یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


جبران‌ خلیل‌ جبران‌ و عقده‌ اودیپ‌


جبران‌ خلیل‌ جبران‌ و عقده‌ اودیپ‌
● نقش مادر در زندگی جبران خلیل جبران (۱۸۸۳ ـ ۱۹۳۱)
آن‌ها كه‌ آثار ادبی‌ جبران‌ را بررسی‌ كرده‌اند، به‌ ارزش‌ او برای‌ زن‌ و ستایش‌ او از مادر و مادری‌، به‌ خوبی‌ پی‌ برده‌اند. این‌ ارزش‌ و ستایش‌ ناشی ‌از دینی‌ بود كه‌ وی‌ نسبت‌ به‌ زن‌ عموما، و نسبت‌ به‌ مادرش‌ به‌خصوص‌ احساس‌ می‌كرد. مادرش‌ سجایای‌ اخلاقی‌ فراوانی‌ داشت‌ و برخلاف ‌پدرش‌، زنی‌ شجاع‌ و با سخاوت‌ بود. مادرش‌ بود كه‌ رنج‌ سفر به‌ آمریكا را تاب‌ آورد تا چهار فرزندش‌ را به‌ عرصه‌ برساند.
جبران‌ در عصری‌ زیست‌ كه‌ موازین‌ و اصول‌ در آن‌ بر هم‌ خورده‌ بود. فساد سیاسی‌ در آن‌ بیداد می‌كرد و ستم‌ در آن‌ یكه‌ تاز بود. توانگرش‌ خون ‌درویشش‌ را می‌مكید و ثروتمندش‌ به‌ فقیرش‌ رحم‌ نمی‌كرد. امیر و فئودال‌ و روحانی‌ حاكم‌ بر مقدرات‌ رعیت‌ بودند. سنت‌ اجتماعی‌ نیز زن‌ را از اراده‌ وانسانیت‌ خود تهی‌ كرده‌ بود و رفتاری‌ چون‌ ناقص‌العقل‌ها با او داشت‌ و شخصیتی‌ برایش‌ قائل‌ نبود.
خلیل‌، پدر جبران‌، شغل‌ نامناسبی‌ داشت‌ و الكلی‌ بود. با زن‌ و فرزندانش‌ به‌ بدی‌ رفتار می‌كرد و رابطه‌ خوبی‌ با آن‌ها نداشت‌. فرزندانش‌ از او می‌ترسیدند و با مادر خود دمخور‌ بودند.
مادرش‌ كامله‌ رحمه‌، زنی‌ رقیق‌ طبع‌ و نازكدل‌ یود، و برخلاف‌ شوهر دومش‌، خلیل‌، از مسئولیت‌های‌ خود به‌ طور كامل‌ آگاهی‌ داشت‌; فداكاری‌ می‌كرد و با فرزندان‌ خود مهربان‌ بود و برای‌ بهبود آینده‌شان‌ می‌كوشید.
بدین‌ ترتیب‌، جبران‌ زندگی‌ نخستین‌ خود را در شرایطی‌ گذراند كه‌ فقر استخوان‌سوز و اختلافات‌ جانكاه‌ میان‌ مادری‌ مظلوم‌ و پدری‌ الكلی‌ بر آن ‌فرمان‌ می‌راند. آری‌، جبران‌ میان‌ مهر مادری‌ باعاطفه‌ و سركوب‌ پدری ‌مستبد زندگی‌ كردـ پدری‌ كه‌ وقتی‌ او را در حال‌ نقاشی‌ روی‌ كاغذ یا دیوار
مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علی‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زنی‌ باهوش‌ بود و اراده‌ای‌ قوی‌ و همتی‌ خستگی‌ناپذیر داشت می‌دید بشدت‌ خشمناك‌ می‌شد. مادرش‌ در زندگی‌، پناهگاهش‌ بود. جبران‌همیشه‌ به‌ سوی‌ او می‌آمد تا پذیرایش‌ گردد و روان‌ دردكشیده‌اش‌ را درمان كند.
مادر جبران‌، كامله‌ رحمه‌، علی‌ رغم‌ فرهنگ‌ محدودش‌، زنی‌ باهوش‌ بود و در زمانه‌ای‌ بار آمد كه‌ در آن‌ تربیت‌ دختران‌ را امری‌ بی‌ فایده‌ و مضر به‌ حال‌ آنان‌ تلقی‌ می‌كردند. اراده‌ای‌ قوی‌ و همتی‌ خستگی‌ناپذیر داشت‌ و این‌دو خصلت‌ او را در اداره‌ امور فرزندانش‌ بسیار یاری‌ دادند و از او زنی ‌ساختند كه‌ همه‌ چیز را به‌ پای‌ فرزندانش‌ می‌ریخت‌. چنین‌ شرایطی‌ موجب ‌شدند كه‌ جبران‌ در طول‌ حیاتش‌ هموار تشنه‌ محبت‌ مادر و سر سپرده‌ خانه‌ و خانواده‌ بماند.
در این‌ اوضاع‌ و احوال‌، و همراه‌ با پرورش‌ كودك‌، عقده‌ اودیپ‌ هیمنه‌ خود را بر او می‌گسترد و از او فردی‌ گوشه‌گیر و خجول‌ می‌ساخت‌، به‌ ویژه‌ در برابر دختران.
تعلق‌ كودك‌ طاغی‌ به‌ شخص‌ یا چیزی‌ یا عقیده‌ای‌ همانا عقده‌ای‌ روحی‌ است‌، یعنی‌ حالتی‌ انفعالی‌ است‌ كه‌ بر او مسلط می‌شود.
كریستو نجم‌ در كتابش‌ «زن‌ در زندگی‌ جبران» می‌نویسد: «پرورش ‌جبران‌ در آن‌ وضع‌ فقیرانه‌ موجب‌ شد كه‌ همیشه‌ از ناكامی‌ و شوربختی‌ رنج ‌ببرد. آن‌چه‌ از پدر خود می‌دید، مانع‌ از آن‌ می‌شد كه‌ به‌ او به‌ مثابه‌ «پدرـقهرمان» نگاه‌ كند. از این‌ رو به‌ مادر خود رو آورد و او را سرمشق‌ قرار داد، تا آن‌جا كه‌ شخصیت‌ رقیقی‌، به‌ ضرر جنبه‌های‌ رجولیت‌ در او پرورش‌ یافت‌ ــ جنبه‌هایی‌ كه‌ معمولا بر اثر سرمشق‌ قرار دادن‌ پدر در كودكان‌ رشد می‌كند. جبران‌ كه‌ در درون‌ خود دچار حب‌ و بغض‌ شدیدی‌ نسبت‌ به‌ پدر خود بود، با عقده‌ اودیپ‌ آشنا شد و همین‌ عقده‌ او را به‌ مادر خود نزدیك‌ كرد.
عشق‌ به‌ مادر، یا عقده‌ اودیپ‌ در اساطیر یونان‌، «رذیلتی‌ است‌ كه‌سلامت‌ جنسی‌ و عقلی‌ ما را به‌ طور كامل‌ تهدید می‌كند.» و چنانكه‌ د. ه.لارنس‌ می‌گوید: «باید عنان‌ آگاهی‌ عالی‌ را رها كرد و رشته‌ عشق‌ قدیم‌ را گسست‌ و بند ناف‌ را پاره‌ كرد.» و این از آن روست كه دوستی‌ مادر «جهانی‌ از اعتماد گرداگرد طفل‌ منتشر می‌كند و چونان‌ قلمرو روشنی‌ او را از منطقه‌ تاریك‌ و مبهم‌ ذهن‌ نجات‌ می‌دهد.»
د. ه. لارنس‌ در كتاب‌ «پسران‌ و عشاق» از موردی‌ شبیه‌ جبران‌ یاد می‌كند و آن‌ قهرمانش‌ پل‌ مورل‌ است‌. می‌گوید: «مادری‌ كه‌ از دست‌ داد، ستون‌ زندگی‌اش‌ بود. پل‌ او را دوست‌ می‌داشت‌، زیرا آن‌ها با هم‌ با زندگی‌روبرو شده‌ بودند. او اكنون‌ مرده‌، ولی‌ شكافی‌ پشت‌ سرش‌ گذاشته‌ كه‌ تا ابد در زندگی‌ پسرش‌ خواهد ماند و باعث‌ خواهد شد كه‌ زندگی‌اش‌ از آن‌ پس‌ بدون‌ انگیزه‌ پیش‌ برود، انگار نیروی‌ غلبه‌ناپذیری‌ او را به‌ جانب‌ مرگ‌می‌كشاند و چیزی‌ جلودار آن‌ نیست‌. او نیاز به‌ انسان‌ دیگری‌ دارد كه‌ به‌ میل‌خود كمكش‌ كند و در هنگام‌ احتیاج‌ به‌ دادش‌ برسد. از ترسی‌ كه‌ از آن‌ امر بزرگ‌، خزش‌ به‌ سوی‌ مرگ‌ پس‌ از مرگ‌ محبوب‌، داشت‌، همه‌ چیزهای‌ كم‌اهمیت‌ را وانهاد.»
از این‌جا می‌توان‌ دریافت‌ كه‌ كودك‌ گرفتار عقده‌ اودیپی‌، عشق‌ به‌ مادر را پنهان‌ می‌سازد، خود را جای‌ او می‌گذارد و از طریق‌ او عرضه‌ می‌كند. و به‌واسطه‌ مشابهتی‌ كه‌ در گزینش‌ عشق‌ خود بدان‌ راه‌ می‌برد، از مادر خود الگویی‌ می‌سازد. و به‌ این‌ شكل‌ عملا از زنانی‌ كه‌ ممكن‌ بود او را به‌ خیانت‌ به‌ مادر وادارند فاصله‌ می‌گیرد.» و جبران‌ چنین‌ بود. عشق‌ او به‌ مادرش‌ با مرگ‌ او نمرد، بلكه‌ همیشه‌ به‌ زنانی‌ بر می‌خورد كه‌ شباهت‌هایی‌ با مادرش‌داشتند. این‌ زنان‌ از دو خواهرش‌‏، سلطانه‌ و مریانا گرفته‌، تا باربارا یونگ‌، همگی‌ یار و یاورش‌ بودند. خواهرانش‌ و مادرش‌ از نظر مالی‌ فداكاری‌می‌كردند و كوشش‌ داشتند جبران‌ با لباس‌ مناسبی‌، از آن‌ گونه‌ كه‌ برای‌ ماری‌ هاسكل‌ شرح‌ داده‌ است‌، در انظار ظاهر شود.
جبران‌ با این‌كه‌ از نظر جسمانی‌ مرد شده‌ بود و همه‌ صفات‌ مردی‌ را به‌خود گرفته‌ بود، ولی‌ نتوانسته‌ بود از عقده‌ اودیپی‌ رها شود، و زن‌ دیگری‌، غیر از مادرش‌ را دوست‌ داشته‌ باشد. همین‌ عقده‌ بود كه‌ او را بر آن‌ داشت‌ معشوقه‌هایش‌ را از میان‌ زنان‌ مسن‌تر از خود انتخاب‌ كند:
ــ حلا الضاهر، دو سال‌ از او بزرگتر بود.
ــ سلطانه‌ ثابت‌، ۱۵ سال‌.
ــ میشلین‌ چند ماه‌.
ــ ماری‌ هاسكل‌، ده‌ سال‌.
ــ ماری‌ خوری‌، ۹ سال‌.
ــ ماری‌ قهوجی‌، چهار سال‌.
ــ می‌ زیاده‌، سه‌ سال‌.
جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آمیخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود جبران‌ به‌ طور ناخودآگاه‌ عشق‌ به‌ محبوب‌ را با عشق‌ به‌ مادر در آمیخت ‌و با آنان‌ به‌ گونه‌ مادر خود سخن‌ می‌گفت‌، زیرا در این‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را می‌كرد.
سخن‌ می‌گفت‌، زیرا در این‌ گونه‌ موارد، عشق ‌فروخورده‌ كار خود را می‌كرد. در بخش‌ بزرگی‌ از نامه‌هایش‌ به‌ ماری ‌هاسكل‌، او را چنین‌ خطاب‌ می‌كرد: «مادر عزیز قلب‌ من‌، با مژه‌هایم‌ بر دستانت‌ بوسه‌ می‌زنم‌.» و: «دستان‌ الهی‌ تو زندگی‌ بهتری‌ ارزانی‌‌ام‌ داشتند.»ماری‌ هاسكل‌ برای‌ او تجسم‌ زنده‌ مادرش‌ بود، و این‌ وادارش‌ كرد به‌طور غیر ارادی‌ به‌ كودكی‌ خود نقب بزند. عشقش به‌ سلما‌ كرامی‌ را چنین‌ توصیف‌ می‌كند: «بهار سپری‌ شد و تابستان‌ آمد، و محبت‌ من‌ به ‌سلما تدریجا از اشتیاق‌ جوانی‌ در صبح‌ زندگی‌ به‌ زنی‌ زیباروی‌، به ‌پرستشی‌ خاموش‌ تبدیل‌ می‌شود كه‌ كودكی‌ یتیم‌ نسبت‌ به‌ مادر خود، این‌ساكن‌ ابدیت‌، احساس‌ می‌كند.»
و برای‌ ماری‌ خوری‌ می‌نویسد: «من‌ چون‌ كودكی‌ كه‌ به‌ مادرش‌ آویزان‌شود، به‌ دامن‌ تو آویختم‌.»
به‌ این‌ ترتیب‌، به‌ هر زنی‌ كه‌ عشق‌ می‌ورزید، عقده‌ اودیپ‌ نیز جلوه‌ خودش‌ را نشان‌ می‌داد. در نوشته‌ها و گفته‌هایش‌ اشتیاق‌ شدیدی‌ نسبت‌ به ‌مهر مادر وجود داشت‌.
در ۲۴ مارس‌ ۱۹۱۱ به‌ ماری‌ هاسكل‌ می‌نویسد: «پدرم‌ می‌خواست‌ وكیل‌ شوم‌، ولی‌ مادرم‌ برعكس‌ مهربان‌ بود و به‌ دل‌ من‌ نزدیك‌ بود و عیبهایم‌ را می‌گفت‌ و همیشه‌ تشویقم‌ می‌كرد.» در ۲۱ اوت‌ ۱۹۱۸ نیز می‌نویسد: «مادرم‌ در بدترین‌ لحظات‌ وجود خود برای‌ من‌ كم‌تر از خواهر و در بهترین‌ لحظات‌ كمتر از آقا نبود. حتی‌ در سه‌ سالگی‌ به‌ من‌ فهمانده‌ بود كه‌ رابطه‌ ما مثل‌ رابطه‌ دو آدم‌ است‌: رابطه‌ عشق‌ متقابل‌، این‌كه‌ ما دو موجود هستیم‌ كه‌ دست‌ زندگی‌ و شرف‌ آنها را به‌ یكدیگر پیوند داده‌ است‌.»
«مادرم‌ عجیب‌ترین‌ موجودی‌ بود كه‌ من‌ در زندگی‌ام‌ شناختم‌. اكنون‌ می‌توانم‌ سیمایش‌ را مجسم‌ كنم‌، زنی‌ در نهایت‌ رقت‌ طبع‌، كه‌ زیباتر هم‌شده‌ است.»
جبران‌ از مادر خود تنها مادری‌اش‌ را به‌ یاد می‌آورد، مادری‌ای‌ كه‌نسبت‌ به‌ زندگی‌ باطنی‌ او داشت‌. در ۳ آوریل‌ ۱۹۲۰ می‌نویسد: «مادرم ‌چیزهای‌ كوچكی‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ عشق‌ به‌ دیگران‌ را به‌ من‌ آموخت‌... او مرا از قید خود آزاد كرد. در ۱۲ سالگی‌ چیزهایی‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ امروز به‌ آن‌ها رسیده‌ام‌.» و می‌افزاید: «او مادرم‌ بود، و هنوز هم‌ از نظر روحی‌ مادرم‌ هست‌. امروز هم‌، بیش‌ از هر زمان‌ دیگری‌، قرابت‌ او را نسبت‌ به‌ خودم ‌احساس‌ می‌كنم‌. امروز هم‌، تاثیری‌ را كه‌ بر من‌ گذاشت‌، و كمكی‌ را كه‌ به‌ من‌كرد، بیش‌ از وقتی‌ كه‌ زنده‌ بود، و به‌ صورت‌ قیاس‌ناپذیری‌ احساس‌ می‌كنم‌. علیرغم‌ جدایی‌ و دوری‌ پیكرهامان‌، كامله‌ رحمه‌، زنی‌ كه‌ جسدا مرده‌ است‌، هنوز روحا در ناخودآگاه‌ پسرش‌ جبران‌ زنده‌ است‌; نزدیك‌ به‌ روح‌او; گام‌های‌ فرزندش‌ را استوار می‌دارد و دستی‌ پنهانی‌ بر سرش‌ می‌كشد و او را از محنت‌ ایام‌ حفظ می‌كند.»
درباره‌ ویژگی‌هایی‌ كه‌ از مادرش‌ به‌ ارث‌ برده‌، برای‌ می‌ زیاده‌ می‌نویسد: « بیش‌ترین‌ خلقیات‌ و تمایلاتم‌ را از مادرم‌ گرفته‌ام‌. مقصودم‌ این‌ نیست‌ كه‌ از حیث‌ حلاوت‌ و فطرت‌ و سعه‌ صدر مثل‌ او هستم‌... با این‌كه‌ اندك‌ كینه‌ای ‌نسبت‌ به‌ راهبان‌ دارم‌، ولی‌ راهبه‌ها را دوست‌ دارم‌ و در دل‌ تحسین‌شان‌ می‌كنم‌. عشق‌ من‌ به‌ آنها از تمایلاتی‌ ‌ مایه می‌گیرد كه‌ مادرم‌ در زمان جوانی‌‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها داشت.»
كامله‌ رحمه‌ كه‌ در اعماق‌ وجود پسرش‌ جبران‌ و در ناخودآگاه‌ او هم‌چنان‌ زنده‌ بود، همو بود كه‌ مسیر و ابعاد زندگی‌اش‌ را تعیین‌ كرد. جبران ‌در وجود هر زنی‌ كه‌ دوست‌ داشت‌، وجود مادر خود را می‌دید. در ۷ اكتبر۱۹۲۲ به‌ ماری‌ هاسكل‌ می‌نویسد: «تو و من‌، مادری‌ برای‌ یك‌دیگر هستیم‌. من‌ در وجود خودم‌ نسبت‌ به‌ تو نوعی‌ احساس‌ مادرانه‌ دارم‌. احساس‌می‌كنم‌ انگار پدری‌ برای‌ تو هستم‌. شك‌ ندارم‌ كه‌ تو هم‌ احساس‌ مادرانه‌ای ‌نسبت‌ به‌ من‌ داری‌.» در این‌ گفته‌ دوگانگی‌ شخصیت‌ بخوبی‌ هویداست‌: همذات‌ پنداری‌ او با مادر خود و فرورفتن‌ در قالب‌ او، با همذات‌ پنداری‌ ضعیفش‌ با «پدر – مرد»، در تقابل‌ قرار می‌گیرد. احساسش‌ نسبت‌ به ‌هاسكل‌، همانا احساس‌ پسر عزیز كرده‌ای‌ است‌ كه‌ نسبت‌ به‌ مادر خود دارد; او نیازمند انفاس‌ با احساس‌ زنی‌ است‌، و دو چشم‌ پر شرر كه‌ دلش‌ را بلرزانند، و نگذارند به‌ خواب‌ رود.
ماری‌ هاسكل‌، برای‌ جبران‌، جانشین‌ مادر بود. چنانكه‌ جورج‌ ساند نیز برای‌ آلفرد دوموسه‌ مادر بود. جورج‌ ساند برای‌ محبوبش‌ می‌نوشت‌: «آری ‌عشق‌ من‌، وقتی‌ مرا این‌ گونه‌ عذاب‌ می‌دهی‌، به‌ نظر من‌ چون‌ كودكی ‌بیماری‌ جلوه‌ می‌كنی‌، و در من‌ این‌ میل‌ را دامن‌ می‌زنی‌ كه‌ ترا درمان‌ كنم‌
مادر برای‌ جبران‌ تجسمی از مظهر خداست‌. در «بال‌های‌ شكسته» می‌گوید: «زیباترین‌ لفظی‌ كه‌ از زبان‌ بشریت‌ می‌تراود، كلمه‌ مادر است‌
و در وجود تو مردی‌ را پیدا كنم‌ كه‌ دوستش‌ دارم‌. از الهه‌ مادران‌ و عشاق ‌می‌خواهم‌ كه‌ مرا در انجام‌ این‌ وظیفه‌ دشوار یاری‌ دهد.»
مادر برای‌ جبران‌ تجسمی از مظهر خداست‌. در «بال‌های‌ شكسته» می‌گوید: «زیباترین‌ لفظی‌ كه‌ از زبان‌ بشریت‌ می‌تراود، كلمه‌ مادر است‌; قشنگ‌ترین ‌ندا مادر است‌. كلمه‌ كوچكی‌ سرشار از امید و عشق‌ و عاطفه‌، و هر آن‌چه‌ از رقت‌ و حلاوت‌ در آن‌ است‌. مادر همه‌ چیز این‌ زندگی‌ است‌. تسلایی‌ است ‌در اندوه‌، امیدی‌ است‌ در نومیدی‌، نیرویی‌ است‌ در ناتوانی‌. سرچشمه ‌مهربانی‌ و رافت‌ و شفقت‌ و غفران‌ است‌. كسی‌ كه‌ مادرش‌ را از دست‌ بدهد، سینه‌ای‌ را از دست‌ داده‌ كه‌ سر بر آن‌ می‌گذاشته‌، و دستی‌ كه‌ تبركش‌ می‌كرده‌، و چشمی‌ كه‌ نگهبانش‌ بوده‌.»
مادر در هنر جبران‌ موضوع‌ بخش‌ بزرگی‌ از نقاشی‌هایش‌ را تشكیل‌ می‌دهد. تابلوی‌ «چهره‌ ازلی‌» چهره‌ بزرگی‌ را نشان‌ می‌دهد در حالی‌ كه‌ در وسط آن‌ مردی‌ كوتوله‌ و زنی‌ با مشعل‌ ایستاده‌اند. تابلو اشارتی‌ است‌ به‌ او، كه‌ در پرتو مشعلی‌ كه‌ ماری‌ هاسكل‌ به‌ دست‌ گرفته‌، راهش‌ را به‌ سوی ‌بزرگی‌ می‌گشاید.» در مجله‌ «الفنون» (هنرها) چهره‌ مادر خود را در حال ‌خلسه‌ روحی‌ چاپ‌ كرده‌ بود. و تابلوی‌ «به‌ سوی‌ بی‌ نهایت» در صفحه ‌نخست‌ كتاب‌ «۲۰ تابلو» تصویری‌ از مادر اوست‌.
هم‌چنین‌ ده‌ها تابلو دارد كه‌ مادر و مادری‌ را به‌ صورت‌ سمبلی‌ از زمین ‌و دریا نشان‌ می‌دهند. علاوه‌ بر این‌ بسیاری‌ از كتاب‌هایش‌ درباره‌ مادرند.
عقده‌ اودیپ‌، یا عشق‌ به‌ مادر، آثار خویش‌ را بر روابط او با زنان ‌گذاشته‌ است‌. عقده‌ اودیپ‌ سایه‌ سنگین‌ خود را روی‌ خواهش‌های‌ جسمانی‌ او افكنده‌ و با بستن‌ راه‌ تشفی‌ آن‌ها، سركوبشان‌ كرده‌ است‌.
نوشته:‌ وفیق‌ غریزی
‌ ترجمه:‌ محمد جواهركلام‌
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید