دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا
لطفا فیلم را از نو تکرار کنید

اما، این جایزه فواید زیاد دیگری هم داشت که این یادداشت به آنها اختصاص دارد. مثلا این فایده که استاد نامبرده که نگارنده باشد، بتواند به برخی از دوستان ژورنالیستش بگوید که اگر فرضا دانشگاههای ما در ردهبندیهای جهانی به رده هزارم هم نمیرسند و یا اینکه در ردهبندی آسیایی به رده صدم هم دست نمییابند، لزوما معنایش این نیست که هر کس در دانشگاه به عنوان استاد و دانشیار و استادیار مشغول به کار است، آدمی بیسواد است و هر کس بیرون از دانشگاه برای خودش روزنامه و مجلههای رنگارنگ راه انداخته است، یا کار دیگری میکند و یا نمیکند، باید خود را ذاتا روشنفکری متعهد و مبارز بداند که قدرش را ندانستهاند و به او فرصت ندادهاند وگرنه حتما تا به حال به دلایل تاریخی، چندین و چند جایزه نوبل علمی و ادبی را از آن خود میکرد. کروگمن، یک دانشگاهی، یک روشنفکر، یک ژورنالیست و یک اقتصاددان است و بنابراین جایزه گرفتن او سبب شد که چند درددل را با همین مخاطبان به زبان بیاوریم، درددلهایی خطاب به کسانی که امیدواریم تحمل و نقدپذیریشان تا حدی باشد که از ما نرنجند و دست به اقدامات تلافیجویانه نزنند.
و البته طبعا در اینجا هیچ نام و نشانی از کسی یا گروهی نخواهیم داد ولی اگر «مشخصات» روشن کنند که از چه کسانی سخن میگوییم، آن دیگر تقصیر «مشخصات» است و نه ما. خوشبختانه یا بدبختانه هرگز نتوانستیم عمیقا درک کنیم که چرا ما ایرانیان انتقاد را ولو آنکه بدانیم درست و دلسوزانه است با کینهتوزی و دردمندی تحویل میگیریم و در برابرش پرخاشجویی پیشه میکنیم و چاپلوسی را ولو آنکه بدانیم از اصل و اساس دروغ و سودجویانه است با خوشرویی و لذت میپذیریم و به آن پاداشی حتی بیش از انتظار طرف مقابل میپردازیم. این دو خصیصه که صد البته و خوشبختانه بسیاری از هموطنان ما از آن مبرا هستند و ابدا قصد تعمیم آن را نداریم، عامل اصلی بزرگترین مصیبتها در طول تاریخ و در همه لحظات زندگی روزمره برایمان بودهاند و هستند.
نخستین خطاب به دوستان دانشگاهی است. اینکه مثال کروگمن برایمان درسی باشد که اگر به تاریخ علوم اجتماعی و انسانی بازگردیم، نهفقط یک استثنا نیست بلکه بارها و بارها تکرار شده است، از امیل زولا تا ژان پل سارتر، از ویکتور هوگو تا امبرتو اکو، از ژان ژاک روسو تا میشل آرون، از دیدرو تا نوام چامسکی و... این فهرست را پایانی نیست. دانشگاه و خدمت یا اطلاعرسانی به عموم، علم و ترویج علم، هرگز با یکدیگر در اصیلترین آدمها در تضاد نبودهاند. و برخلاف برخی از ما که فکر میکنیم جایمان تنها در مجلههای علمی پژوهشیای است که نه خودمان آنها را میخوانیم و نه دیگران، یا انتشارات دانشگاهی و دولتی که نه توزیع میشوند و نه خوانندهای جز در روزهای امتحان دارند، گمان ما آن است که جایمان بیشتر در عرصههای عمومی است و از همین عرصهها است که میتوانیم در قالبهای علمی بسیار نخبه نیز یک تولید علمی واقعی داشته باشیم. اندیشمندان علوم انسانی، وجدان بیدار جامعه هستند و باید بتوانند فراتر از جنجالها و هایوهوی سیاسی و اجتماعی، ابرهای ابهام و توهم را برای مردم کنار بزنند و به آنها امکان دهند راه خود را ولو به صورتی نسبی بهتر بیابند و البته نه آنکه برای آنها تعیین تکلیف کنند و مثل هنرپیشههای سینمای هالیوود برای این یا آن سیاستمدار رای جمع کنند. سخن این است که باید مشکل خود را در عدمتولید علم در سطح ملی یا بینالمللی، در عدمحضورمان در جامعه بجوییم و در تمایل بیش از اندازهای که به نگاه کردن حقیرانه به دست دیگران داریم و ارزشی که برای خود و فرهنگ و تمدن و سنتهای خود قائل نیستیم، به گونهای که حتی در رشته زبان و ادبیات و یا تاریخ ایران نیز حرف بیگانه و صحه گذاشتن او بر کارمان را بالاتر از همکاران خود و فرهنگ خود میدانیم.
دومین خطاب با دوستان روزنامهنگار است؛ آنها که گاه در سختترین شرایط کار میکنند و همچون همکاران جهانیشان، بیشترین خطرها را به جان میخرند تا آگاهی و خرد را به مردم منتقل کنند و هر روز در موقعیتهایی آکنده از بیصبری و فشار روحی و عصبی بتوانند کار خود را به پیش برند. اما همان دوستانی که گاه چنان موازین اخلاقی را به زیر پا میگذارند، چنان خود را بیاعتقاد به اصول و اخلاق نشان میدهند که نمیتوان باور داشت، آنها همان کسانی هستند که چنان داد سخن در دفاع از دغدغهشان راجع به افکار عمومی و منافع عام میدادهاند، کسانی که کمترین ارزشی برای قول و قرارهای خود، و اعتمادی که ممکن است اهل قلم به آنها بکنند، ندارند و «حرف رئیس» برایشان مرجع اول و آخر است، کسانی که همچون عقبافتادهترین اقشار جامعه، نان خود را با نان دیگران را بریدن و بدگویی از دیگری و چاپلوسی از روسای گاه بسیار فرومایهشان تامین میکنند، کسانی که تنها دغدغه و اولین و آخرین دغدغهشان پر کردن ستون روزنامههایشان، نان قرض دادن به این و آن و یا برای این و آن زدن است و گویی عزم خود را جزم کردهاند که آب به آسیاب مخالفان ژورنالیسم و اطلاعرسانی و تعمیم علم بریزند. سخن با این دوستان آن است که همواره میتوان به یک حرفه ارزش داد و ارزش خود را در آن حرفه باز یافت، آن هم در رشتهای همچون روزنامهنگاری.
کروگمن تنها یکی از صدها مثالی است که امروز میتوان در سراسر جهان یافت. اما در عین حال میتوان آرزو کرد که این دوستان جایگاه خود را بشناسند، ستونهای روزنامه را نه با کلاسهای درس اشتباه بگیرند و نه با تریبونهای سیاسی میتینگهای انتخاباتی، قدرت، سازوکارهایی بسیار پیچیدهتر از آن چیزی دارد که بسیاری از این دوستان میپندارند و سرخوردگی آنها عموما نتیجه عدمآشناییشان با همین سازوکارها و دلبستنهای سادهلوحانهشان به قدرتی است که تصور میکنند به خودی خود در هر «نوشته» و هر عکس تمامقد و نیمهقد چاپشدهای به صورتی ذاتی وجود دارد.
سومین خطاب به دوستان روشنفکر است، کسانی که در این سالها شاید بیشترین توهینها و بیشرمیها را، نهفقط از جانب قدرتمداران بلکه حتی از جانب سخیفترین، بیریشهترین و فرومایهترین دلقکهای رسانهای (که در شرایطی دیگر، شاید هرگز به تئاترهای «لالهزاری» هم راهشان نمیدادند، اما امروز مهمترین ساعات شبانهروز ما را در رسانههای ملی اشغال میکنند) تحمل کردهاند و ناچار زبان بر بستهاند و یا ناچار به زبانگشایی در نزد کسانی شدهاند و هر روز و هر هفته میشوند که خود کوچکترین اعتقادی به ارزش آن جایگاهها ندارند و از آنها استفادهای ابزاری برای تزیین ویترین رنگین خود به رنگ دموکراسی و تنوع افکار و باور به اندیشه میکنند، اما معتقدند چارهای نیست، چون دیگری جایی برای سخن گفتن نمانده است. سخن من با این دوستان آن است که برای همه ما (زیرا خود را بیش از هر یک دیگر از عنوانها، یکی از آنها میشماریم) مثال کروگمن را در سادگی و زیبایی اصطلاحی که برای بزرگترین واقعهای که میتواند در زندگی یک روشنفکر رخ دهد، یعنی «یک چیز بامزه»، برای خود الگو کنیم و اجازه ندهیم بخشی از جامعه (برای مثال همان ژورنالیستهایی که آبروی ژورنالیسم را بردهاند) بر اساس الگوی انعطافآمیز و به شدت متغیر مریدی- مرادی و بده بستانهای سیاسی- اجتماعی و اقتصادیشان، با جوایز، ردهبندیها و امتیاز دادنها، با چاپلوسیها و بدگوییها و القاب بزرگ و کوچک مثبت و منفی خود، و با پتانسیل بالایی که در قهرمانسازی یا تخریب شخصیت در خود دارند، اما در عین حال با انتقال سطحینگریهایشان به ما، بر ما چیره شوند، پاهای ما را از زمین کنده و سرهایمان را در آسمان و در غبار ابرهای توهم خودبزرگبینی فرو کنند تا دیگر نتوانیم با جامعه در سالمترین و بهترین عناصرش، گفتوگویی ساده و راحت از همان دست که کروگمن هر روز با خوانندگان بلاگ و روزنامهاش دارد، داشته باشیم زیرا مرگ روشنفکر و روشنفکری، چیزی جز این نیست.
و سرانجام سخن پایانی خطاب به دوستان نولیبرال است: کسانی که تصور میکنند همواره میتوانند همه چیز را از طریق ارجاع به تاریخی از میانرفته و خیالین توجیه کنند، کسانی که تصور میکنند دروغ گفتن به دیگران همواره به همان سادگی دروغ گفتن به خودشان است، کسانی که حماقت و بلاهت و ندانمکاری را عناصری ذاتی در انسانها میشمارند، کسانی که همواره خوانشی یک بعدی از تاریخ، آن هم تاریخی که خود ساختهاند، دارند و به عروسکهای خیمهشب بازیای شباهت دارند که از همه بخواهند آنها را در همتراز پیکره خدایان ساخته هنرمندان رنسانس بگیرند. دوستانی که مهمترین خصوصیتشان در دنیای امروز، بیاطلاعی و عدمشناختشان از آن چیزهایی است که واقعا در جریان هستند. کسانی که به قول ما ایرانیها کاسه داغتر از آش و به قول فرنگیها، کاتولیکتر از پاپ هستند. شاید اهدای جایزه نوبل به یک اقتصاددان ضد سیاستهای بازار بینظم و قاعده، کسی که به شدت با سیاستهای بوش و سیاستهای سوداگرانه مخالفت میکرد و بسیاری از پیشبینیهایش امروز در بازارهای جهانی و مصیبتی که بر سر مردم در سراسر دنیا آوردهاند، به روشنی دیده میشود، اندکی چشم و گوش بسته این نولیبرالهای تازه به دوران رسیده ما را باز کند.
برخی از استادان ایرانی و صد البته برجسته دانشگاههای صد البته برجسته آمریکایی که کراوات میزنند و عکسهای زیبای مطبوعاتی میگیرند و کتابهایشان را مریدان ایرانیشان ترجمه میکنند و دائما در حال درس اخلاق دادن به ما و آشنا کردن ما با «غرب» و «مدرنیته»ای هستند که نتوانستهایم متاسفانه به دلیل گران بودن بلیت و سختی اخذ ویزا و بنابراین کمبود مسافرت خارج از کشور، آن را بشناسیم. و البته نولیبرالهایی که باید از خود سوال کنند چرا نوبل به کسانی چون استیگلیتز و کروگمن تعلق میگیرد، و چرا برعکس امروز نام نظریهپردازان نولیبرالیسم، کسانی چون میلتون فریدمن که آنها به حد خدایی میرسانندشان، به حدی در همان «غرب خیالین»شان ننگین است، که حتی در کشوری مثل آمریکا اجازه باز شدن موسسه تحقیقاتی و وابسته به سیستم دانشگاهی به نام او نمیدهند. دوستان نولیبرالی که گویی همین دیروز اقتصاد بازار و سرمایهداری را کشف کردهاند و متوجه شدهاند که ۲۰۰ سال پیش میان چیزی به نام «سرمایهداری بازار آزاد» و چیز دیگری به نام «سوسیالیسم دولتی» جنگهای نظری جریان داشته و این جنگها هنوز هم قاعدتا وجود دارند؛
دوستانی که هنوز نهچندان شناختی از پیچیدگی بازارهای کنونی دارند و نه از آن بدتر کمترین شناختی از روابط بازهم پیچیدهتر آن بازارها با ساختارهای اجتماعی و سیاسی و گمان میکنند در همه جای جهان آسمان به همین رنگ است، یعنی میتوان رانتهای نفتی را به جیب گذاشت و علیه «بلای سیاه» سخنپراکنی کرد، دوستانی که به همین دلایل از اینکه ناگهان یک دولت محافظهکار و بهشدت نولیبرال مثل دولت بوش سیاستهای بهشدت پروتکسیونیستی، ضابطهگرا اتخاذ کرده و از دخالت دولت در بازار صحبت میکند و از اینکه نامزدهای ریاستجمهوری این کشور با هم بر سر دخالت هر چه بیشتر برای کنترل بازار مسابقه میگذارند، اظهار «شگفتی» میکنند و باز هم همه چیز را «تقصیر دولت» آن هم دولتی خیالی میدانند که روی مدل قرن نوزدهم در توهمات خود ساختهاند (بیچاره مک کین و اوباما که عقلشان نمیرسد تا دوستان نولیبرال ما را استخدام کنند تا بحران جهانی را باخصوصی کردن بازهم بیشتر همه چیز از نوع «ایرانی»اش در یک چشم به هم زدن حل و فصل کنند) و سرانجام دوستانی که گمان میکنند ما هنوز در شرایطی شبیه به دوران مککارتیسم در آمریکای دهه ۱۹۵۰ هستیم و در همه جا در کمین یافتن دشمنان باز هم خیالیتر سوسیالیست و کمونیست طرفدار اقتصاد سوسیالیستی هستند (اقتصادی که همچون اقتصاد فاشیستی یا نظامی دیگر هیچ کس در دنیا از آنها دفاع نمیکند) و بسیاریشان نیز به الگو گرفتن از گذشته خودشان در گذشته دیگران نیز به دنبال یافتن عناصری برای پر و بال دادن به چنین توهماتی هستند.
خلاصه آنکه... بگذریم. آنچه گفته شد، ظاهرا صرفا درددلها و آه و حسرتهای بیشک حسادتبار و نمادهایی است از طمع کسانی که چه دانشگاهی باشند و چه ژورنالیست، روشنفکر و اقتصاددان، بیشک شکستخوردگانی ذاتیاند و هرگز لازم نیست چندان جدی گرفته شوند، زیرا قطعا هرگز جایزه نوبل نخواهند گرفت و القاب بزرگی را نصیب خود نخواهند کرد و اگر هم بکنند بیشک اشتباهی رخ داده است: لطفا فیلم را از نو تکرار کنید.
ناصر فکوهی
منبع : روزنامه کارگزاران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست