویرانی مینهد و خانة اشباح و شیاطین میگردد؛ و آن دل که خانة اشباح و شیاطین شد دیگر قادر نخواهد بود که در مقابل زشتیها مقاومت کند.
در روایات اسلامی از عقل تعبیر به «حجت باطن» شده است و نیز گفته شده، عقل بهترین چیزی است که در میان مردم قسمت شده، خواب عاقل از شببیداری جاهل به مراتب بهتر و افضل است.
با توجه به مطالب فوق از منظر عرفان در داستان مذکور پیران نماد عقل و نفس لوامة افراسیاب است. به همین دلیل پیران از ابتدای برخوردش با سیاوش که نماد نفس زکیه، راستی، درستی و حقیقت است با کمال احترام و بزرگواری تا میکند. چون به قول مولوی
متّحد جانهای شیران خداست
پیران وقتی سیاوش را میبیند به احترامش از اسب پیاده میشود و به استقبال سیاوش میشتابد.
بشد تیز و بگرفتش اندر کنار
بپرسیدش از شهر و از شهریار
بدو گفت کای پهلوان سپاه
چرا رنجه کردی روان را به راه؟
همه بر دل اندیشه بُد از نخست
که بیند دو چشمم تو را تندرست
ببوسید پیران سر و پای اوی
همان خوبچهر دلارای اوی
همیگفت با کردگار جهان
که ای آگه از آشکار و نهان
چو دیدم تو را روشن و تندرست
نیایش کنم پیش یزدان نخست
همچنین وی سیاوش را دلداری میدهد و میگوید:
تو را چون پدر باشد افراسیاب
مهان بنده باشند ازین روی آب
مرا هست پیوسته بیش از هزار
پرستندگاناند با گوشوار
همه گنج من سر به سر پیش توست
تو جاوید و شاداندل و تندرست
تو بیکام دل هیچ دم بر مزن
تو را بنده باشد چه مرد و چه زن
مرا گر پذیری تو با پیر سر
ز بهر پرستش ببندم کمر
بر همین اساس است که سیاوش با وی به مشورت میپردازد و به سخنانش عمل میکند. چرا که همیشه رسم بر این بوده که عاقلان، دانایان و پیران که از عقل و تجربه برخوردار بودهاند مورد مشورت و احترام دیگران قرار گرفته و به نظر و گفتار آنها عمل گردد. در اینجا نیز سیاوش در ادامة سخنان پیران به روایت شاهنامه،
چنین داد پاسخ سیاوش بدوی
که ای پیر پاکیزه و راستگوی
خنیده به گیتی به مهر و وفا
ز آهرمنی دور و دور از جفا
گر ایدون که با من تو پیمان کنی
بدانم که پیمان من نشکنی
بسازم بر این بوم آرامگاه
به مهر و وفای تو ای نیکخواه
گر از بودن ایدر، مرا نیکویست
برین کردة خود نباید گریست
و گر نیست، فرمای تا بگذرم
نمایی رهِ کشور دیگرم
در جواب سیاوش پیران میگوید:
مرا بینیازی است از هر کسی
نهفته جز این نیز دارم بسی
فدای تو بادا همه هر چه هست
گر ایدر کنی تو به شادی نشست
پذیرفتم اکنون ز یزدان تو را
به رأی و دل هوشمندان تو را
پذیرفتم از پاک یزدان که من
پرستنده باشم به جان و به تن
نمانم که یابی ز بدها گزند
نداند کسی راز چرخ بلند
نیز بر این پایه است که تا پیران به همراه سیاوش و افراسیاب است سیاوش از گزند افراسیاب و سپاهیانش در امان است اما وقتی که افراسیاب او را از خود دور میکند و گرسیوز را به نزد خود میخواند گرسیوز که نماد نفس امّاره است با دسیسهها و وسوسههایش افراسیاب را بر ضد سیاوش میشوراند.● گرسیوز نماد نفس امّارة افراسیاب است
در بحثی که گذشت گفته شد پیران نماد عقل افراسیاب است لذا وقتی که افراسیاب پیران را از خود دور میکند گرسیوز جای آن را میگیرد. بنابراین چنان که گفتهاند: «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» عقل هم چو بیرون رود، جهل و خشم و کینه درآید چرا که به گفتة سلیمان نبی(ع) «عقل انسان خشم او را نگاه میدارد»۲۰.
البته بهتر آنکه بگویم عقل چون از عرصة ذهن انسانی رخت بربندد، بیبند و باری، هرج و مرج و ددمنشی در روح و روان انسان حاکم و فرمانروا میشود، مگر نه این است که به فرمودة افلاطون «قانون و هنر فرزند عقلاند»۲۱
بر این اساس باید گفت: گرسیوز نماد نفس است و مقصود از نفس «جامع قوة غضب و شهوت در انسان است. چنان که این معنا بیشتر در اهل تصوّف به کار میرود، زیرا آنان از نفس، اصل جامع صفات مذمومة انسان را اراده میکنند و میگویند، با نفس مجاهده کرد و آن را شکست، و بدین معنی اشاره میکند قول [پیامبر اسلام(ص)] که فرمود: «اعدی عدوک نفسک الّتی بین جنبیک»۲۲ دشمنترین دشمنان تو نفسی است که بین دو پهلویت قرار دارد.
ابن عربی بر آن است «نفس دارای نقص و کمال است، کمالش به علم و عقل و نقصش به جهل و شهوت است و همان گونه که کاستی ماه گاه علّتش کسوف زمین که فرودین جهان است همچنین کاستی و نقص نفس ارتکاب شهوات است که جایگاهش پایینترین مکان است [چون] همان طور که زمین با نور خورشید روشن میشود همچنین اجسام با نور روح روشن و تابان میشود.»۲۳ این سخن کاملاً مطابق با مدعای نگارنده است.
همچنین است سخن جنید که گفته است «النفس الامّاره بالسوء هی الدّاعیه الی المهالک المعینة للاعداء المّتبعة للاهواء المغموسة فی البلاء المتّهمه باصنافِ الاسواء»۲۴. نفس امّاره، نفسی است کشاننده آدمی به مهلکهها، یاور دشمنان، پیرو هواها و هوسها، گرفتار بلا و متهم به انواع بدی است.
گرسیوز هم دقیقاً بر این پایه عمل مینماید او که نماد نفس امّاره است به نزد افراسیاب میآید و در خلوت با وی شروع میکند به وسوسه کردن،
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
سیاوش از آن شد که دیدی تو پار
همچنین
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
مگیر این چنین کار پرمایه، خوار
از ایدر گر او سوی ایران شود
بر و بوم ما پاک ویران شود
هر آنگه که بیگانه شد خویشِ تو
بدانست راز کم و بیش تو
از او خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار و هشیار باش
برِ شاه رفتی زمان تا زمان
بَداندیش گرسیوز بدگمان
ز هر گونه رنگ اندر آمیختی
دل شاه توران بر انگیختی
چنین تا برآمد برین روزگار
پر از درد و کین شد دل شهریار
حتی اینکه «اهل معانی گفتهاند: ظلم نفس را سه روی است: یکی آنکه بر نفس و ذات خود جنایت کند، چنان که از وی در نگذرد. دیگر آنکه بر خویشان و نزدیکان جنایت کند. سوم آنکه بر دیگری ظلم کند و وبال آن ظلم به وی بازگردد.»۲۵ با آنچه نگارنده ادعا کرده کاملاً مطابق است چرا که گرسیوز، هم به نفس و ذات خود جنایت کرده و هم بر خویشان خود که از جملة آنها افراسیاب و فرنگیس باشد هم بر دیگری که سیاوش باشد و هم اینکه آثار و وبال این ظلم بر وی بازگشته و چون آتشی دامنگیرش شده است.
سیاوش با تسلیم خود به سپاه توران در حقیقت به می سجاده رنگین کرده است
طبق بیان شاهنامه، کاووس بر جنگ اصرار و پافشاری میکند و میگوید:
تو شو کینه و تاختن را بساز
از این در مگردان سخنها دراز
چو تو ساز جنگ و شبیخون کنی
زمین را ز خون رود جیحون کنی
اما سیاوش که بر خلاف نظر او میاندیشد تسلیم تورانیان میگردد. حال نکته اینجاست که اگر پرسیده شود، از منظر عرفان کاووس که نماد قطب و پیر مغان است؛ چرا با اصرار و پافشاری بر جنگ با تورانیان باعث شد که سیاوش تسلیم سپاه افراسیاب گردد و نهایتاً به دست آنها به قتل برسد؟
راستی چرا؟ آیا سیاوش نمیتوانست از مقام فرماندهی و ولیعهدی خود استفاده کند و سپاه تحت امرش را به مخالفت با امر شاه (کاووس) تحریک کند و یا حداقل مقاومتی از خود نشان دهد؟ آیا او و سپاهیانش آن قدر ضعیف و ناتوان بودند که حتی قادر به گفتن یک «نه» در مقابل امر شاه نبودند؟ یا اینکه موضوع چیز دیگریست؟!
حال اینکه اتفاقاً از نظر نگارنده اوج نکته عرفانی داستان همین جاست زیرا فرمان و اصرار کاووس برای آنکه سیاوش از نظر خود صرف نظر نکند و از تصمیمی که گرفته پشیمان نشود بیان شده چرا که او دریافته سیاوش بر خلاف نظر او میاندیشد بنابراین تسلیم تورانیان خواهد شد.
کاووس بر حسب اینکه نماد قطب است، از طریق شهود و تجربه دریافته که سیاوش برای رسیدن به مقام فنای فیالله باید به توران که نماد مهد ظلمت و تاریکی است برود. چون وی میداند که آب حیوان هم به تاریکی در است. به همین علت است که سیاوش بدون چون و چرا حاضر میشود تسلیم سپاه افراسیاب شود و به توران رود.
در حقیقت و باطن امر، از منظر عرفان سیاوش طبق خواسته باطنی کاووس عمل کرده است چنان که استاد سخن حافظ فرموده:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
بنابراین سیاوش با رفتن خود، در حقیقت به دستور قطب «به می سجاده رنگین» کرده است اگرچه این امر به ظاهر خلاف حکم شرع و بیان شارع مقدس و مرجع است اما به قول عبرت نایینی:
تا که بر مقصدشان راهزنان ره نبرند
رهروان نعل در این مرحله وارون زدهاند
سیاوش که نماد نفس زکیّه است، خوب میداند و به وضوح دریافته که در منزل جانانش که (رستم و کاووس) باشند؛ جای امن آسایش نیست «چون هر دم / جرس فریاد میدارد که بربندید محملها» آری سیاوش به آواز و درای جرس از پدر و مربی و به تعبیر دیگر پیرو قطب عالم یعنی رستم و کاووس جدا میشود و با بار محملها به توران میرود، در آنجا جای خالی این دو را دو زن به نامهای جریره و فرنگیس پر میکنند. این دو اگر چه عارف و پیرو قطب نیستند، اما عامة مردم میدانند که زنان نماد و سمبل مهر و عاطفهاند. سیاوش نیز در این دیار ظلمانی که گرفتار درد فراق و هجران پدر و مربی و... هم هست بیش از هر چیزی نیازمند مهر و محبّت و عاطفه است لذا این دو زن مهربان برای سیاوش به منزلة دو بال کیهانیاست که او را در مسیر صعود به آسمان بیکران عشق و فنای فیالله یاری میرسانند.
شهر و دژی که سیاوش میسازد نماد و تجسم پاداش اعمال و اندیشة نیک اوست
حکیم ابوالقاسم فردوسی در قسمتی از داستان سیاوش میفرماید: افراسیاب قسمتی از زمین توران را به سیاوش بخشید و به او فرمان داد تا در آنجا رفته شهری برای خود بنا کند، سیاوش نیز با پذیرفتن این امر به آن سرزمین رفته و در آنجا مشغول به کار شد و:
کنون بشنو از گنگ دژ، داستان
بر این داستان باش همداستان
که چون گنگ دژ در جهان جای نیست
بر آنسان زمینی دلارای نیست
که آن را سیاوش برآورده بود
بسی اندرون رنجها برده بود
بسی رنج برد اندر آن جایگاه
ز بهر بزرگی و تخت و کلاه
بنا کرد جایی چنان دلگشای
یکی شارسان اندر آن خوب جای
بدو کاخ و ایوان و میدان بساخت
درختان بسیارش اندر نشاخت
بسازید جای چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت
بیارست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز و از گلشن ارجمند
بایوان نگارید چندین نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار
نگار سرگاه کاووس شاه
نبشتند با یاره و گرز و گاه
بر تخت او رستم پیلتن
همان زال و گودرز و آن انجمن
ز دیگر سو افراسیاب و سپاه
چو پیران و گرسیوز کینهخواه
به ایران و توران بر داستان
شد آن شهر خرم یکی داستان
به هر گوشهای گنبدی ساختند
سرش را به ابر اندر افراختند
سیاوخش گردش نهادند نام
همه مردمان ز آن بدل شادکام
از منظر عرفان آنچه در این ابیات آمده نماد و تجسّم عینی علم و هنر و اعمال نیک سیاوش است. مثال آنچه پیامبر(ص) دربارة کلمة توحید فرمودهاند:
«پیامبر اسلام(ص) فرمودند: مَن قال لاالهالاالله غرست له شجره فی الجنّه مِن یاقوتهٍ حمراء منبتها فی مسک ابیض، احلی مِن العسل و اشدّ بیاضاً مِن الثلج و اطیب ریحاً مِن المسک فیها امثال ثدیّ الابکار تعلو عن سبعین حلّه»۲۶ رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: آن که لاالهالاالله گوید: برایش درختی در بهشت کاشته شود سرختر از یاقوت که ریشة آن در مشک سفید باشد و (محصولش) شیرینتر از عسل، سفیدتر از برف، خوشبوتر از مشک، و در آن درخت است مانند پستانهای دوشیزهگان که در زیر هفتاد پیراهن برآمده باشد.
سیاوش با تحمل رنج و درد فراق و سفر، دانش و تجربهای کسب میکند
که او را در سلوک، به مقام مطمئن میرساند. از طرف دیگر همین دانش و حکمت مکسوب او را به اعمال و کردار نیک ترغیب میکند. با توجه به اینکه در نزد رستم نیز کسب معنویت و معرفت کرده است لذا او با عمل و کردار نیک خود، دل همگان را شادکام و خوشحال میسازد.
حتی آثار گوناگون و رنگارنگ شهر کنایه از گستردگی صفات و کارهای نیک اوست. به تعبیر دیگر این کاخ و شهر نمادی ملموس از بهشت و جایگاه ابدی اوست که از درون او متجلی شده است و او به شهود آن را درک میکند.
اصلاً هویدا کردن نیکیها یکی از علل کشته شدن وی است. مگر نه این است که رابعه هشدار داده و گفته است: «اکتموا حسنا تکم کما تکتمون سیّأیکم» نیکیهای خود را پنهان دارید همچنان که بدیهای خود را پوشیده میدارید۲۷. و مگر غیر از این است که حافظ شیرازی فرموده است:
گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
● آنچه رستم به سیاوش آموخت نماد معنویت و معرفت بود
به نظر نگارنده قابل توجهترین نکتة داستان سیاوش مسائلی است که رستم (پیر سیاوش) به سیاوش آموخته است و آن عبارت است از:
سواری و تیر و کمان و کمند
عنان و رکاب و چه و چون و چند
اگر در این بیت دقت شود معلوم میشود که موضوعات آن به دو قسمت قابل تفکیک است:
الف) سواری، تیر، کمان، کمند، عنان و رکاب.
ب) چه و چون و چند.
شکی نیست که موارد الف از جمله لوازم و آلات جنگی و دفاعی میباشد چرا که مهارت در سوارکاری، مرکب، کمند و کمان، تیر و سنان برای به زانو درآوردن خصم بیرونی به کار میرود، که از منظر عرفان نماد دعا و نیایش است که از مقولة معنویت به شمار میرود و برای به زانو درآوردن خصم درون و جهاد اکبر است،۲۸ و اما چه و چون و چند، خلاصة سه اصطلاح فلسفی است که از مقولات معرفت به شمار میرود چرا که فهم این واژگان (که در کل به کیفیّت و کمیّت مربوط میشوند) در حقیقت انسان را با چیستی، چگونگی، چرایی، چطور و چسانیها آشنا میسازد که در حیطة فلسفه مورد کنکاش و پژوهش قرار میگیرد. بنابراین رستم به سیاوش معنویت و معرفت آموخته است و پیداست که معنویت و معرفت چون دو بال ملکوتی است که انسان را به سرچشمة نور و حقیقت میرساند.
پر سیاوشان نماد جاودانگی سیاوش است
سیاوش که به درای جرس منزل جانانش را ترک کرد، از کنگرة عرش صفیر دعوت حق را میشنید، او مطمئن شده بود، او میشنید که از عرش صدایش میزنند: «یا ایتها النّفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیهً مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»۲۹
او در سایهسار معرفت و معنویت بالیده بود. او سالها گرمای آفتاب عشق و سرمای شبهای زمستان فراق را چشیده بود و حال چون میوة رسیده بر شاخة طبیعت قرار گرفته و آمادة چیدن بود که دست غیب آمد و از شاخه جدایش کرد. تو میگویی سیاوش بیگناه بود؟! نه بیگناه نبود، گناه او رسیدن بود، گناه او عشق ورزیدن بود، گناه او گناه عارفانه بود،۳۰ مهمتر از همه گناه او بیگناهی بود و
بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق
یوسف از دامان پاک سوی زندان میرود
آری او خود یوسفی بود که زندان توران را تحمل کرد و اکنون وقت آن بود که پادشاه بیمنتهای عشق آزادش کند. و او آزاد میشود، آزادی او فنای در حق و حقیقت است. آزادی او بقای در دولت عشق و رحمت است بنابراین پرسیاوشان نماد و سمبل بقای اوست. نماد جاودانگی و بیکرانگی اوست. پر سیاوشان فقط گیاهی نیست «که بر روی دیوارهای قدیمی و کهنه و صخرههای بلند کوهها و گاه در داخل چاهها میروید»۳۱ و جهت درمان تعدادی از دردها مورد توجه مردمان قرار گرفته است، پر سیاوشان نماد جاری شدن عشق سیاوش در جان و دل عالم است. پر سیاوشان نماد شکسته شدن حصار تن خاکی و طیران روح انسانی سیاوش است.
طیران مرغ دیدی، تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت
یدالله قائم پناه
پینوشت:
۱ـ بقره / ۱۲۴
۲ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی سجادی، ص ۷۹۲
۳ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص ۹۰۸
۴ـ بقره / ۱۱۵
۵ ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، صص ۶۰۹ و ۶۲۷ ـ ۶۲۸
۶ ـ اعراف / ۱۴ـ ۱۵، حجر / ۳۶ـ۴۰
۷ـ اعراف / ۱۳
۸ ـ حماسه و عرفان، ص ۱۰۸
۹ـ اعراف / ۱۲
۱۰ـ نساء / ۷۶
۱۱ـ نگاه کنید به سوره اعراف آیات ۱۴ـ ۱۵ و سوره حجر آیات ۳۶ـ۴۰
۱۲ـ دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ص ۵۹۳
۱۳ـ اوستا، ص ۳۹۴
۱۴ـ مصباح الهدایه، ص ۲۸۰
۱۵ـ تذکره الاولیاء، ص ۶۴۰
۱۶ـ معرفت و معنویت، ص ۵۲
۱۷ـ امثال، ۱۶/۲۰
۱۸ـ همان، ۱۶/۲۲
۱۹ـ همان، ۱۵/۷
۲۰ـ همان، ۱۹/۱۱
۲۱ـ معرفت و معنویت، ص ۴۹۳
۲۲ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص ۸۶۳
۲۳ـ همان، ص ۸۶۵
۲۴ـ مصباح الهدایه، ص ۵۸
۲۵ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی سجادی، ص ۷۶۴
۲۶ـ اصول کافی، ج ۴، ص ۲۸۴
۲۷ـ مبانی عرفان و عارفان، ص ۲۴۸
۲۸ـ برای توضیح این مطلب به مقاله «رستم و سهراب و مرگ رستم از منظر عرفان» در فصلنامه شعر شماره ۴۲ رجوع کنید.
۲۹ـ فجر / ۲۷ـ۳۰
۳۰ـ در ارتباط با گناه عارفانه تحقیقی مفصل تحت همین عنوان به قلم نگارنده، نگاشته شده است.
۳۱ـ خواص میوهها و سبزیها، ص ۶۱
منابع:
۱ـ اوستا، رضی هاشم، انتشارات بهجت، چاپ سوم، ۱۳۸۱
۲ـ اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ترجمة رسولی، سید هاشم، دفتر نشر فرهنگ اهل البیت(ع)
۳ـ به پاکی خورشید، صادقی، امیر، انتشارات سرای مهر، چاپ اول، ۱۳۸۲
۴ـ تحف العقول، الحرانی، حسین بن شعبه، ترجمه جنتی عطایی، احمد، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول، ۱۳۶۳
۵ ـ تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری فریدالدین، تصحیح استعلامی، محمد، انتشارات زوّار، چاپ سوم، ۱۳۶۰
۶ ـ حماسه و عرفان، جوادی آملی، عبدالله، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، ۱۳۷۸
۷ـ خواص میوهها و سبزیها، ترجمه و گردآوری قرهگزلو، غلامحسین، چاپ اول، انتشارات عارف، ۱۳۶۰
۸ ـ دیوان کامل عبرت نایینی، مصاحبی نایینی محمدعلی، تصحیح برزآبادی فراهانی مجتبی، انتشارات سنایی، چاپ اول، ۱۳۷۶
۹ـ دیوان عطار نیشابوری، عطار فریدالدین، تصحیح نفیسی سعید، انتشارات کتابخانه سنایی، چاپ چهارم، ۱۳۶۳
۱۰ـ دیوان غزلیات سعدی، سعدی، مصلحالدین، به کوشش خطیب رهبر، خلیل، انتشارات مهتاب، چاپ دهم، ۱۳۷۷
۱۱ـ دیوان غزلیات حافظ، حافظ، شمسالدین محمد، به کوشش خطیب رهبر، خلیل، انتشارات صفی علی شاه، چاپ سیام، ۱۳۸۰
۱۲ـ شاهنامه، فردوسی، ابوالقاسم، ژول مول، ترجمه افکاری، جهانگیر، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ چهارم، ۱۳۶۹
۱۳ـ شاهنامه آبشخور عارفان، محمودی بختیاری،
علیقلی، نشر علمی، چاپ اول، ۱۳۷۷
۱۴ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، سعیدی گل بابا، انتشارات شفیعی، چاپ اول، ۱۳۸۳
۱۵ـ فرهنگ لغات و ترکیبات شاهنامه، شامبیاتی، داریوش، نشر آران، چاپ اول، ۱۳۷۵
۱۶ـ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، سجادی، سید جعفر، انتشارات طهوری، چاپ پنجم، ۱۳۷۹
۱۷ـ فرهنگ اشعار حافظ، رجایی بخارایی، احمدعلی، انتشارات علمی، چاپ هشتم، ۱۳۵۷
۱۸ـ قرآن
۱۹ـ کتاب مقدس، ترجمه قدیم
۲۰ـ کشف المحجوب، هجویری، علی بن عثمان، تصحیح عابدی، محمود، انتشارات سروش، چاپ اول، ۱۳۸۳
۲۱ـ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، محمود کاشانی، عزالدین، مقدمه و تصحیح کرباسی، عفت و برزگر خالقی، محمدرضا، انتشارات زوّار، چاپ اول، ۱۳۸۲
۲۲ـ مبانی عرفان و احوال عارفان، حلبی، علیاصغر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۷۷
۲۳ـ مثنوی معنوی، مولوی، جلالالدین، به کوشش نیکلسون، رینوارالین، ناشر علمی، چاپ دوم، ۱۳۶۴
۲۴ـ مثنوی، مولوی، جلالالدین، استعلامی، محمد، انتشارات زوّار، چاپ سوم، ۱۳۷۱
۲۵ـ معرفت و معنویت، نصر، سید حسین، ترجمه رحمتی، انشاءالله، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم، ۱۳۸۱
۲۶ـ فصلنامه شعر، شماره ۴۲، سال سیزدهم، بهار ۱۳۸۴، انتشارات سوره مهر.
پینوشت:
۱ـ بقره / ۱۲۴
۲ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی سجادی، ص ۷۹۲
۳ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص ۹۰۸
۴ـ بقره / ۱۱۵
۵ ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، صص ۶۰۹ و ۶۲۷ ـ ۶۲۸
۶ ـ اعراف / ۱۴ـ ۱۵، حجر / ۳۶ـ۴۰
۷ـ اعراف / ۱۳
۸ ـ حماسه و عرفان، ص ۱۰۸
۹ـ اعراف / ۱۲
۱۰ـ نساء / ۷۶
۱۱ـ نگاه کنید به سوره اعراف آیات ۱۴ـ ۱۵ و سوره حجر آیات ۳۶ـ۴۰
۱۲ـ دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ص ۵۹۳
۱۳ـ اوستا، ص ۳۹۴
۱۴ـ مصباح الهدایه، ص ۲۸۰
۱۵ـ تذکره الاولیاء، ص ۶۴۰
۱۶ـ معرفت و معنویت، ص ۵۲
۱۷ـ امثال، ۱۶/۲۰
۱۸ـ همان، ۱۶/۲۲
۱۹ـ همان، ۱۵/۷
۲۰ـ همان، ۱۹/۱۱
۲۱ـ معرفت و معنویت، ص ۴۹۳
۲۲ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص ۸۶۳
۲۳ـ همان، ص ۸۶۵
۲۴ـ مصباح الهدایه، ص ۵۸
۲۵ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی سجادی، ص ۷۶۴
۲۶ـ اصول کافی، ج ۴، ص ۲۸۴
۲۷ـ مبانی عرفان و عارفان، ص ۲۴۸
۲۸ـ برای توضیح این مطلب به مقاله «رستم و سهراب و مرگ رستم از منظر عرفان» در فصلنامه شعر شماره ۴۲ رجوع کنید.
۲۹ـ فجر / ۲۷ـ۳۰
۳۰ـ در ارتباط با گناه عارفانه تحقیقی مفصل تحت همین عنوان به قلم نگارنده، نگاشته شده است.
۳۱ـ خواص میوهها و سبزیها، ص ۶۱
منابع:
۱ـ اوستا، رضی هاشم، انتشارات بهجت، چاپ سوم، ۱۳۸۱
۲ـ اصول کافی، کلینی، محمد بن یعقوب، ترجمة رسولی، سید هاشم، دفتر نشر فرهنگ اهل البیت(ع)
۳ـ به پاکی خورشید، صادقی، امیر، انتشارات سرای مهر، چاپ اول، ۱۳۸۲
۴ـ تحف العقول، الحرانی، حسین بن شعبه، ترجمه جنتی عطایی، احمد، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول، ۱۳۶۳
۵ ـ تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری فریدالدین، تصحیح استعلامی، محمد، انتشارات زوّار، چاپ سوم، ۱۳۶۰
۶ ـ حماسه و عرفان، جوادی آملی، عبدالله، مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، ۱۳۷۸
۷ـ خواص میوهها و سبزیها، ترجمه و گردآوری قرهگزلو، غلامحسین، چاپ اول، انتشارات عارف، ۱۳۶۰
۸ ـ دیوان کامل عبرت نایینی، مصاحبی نایینی محمدعلی، تصحیح برزآبادی فراهانی مجتبی، انتشارات سنایی، چاپ اول، ۱۳۷۶
۹ـ دیوان عطار نیشابوری، عطار فریدالدین، تصحیح نفیسی سعید، انتشارات کتابخانه سنایی، چاپ چهارم، ۱۳۶۳
۱۰ـ دیوان غزلیات سعدی، سعدی، مصلحالدین، به کوشش خطیب رهبر، خلیل، انتشارات مهتاب، چاپ دهم، ۱۳۷۷
۱۱ـ دیوان غزلیات حافظ، حافظ، شمسالدین محمد، به کوشش خطیب رهبر، خلیل، انتشارات صفی علی شاه، چاپ سیام، ۱۳۸۰
۱۲ـ شاهنامه، فردوسی، ابوالقاسم، ژول مول، ترجمه افکاری، جهانگیر، شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ چهارم، ۱۳۶۹
۱۳ـ شاهنامه آبشخور عارفان، محمودی بختیاری،
علیقلی، نشر علمی، چاپ اول، ۱۳۷۷
۱۴ـ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، سعیدی گل بابا، انتشارات شفیعی، چاپ اول، ۱۳۸۳
۱۵ـ فرهنگ لغات و ترکیبات شاهنامه، شامبیاتی، داریوش، نشر آران، چاپ اول، ۱۳۷۵
۱۶ـ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، سجادی، سید جعفر، انتشارات طهوری، چاپ پنجم، ۱۳۷۹
۱۷ـ فرهنگ اشعار حافظ، رجایی بخارایی، احمدعلی، انتشارات علمی، چاپ هشتم، ۱۳۵۷
۱۸ـ قرآن
۱۹ـ کتاب مقدس، ترجمه قدیم
۲۰ـ کشف المحجوب، هجویری، علی بن عثمان، تصحیح عابدی، محمود، انتشارات سروش، چاپ اول، ۱۳۸۳
۲۱ـ مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، محمود کاشانی، عزالدین، مقدمه و تصحیح کرباسی، عفت و برزگر خالقی، محمدرضا، انتشارات زوّار، چاپ اول، ۱۳۸۲
۲۲ـ مبانی عرفان و احوال عارفان، حلبی، علیاصغر، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۷۷
۲۳ـ مثنوی معنوی، مولوی، جلالالدین، به کوشش نیکلسون، رینوارالین، ناشر علمی، چاپ دوم، ۱۳۶۴
۲۴ـ مثنوی، مولوی، جلالالدین، استعلامی، محمد، انتشارات زوّار، چاپ سوم، ۱۳۷۱
۲۵ـ معرفت و معنویت، نصر، سید حسین، ترجمه رحمتی، انشاءالله، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، چاپ دوم، ۱۳۸۱
۲۶ـ فصلنامه شعر، شماره ۴۲، سال سیزدهم، بهار ۱۳۸۴، انتشارات سوره مهر.
منبع : سورۀ مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست