سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
استعمار و چالش اندیشیدن به دنیایی دیگر
ـ گفتوگو با دکتر مظفر نامدار
استعمار به مثابه یک رویۀ تمدن غربی، عامل لاینفک تحولات آن میباشد. از این رو، فراتر از دستهبندیهایی که در مورد آن انجام شده است، میتوان جوهره آن را در برنامهها و رفتارهای حاملان تمدن غربی دریافت. ورود به قرن بیستویکم، از یک سو، و استمرار انقلاب و نظام جمهوری اسلامی به مثابه یک قدرت در خور اعتنا، از سوی دیگر، این موضوع را در صورتی آیندهنگرانه و کاربردی مطرح میسازد. در گفتوگوی حاضر که با جناب آقای دکتر مظفر نامدار، عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دبیر شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی، انجام گرفته، موضوع استعمار از این زاویه بررسی شده است.
▪ آقای دکتر نامدار، از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، متشکرم. به عنوان اولین سوال در خصوص این مساله که استعمار در دنیای معاصر چگونه شکل گرفت و عوامل تکوین آن کداماند؟ توضیح بفرمایید.
عدهای از محققان معتقدند که در همه دورههای تاریخی استعمار وجود داشته است، البته من چنین دیدگاهی ندارم و معتقدم که اصولا استعمار یا همان به تعبیر غربیش Colonialism محصول دوره مدرن است؛ یعنی ریشه تاریخیاش به دوران بعد از قرون شانزدهم و هفدهم میلادی باز میگردد؛ دورانی که یک سلسله تحولات در اروپا اتفاق افتاد. بعد از جنگهای صلیبی، رویارویی غربیها با جهان خارج از خود ــ که مهمترین جهان این دوره، دنیای اسلام است ــ تحولاتی را برای جوامعشان به دنبال آورد. این تحولات قبل از دوره نوزایی یا رنسانس روی داد؛ درواقع در دورهای که تحت عنوان دوره تاریکی یا قرون وسطی از آن یاد میشود (خود غربیها در نوشتههایشان این اصطلاح را به کار میبرند و به طور کلی وقتی اصطلاح دوره روشنایی را برای دوره رنسانس به کار میبرند نشان میدهند که دوره قبلی دوره تاریکی بوده است). در دوره بعد از قرون وسطی ــ دوره نوزایی ــ دگرگونیهای جدیدی در اروپا اتفاق افتاد و گرایش به سمت علوم و تصرف دنیاهای ناشناخته بالا گرفت. این مساله رشد علوم را در پی داشت. بنابراین به هر دلیلی در آن دوره، علوم در اروپا گسترش یافت. درواقع علم در هر دورهای در جایی متمرکز میشود؛ در دورهای در یونان، در دورهای دیگر در دنیای اسلام، و در دوره بعد از رنسانس هم در غرب، هر دوره نیز محصولات خاص خودش را دارد؛ در این دوره که علوم در غرب متمرکز شد ــ بهویژه در ایتالیا و بعد فرانسه، که مهد سیاسی و فرهنگی آن بود، بعد آلمان، که مهد فلسفی آن بود، و سپس امریکا، که نوعی مدل جهانگرایی آن بوده است ــ بیشتر گرایشهای علوم به سمت علوم تجربی بود. همین گرایش به سمت علوم تجربی عموما تغییر و تحولاتی در فضای فیزیکی اروپا ایجاد کرد؛ البته نه به این معنا که در فضای غیرفیزیکی و آنچه اکنون تحت عنوان علوم انسانی از آن یاد میشود تغییراتی ایجاد نشده، بلکه به تبع تغییرات در فضای فیزیکی تغییراتی هم در این بخش از علوم ایجاد شده است. من معتقدم که استعمار به تعبیری که امروزه با آن درگیر هستیم و در متون هم آمده، اعم از نو و کهنه، محصول این دوره است. آنها معنی استعمار را به درستی درک کردهاند، چون استعمار (واژهای اسلامی به معنی اراده معطوف به عمران و آبادانی) به این مفهوم است که قصد من از آمدن، عمران و آبادانی میباشد. عمران و آبادانی در جایی باید انجام شود که آنجا عقبمانده است و نیاز به آبادانی دارد. بنابراین استعمارگر اصولا خود را در مرحلهای بالاتر از مردم منطقه عقبمانده تصور میکند و احساس میکند که این رسالت را دارد که آن مکان را از این حالت خارج سازد. لفظ کولونی (colony)، که غربیها آن را برای این دوره و این حرکت به کار میبرند، همین معنی را دربردارد. کولونیها مجتمعهایی هستند تحت سیطره و نفوذ و در اختیار کسی که حاکم بر آن است و نظم از پیش تعیینشدهای نیز بر آن حاکم است. او میتواند هر نوع کاری که بخواهد در آن انجام دهد و هر تغییری که مد نظر دارد ایجاد کند. بنابراین این لفظی که غربیان در اروپا به کار بردند و مسلمانان آن را به استعمار ترجمه کردند واژه درستی است و در دورههای قبل از آن اصلا این واژه به شکلی که حالا استفاده میشود وجود نداشته است. پس واژه استعمار، برخلاف تعریفهایی که میکنند، زاده دوره مدرن و جزء ذات و ماهیت تفکرات مدرنیته است؛ تفکراتی که امروزه تحت عنوان قالبهای مدرنیسم یا مدرنیزاسیون از آن یاد میشود.
▪ بنابراین میتوان گفت که علم باعث استعمار شده است؟
آن مفهومی که من از علم در ذهن دارم به من میگوید که علم باعث استعمار نمیشود، البته ممکن است زمینه آن را ایجاد کند. چون علم قدرت میآورد و در هر جا قدرت باشد توانایی به دنبال آن میآید و این توانایی وقتی به حوزه سیاست برسد به اقتدار تبدیل میشود؛ توانایی اینکه شما بتوانید اوضاع را به نفع خودتان تغییر دهید. این مساله، حاشیهای از ابزارها را در خودش تولید میکند که امروز تحت عنوان ابزار قدرت از آن یاد میکنیم. حتی سیاست را بعد از این دوره علم اراده معطوف به قدرت تعریف کردهاند. البته این مساله بدان معنا نیست که علمی که در غرب تولید شده است باید ذاتاً و ماهیتاً به این سمت برود، بلکه فضا و تواناییهایی که این علم به همراه آورده فضای قدرت است؛ فضایی است که وقتی با ایدئولوژی و اتوپیای اقتدارگرایان تئوریزه میشود به تمایلات سلطهجویانه تبدیل میگردد و به دنبال خود اقتدار انبوه تولید میکند. زمانی که قدرت انبوه تولید میشود باید در جایی اعمال شود و اگر آن فضا استعداد و توانایی هضم آن را نداشته باشد، این قدرتطلبی در سرزمینهای دیگر منتشر میشود.
▪ مقولهای که تحت عنوان استعمار از آن یاد میکنیم مختص دوره جدید است و اصلا چنین مفهومی در دوره ماقبل مدرن وجود نداشته است. چرا نمیتوانیم این واژه را برای دورههای قبل نیز به کار بریم و اصولا چرا چنین تغییری در دوره مدرن به وجود آمد؟
هر اصطلاحی خاص دورهای و حتی ممکن است خاص فرهنگ مشخصی باشد. لزوما نمیتوانیم آن را بر دورههای قبلی و یا شاید بعدی و حتی پارهای از فرهنگها و جوامع حمل کنیم. ما نمیتوانیم مثلا بگوییم که چرا ایرانیان قبل از دوره قاجاریه مفهوم لیبرالیسم را درک نکردند. این واژه خاص دوره مدرن است. اینکه غربیها دوره قبل از نوزایی را دوره تاریکی مینامند خود نوعی تحمیل روشنفکری است و الا آن دوره تاریخی برای بسیاری از نخبگانی که در آن دوره زندگی میکردند ممکن است دوره منفوری نباشد، چون شما از دل تاریکی نمیتوانید روشنایی بهدست آورید، بنابراین حتما در آن فضا زمینههای چنین رنسانسی وجود داشته است، منتها چون روشنفکران امروزی به این مساله اعتقاد ندارند و سرسپرده دوره خود و تحولات آن هستند و میخواهند هر چه غیر از آن را نفی کنند واژههایی را به کار میبرند که متعلق به دوره خودشان است و ما امروزه با آنها درگیر هستیم. این سوال درست مثل این است که بگوییم چرا در دوره صفویه جامعه مدنی، لفظ مشروطیت یا جمهوری در ایران مطرح نشده است.
به نظر من استعمار به این اعتبار محصول دوران قبل از نوزایی اروپائیان نیست؛ چون هر دوره شرایط خاصی دارد که وقتی به آن وارد میشود این شرایط بر حسب ضرورت مفهوم خاص خودش را تولید میکند. زمانی که از ظهور یک معرفت یا دوره تاریخی خاصی صحبت میکنیم، باید سیری را مورد نظر داشته باشیم. در ابتدا مهمترین مساله بازشناسی مفاهیمی میباشد که از قبل بوده است؛ مفاهیمی که از آن تحت عنوان مبادی اولیه و اصول موضوعه یاد میکنند؛ درواقع وقتی بخواهیم به دوره تاریخی خاصی وارد شویم یا علمی را تعریف کنیم، اول باید مبادی اولیه آن را بشناسیم. این لایه اول است که لایه آشنایی و تعریف مفاهیم میباشد. پس از این مرحله به لایه دوم وارد میشویم. لایه دوم، نفی لایۀ اول نیست، بلکه تولید مفاهیم جدید بر اساس بازشناسی لایه اول است. درواقع، در این مرحله دو کار اتفاق میافتد: اول باید مفاهیم جدید را تولید کنیم، چون وقتی به دوره جدیدی وارد شدیم نمیتوانیم با اصطلاحات قدیم این دوره را تعریف کنیم. یکی از دلایلی که پارهای از جریانات شبهروشنفکری را در ایران ارتجاعی میدانیم برای این است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بر مبنای همان مفاهیم قدیمی در مقابل انقلاب اسلامی قرار گرفتند و با همان مفاهیم ناکارآمد گذشته میخواستند دوره جدید را تعریف کنند. اما مگر این دوره جدید را میتوان با مفاهیم قدیمی تعریف کرد؟ این دوره مفاهیم خاص خودش را دارد. بزرگترین کار امامخمینی(ره) که او را نسبت به همه رهبران و جریانات، ممتاز نشان میداد نیز همین بود. ایشان وقتی وارد فضای دگرگونیهای جدید ایران و جهان شد به ساختارشکنی دست زد و تمام مفاهیم را از نو تعریف کرد. وقتی مفاهیم گذشته بازشناسی شد و مفاهیم جدید تعریف گردید، از دل این مفاهیم جدید است که «نظریههای» بدیع مطرح میشود و این نظریهها فضای جدیدی برای جامعه ایجاد میکند. این مرحله دوم است. لایه سوم که هسته دگرگونیهاست وقتی شکل میگیرد که تلاش میکنیم این نظریهها را به الگو تبدیل کنیم. غربیها از آن تحت عنوان پارادایم صحبت میکنند و ما هم با زبان دینیمان میگوییم مکتب، و در زبان فارسی از واژه الگو استفاده میکنیم.
▪ شما میفرمایید «این مفهوم خاص دوره مدرن میباشد و در دوره قبل وجود نداشته است»، چرا نمیتوان از کشورگشاییهای دورههای قبل تحت این عنوان یاد کرد؟
در گذشته امپراتوریها، جنگها و تجاوز به سرزمینها مطرح بود، اینگونه مسائل هم در سنت باستانی ایران اتفاق افتاده است و هم در یونان و روم. اما هیچیک از امپراتورها و جهانگشاها در این ادوار از این واژه استفاده نکردند و نگفتند اگر لشکرکشی میکنیم برای این است که میخواهیم در آنجا عمران و آبادانی نماییم؛ یعنی لشکرکشی خود را هیچ وقت با الفاظ خوب و مثبت موجه جلوه نمیدادند، بلکه با عبارات دیگری اقدامات خود را توجیه میکردند؛ از جمله اینکه من به دلایل متعددی میخواهم این کشور را بگیرم؛ مرزهای من در خطر است، میخواهم بسط قدرت بدهم یا این سرزمین مال من است. بنابراین هر جهانگشایی رسالتی برای خود تعریف میکرد، ولی هیچ وقت از این واژه استفاده نمیکرد که من دورانی را طی کردم و به بلوغی رسیدم که این بلوغ را من تحت عنوان عقلگرایی و نشر آزادیخواهی، قانونگرایی و غیره از آن یاد میکنم و این عقل و آزادی فقط نزد من است و در هیچ جای دیگر دنیا نیست؛ اگر من بخواهم در این دنیا زندگی کنم، باید این عقل و آزادی را بسط و گسترش دهم و آن را به جاهای دیگری صادر کنم. بنابراین هیچ راه دیگری برای من نمیماند مگر اینکه به آنجا لشکرکشی کنم. در این حالت دیگر نمیتوان این لشکرکشی را شبیه همان لشکرکشیهای امپراتوران و مرزگشایان گذشته نامید، بلکه باید از واژه استعمار استفاده کرد. به کار بردن عباراتی مانند اینکه ما آمدهایم اینجا را آباد کنیم و عقل، آزادی و حقوق بشر و تمدن را برای مردم به ارمغان آوریم، از آنِ دوره جدید است. هیچ وقت در دوره قرون وسطی یا دوره باستان هیچ قوم و امپراتوری از این واژه استفاده نکرد که من میخواهم آزادی و حقوق بشر و تمدن را منتشر کنم؛ نه آن دورانی که ایرانیها بر بخش وسیعی از جهان حکومت میکردند و نه در زمان اقتدار یونانیها و رومیها. بنابراین واژه استعمار از آنِ دوره مدرن است.
▪ چرا غربیها فکر کردند که باید تمام عالم را بگیرند و تحت استعمار خود قرار دهند؟
غربیان مدعی هستند که علم، آزادی، دموکراسی و تمدن فقط نزد آنهاست. این مساله ریشه در توهم اقتدار دارد. وقتی غرب به درجهای میرسد که فکر میکند همه عالم هستی تحت سیطره اوست دچار توهم میگردد؛ توهم اینکه همه رازهای طبیعت را با علوم تجربی کشف کرده و فضا را تحت سیطره خود درآورده است. اما تمام این پیشرفتها در مقابل مجهولاتی که بشر در حوزه کشف رازهای طبیعت دارد هیچ است.
▪ از نظر شما چه عاملی باعث شد این نگاه و این توهم در غرب به وجود آید؟
از نظر من، این نوع نگاه به هستی و انسانها ریشهای تاریخی دارد که تا حدودی به اندیشههای یهودیت و تفکرات یونان باستان بازمیگردد، به ویژه به نوع رابطهای که بین انسان و خدا و هستی در تورات است و نگاهی که یونانیان به خدایان، هستی و انسانها دارند. صرفنظر از مباحث توراتی، نقطه آغاز این نوع نگاه را در تفکرات یونانی باید از حماسه ایلیاد و ادیسه مطالعه کرد؛ درواقع آن نوع نگاهی که غرب به هستی، نظم حاکم بر آن، خدا، انسان و طبیعت دارد از جهت فلسفی از آنجا شروع میشود. این جهانبینی در داستان ایلیاد و ادیسه، نوشته هومر، به وضوح مشاهده میشود. میدانید که ریشه همه دگرگونیهای یونان و غرب در ترواست و تروا هم در آسیای صغیر یعنی در مرز تلاقی فرهنگ شرق و غرب قرار داشت. در این داستان هومر به نوعی میخواهد با رهبر اسطورهای یونان، که ادیسه نماد آن است، تفکر آرمانی شرق را، که به نوعی تفکری است که با خدایان نسبت دارد (اصولا آسیا حوزه تفکرات آرمانی شرق است) بشکند. آنها به طور مداوم با خدایان درگیرند. درحقیقت مرز جدایی تفکر غربی از خدایان دقیقا هم ریشه در تورات دارد و هم همین جا و در همین حماسه است. خدایانی که در کوه «المپ» فرمانروایی میکنند و همه امور هستی تحت سیطره آنهاست خدایانی هستند که از نظر فرهنگ یونانی خالق هستی نیستند، بلکه هستی را در تصرف و سیطره خود گرفتهاند. آنها با تمام اقتدار بر این متصرفات حکومت میکنند و در همه امور انسانها نیز مداخله مینمایند. انسان در زیر سیطره خدایان کوه المپ روزگار خوشی نداشته است.
هومر در حماسه ایلیاد و ادیسه کاملا نارضایتی انسانها را از چنین اوضاعی نشان میدهد. جنگ تروا به نوعی جنگ انسانها با خدایان است. در ویرانههای شهر تروا آدمی متولد میشود به نام ادیسه که به خدایان میگوید: شما که هستید که جز جنگ برای ما چیزی نیاوردهاید. این انسان، انسان جدید دنیای غربی است که مقتدر میباشد و پیوسته با خدایان، خود و دیگران درگیر است تا اقتدار خودش را اثبات کند. او آرزوی رسیدن به شهر آرمانی خودش را دارد. شهری که ساخته دست خودش است و خدایان در آن فرمانروایی ندارند. سراسر تاریخ غرب از سقوط تروا تا به امروز به گونهای صحنه این درگیری است. هومر در حماسه ایلیاد و ادیسه رابطه انسان با یک حقیقت متعالی را متزلزل میسازد و تفکر غربی بعد از پیروزی در جنگ تروا به ندرت توانست مشکل خودش را با حقایق متعالی حل کند. فرهنگ یهودی نیز شدیدا به این تضاد کمک کرد.
سقراط و افلاطون بسیار تلاش کردند تا رابطه با حقیقت متعالی را مجددا در تفکر غربی برقرار کنند، اما هر دو رانده شدند. سقراط به اعتبار اینکه ذهن جوانان را خراب میکند محکوم به مرگ شد و هنوز هم اغلب فیلسوفان اقتدارگرای غربی با افلاطون و آموزههای سقراطی میانه خوبی ندارند. اینها فیلسوفانی هستند که عموما وضع موجود انسان غربی را آرمانی میبینند. چون این وضع اراده معطوف به قدرت دارد و این قدرت، قدرتی نیست که خدایان به انسان داده باشند. ادیسه انسان آرمانی غربی است و همین انسان آرمانی در اغلب ادوار تاریخی در غرب بازشناسی و بازسازی میشود. در دوره اقتدار روم، دوره مسیحیت و دوره نوزایی و انقلاب فرانسه این انسان آرمانی تاثیر خودش را شدیدا بر ادبیات فکری، فلسفی و سیاسی غرب میگذارد.
در دوره قبل از ظهور مسیحیت، ویرژیل حماسه انهاید را نوشت. ویرژیل تفکری ضد یونانی داشت. او عقیده داشت بزرگترین مشکل یونان قطع رابطه با حقیقت متعالی است، بنابراین سعی کرد شهر آرمانی تروا را دوباره در ایتالیا بازسازی کند. در همان زمان مسیحیت ظهور کرد (مسیحیت دینی شرقی و آسیایی است و پیامبرش ــ حضرت عیسی(ع) ــ هم پیامبری شرقی بود که در فلسطین زاده شد) و رومیها این دین را پذیرفتند. شاید یکی از دلیل گرایش رومیها به دین شرقی این بود که آنها میخواستند خود را از زیر سیطره فرهنگ یونانی خارج کنند و چون یونانیان رابطه خود را با حقیقت متعالی قطع کرده بودند رومیان میخواستند با پذیرش مسیحیت فرهنگ دیگری غیر از فرهنگ یونانی را بپذیرند و به آن اتکا کنند. بنابراین با ظهور مسیحیت به آن گرویدند تا خلأ بهوجودآمده را پر کنند. در دوره انقلاب فرانسه نیز این تفکر را کشیش فنلون، معلم لوئی چهاردهم، با نگارش کتاب تلماک مطرح کرد. وی در این کتاب چنین مینویسد که برای خارج ساختن فرانسه از فضای تاریکی باید به آرمانهای ادیسهای بازگشت و خدایان کلیسا را، که جز مصیبت، هیچ نیاوردهاند، فراموش کرد. این ذات و ماهیت تفکر غربی است که در تاریخ استمرار پیدا میکند، و به یک جهانبینی مسلط تبدیل میشود.
دگرگونی نگاه اروپائیان به دین، اندیشههای دینی و از همه مهمتر بازنگری نقادانه نسبت به سیطره اندیشههای کلیسایی ــ ارسطویی تحول علمی بزرگی در اروپا به وجود آورد؛ همانگونه که در یونان باستان نیز چنین تحولی رخ داد. در یونان وقتی که رابطه با خدایان قطع شد، تحول عظیمی از نظر علمی اتفاق افتاد که به فلسفه منجر گردید. به نظر میرسد سیر اقتدار در غرب به نوعی در ستیز پیوسته با خدا و حقایق متعالی است؛ یعنی دقیقا عکس آن چیزی که در شرق و در ادیان توحیدی و اخلاقیات شبهدینی وجود دارد.
▪ جناب نامدار، همانطور که میدانید، عدهای از محققان دورههای تاریخ استعمار را به کهنه و نو تقسیم میکنند، شما بررسی استعمار در این قالبها را چگونه ارزیابی میکنید؟
تقسیمبندی استعمار به دو دسته کهنه و نو چندان درست نیست. چون استعمار سیری دارد؛ سیری که از تجاوز به سرزمینها و سیطره بر آنها برای انتقال عقل جدید آغاز میشود تا به اشکال جدید میرسد. این گونه نیست که استعمار در چهره قدیمی خود ماهیت تهاجم و تجاوز فیزیکی داشته است و الان این حالت در آن نیست تا به آن چهره تجاوزگرش استعمار کهنه گفته شود و برای این چهره جدیدش لفظ دیگری انتخاب گردد؛ این درست است که بعد از جنگ جهانی دوم شکل این تجاوز و اشغال تغییر پیدا کرد ــ در این دوره استعمارگر با لشکرکشی یارگیری نمیکرد، بلکه یارگیری آن از درون بود؛ یعنی نوع نگاه فرهنگی به حوزه استعمار شد، که به این دوره استعمار نو گفته شد ــ اما اکنون در عصری که تحت عنوان جهانی شدن از آن یاد میکنیم دوباره رابطهای با دوره استعمار قدیم برقرار شده است؛ یعنی الان امریکا و اروپا در لشکرکشیهای خود به دنیای اسلام و سایر جهان به همان روش قدیم خود از حقوق بشر و آزادی و انتشار آن دم میزنند. به نظر میرسد استعمار در هر دورهای بر حسب فضای حاکم، رابطه استعماری با ملتها را تجدید کرده و میکند و در برقراری چنین رابطهای به تعاریف کهنه و نو پایبند نیست.
بریده بریده نگاه کردن به این مساله به ضرر کشورهایی است که تا حدودی تحت سیطره استعمار بودهاند. این نوع تقسیمبندی استعمار در غرب اتفاق افتاده و ما چشمبسته آن را قبول کردهایم؛ یعنی تقسیم این سیر به استعمار قدیم، استعمار جدید و جهانی شدن، در غرب و در حوزه استعمارگر انجام شده است. به نظر من، ما نباید تحت تاثیر این تقسیمبندی باشیم، بلکه باید آن را به عنوان سیری که همه دورههایش به هم متصل است در نظر بگیریم. این نوع نگاه از زمان بعد از رنسانس (قرن ۱۶.م) شروع شده است، زیرا بعد از رنسانس، آنها نگاه جدیدی نسبت به عالم و علم پیدا کردند و پیرو همان تفکر یونانی شدند که رابطه انسان را با حقیقت متعالی قطع کرده بود. فیلسوفهای این دوره بسیار تلاش کردند تا رابطه علم و سیاست با حقیقت متعالی را که در اخلاق، دین و حتی به نوعی در فلسفه نمود داشت، قطع کنند و به نتیجه دلخواه نیز رسیدند.
▪ با این لحاظ، در دوره جدید، استعمار واجد چه ویژگیهایی شده است؟
به نظر من مهمترین ویژگی این دوره آن است که سیاستمداران به جای فیلسوفان نشستهاند و نظریهپردازی میکنند. برای درک شرایط جدید باید به نوشتههای آنها رجوع کرد نه آثار فیلسوفان. مثلا برژینسکی در کتاب خود تحت عنوان «انتخاب، رهبری جهانی یا سلطه جهانی» میگوید فضایی که ما به آن وارد شدهایم فضای قدیم نیست؛ چون ابزاری که اکنون در دست ماست با ابزار گذشته تفاوت دارد. این ابزار اطلاعات است. البته نوع نگاه غربی به عالم هستی تغییر نکرده، اما ابزاری که برای بسط سیطره وجود دارد تغییر کرده است. با این ابزار جدید باید نظریه جدید هم مطرح شود. در قرون هیجدهم، نوزدهم و بیستم فیلسوفان بودند که سیر اقتدارگرایی و سیطرهجویی تفکرات غرب را تحت عنوان نظریههای تمدن، تجدد و رشد و توسعه تئوریزه میکردند، اما در شرایط جدید دیگر دموکراسی، آزادی و حقوق بشر ریشه در فلسفه، که مبشران آن فیلسوفان و روشنفکران بودند، ندارد، دیگر عدالت، آزادی و حقوق بشر را فیلسوفانی چون کانت، دکارت، لاک، روسو، مارکس و امثال اینها تعریف نمیکنند، بلکه امروزه سیاست و سیاستمدارانی چون کارتر، ریگان، بوش، بلر و امثال اینها در غرب تعیینکننده این مفاهیم هستند و به نظر میرسد که مابعدالطبیعه جدیدی در غرب تحت سیطره سیاست شکل گرفته است که اراده معطوف به قدرت دارد و ما برای شناخت وجوه مختلف تمایلات استعماری در غرب باید این چهرهٔ جدید را به درستی تحلیل کنیم.
▪ آقای نامدار، قلمروهای مورد علاقه و توجه استعمار کداماند و چرا؟
ظهور اینها الان در جلوههای اقتصادی است، چون اقتصاد عمومیتر است، به علاوه اقتصادها بیشتر خاصیت ادغامکنندگی دارند، زیرا انسان نمیتواند بدون تجارت و ارتباط زندگی کند، بنابراین جلوه اصلی استعمار ــ جایی که خودش را نشان داده ــ اقتصاد است، اما اقتصاد صرفا نمیتواند تعریفکننده شرایط جدید باشد، برای همین است که الان بیشترین نوشته در خصوص نظریه جهانی شدن در حوزه فرهنگ است. آنها از جهانی شدن فرهنگی یا فرهنگ جهانی صحبت میکنند. فرهنگ جهانی یعنی فرهنگی که سیطره دارد، اما عدهای میگویند که ما نمیتوانیم از فرهنگ جهانی صحبت کنیم و فرهنگهای دیگر را نابود کنیم و آنها را به مثابه فرهنگهای بومی یا خرده فرهنگها در نظر بگیریم. این عده از جهانی شدن فرهنگ صحبت میکنند؛ یعنی اگر قرار است ما همه عالم را همسو کنیم؛ به گونهای که همه دارای یک نوع تفکر و فرهنگ باشند، این همسانی بهتر است از طریق فرهنگی به وجود آید، زیرا اگر از شیوههای دیگر استفاده شود، احتمال به نتیجه رسیدن ضعیف است. در واقع آنچه استحاله میکند فرهنگ میباشد، اگرچه اقتصاد هم در ادغام کردن جوامع بسیار تاثیرگذار است. از همین رو امامخمینی(ره) در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران که گفته بود شما با محصولات غرب مخالفید، فرمود: ما با محصولات غرب مخالف نیستیم، بلکه مخالفت ما با فرهنگ غرب است. چون فرهنگ ماهیت استحاله کردن دارد.
▪ به نظر شما، چگونه میشود با نظام جهانی ارتباط داشت و در عین حال، از فرهنگی دیگر صحبت کرد؟
البته من روی مفهوم نظام جهانی نمیخواهم وارد مجادله شوم، ولی این مساله منوط به این است که ما برای این حوزه تولید معرفت کنیم؛ درواقع ما برای رسیدن به این مقصود باید برای تمام زمینهها تولید علم کنیم نه تکرار علم؛ مانند کاری که امام(ره) کرد. زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد و نظام سیاسی جدیدی به نام جمهوری اسلامی برقرار گشت، امام هر چهار مرحله تولید علم و معرفت را طی کرد؛ یعنی هم مفاهیم گذشته را تعریف کرد، هم مفاهیم جدید را ابداع کرد، هم نظریه جدیدی از دل این مفاهیم درآورد و هم الگوسازی کرد. وقتی میخواستیم به تعبیر غربیها پارادایم یا همان الگو تولید کنیم، عدهای مخالف بودند و میگفتند که شما چطور میتوانید در دنیایی که از تکنیک استفاده میکند نظامی بسازید که غیر از جمهوری غربی باشد، ولی امام(ره) این کار را کردند و از همین رو جمهوری اسلامی از نظر ساختاری و از نظر نگاه و جهانبینی هیچ شباهتی به نظامهای غربی ندارد. آیا ما در جمهوری اسلامی با استفاده کردن از دستاوردهای علمی مخالفت کردیم یا دچار معضل ایدئولوژیک شدیم؟ به نظر من همه نگرانیهای غرب و غربگرایان در همین است که جمهوری اسلامی به الگو، یا به تعبیر غربیها به پارادایم تبدیل شود. برای همین است که همه امکانات خود را در داخل و خارج به کار گرفتند تا جمهوری اسلامی را در این سه دهه ناتوان و ناکارآمد نشان دهند. اگر جمهوری اسلامی ناکارآمد بود، پس چرا اینهمه برای خراب کردن چهره این جمهوری تلاش میشود؟ منطق حکم میکند مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایران ساکت در گوشهای بنشینند و منتظر باشند تا در اسرع وقت ناکارآمدی این نظام زمینههای سقوط آن را فراهم سازد.
▪ مقام معظم رهبری مباحث استعمار فرانو و تولید علم را مطرح کردهاند، آیا میان این دو، رابطهای میتوان برقرار کرد؛ درواقع رابطه میان استعمار فرانو و ضرورت تولید علوم در کشور چگونه است؟
در عصر کنونی ابزار استعمارگران تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات است. آنها به راحتی بدون اینکه فردی را به استخدام خود درآورند افکار خود را از طریق این ابزارها القا میکنند. در گذشته، آنها مثلا میرزا ملکمخان یا کسانی مثل میرزا حسینخان سپهسالار و امثال اینها را استخدام میکردند برای اینکه در جهت منافع آنها فعالیت نمایند و با انعقاد قراردادهای بنیادی جای پایی برای آنها در داخل درست کنند، ولی در حال حاضر آنقدر فضای فرهنگی از طریق شبکههای دیجیتالی ایجاد میکنند که فرد شدیدا درگیر آن میشود و توانایی تحلیل خود را از دست میدهد؛ مثلا اکنون این تفکر را القا میکنند که جمهوری اسلامی خدمات چندانی به ملت عرضه نکرده است، در حالی که جمهوری اسلامی را باید با رژیم سابق مقایسه کرد و پس از آن نتیجه گرفت که نظام کنونی به ملت ایران خدمت کرده است یا نه. در نظام سابق، ایران شبیه یک روستا بود و روستایی هیچ نداشت، ولی اکنون آیا انصافا تحولات بزرگی در کشور اتفاق نیفتاده است؟. اما فضای الکترونیکی این تفکر را به ما القا کرده که جمهوری اسلامی هیچ خدمتی به ملت نکرده است. این همان فریب فرهنگی است؛ چون وقتی فضای فکر و مقایسه را از شما بگیرند، شما هیچ ابزاری برای مقایسه ندارید و دچار توهم میشوید. به عنوان مثل فردی کتابی مینویسد به نام «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟». او ایران را با غرب مقایسه میکند، اما آنقدر گرفتار توهم است که لحظهای نمیاندیشد که غرب یک فضای جغرافیایی نیست که ایران با آن سنجیده شود. این نوعی توهم در سنجش و مقایسه است. به نظر من ناتوی فرهنگی همینگونه تلقینکردنها میباشد. همه این مسائل و القا کردن تفکرات برای این است که ما نتوانیم تولید علم کنیم و معیارهای عینی درستی برای سنجش خود داشته باشیم.
دویست سال است که ما با چنین معضل بزرگی سر و کار داریم؛ معضلی که استعمار برای بسیاری از کشورها ساخته است. برای همین است که امام(ره) میگوید این توهم را از خود دور کنید.▪ ساخت فیلمهایی چون «۳۰۰» را چگونه ارزیابی میکنید؟ و چرا آنها به ساخت چنین فیلمهایی دست میزنند؟
فیلم «۳۰۰» بر ضد ایران ساخته شده است و این نشان میدهد كه کشور ما در جهان اثرگذار میباشد و اختیار تصمیمگیری دارد، زیرا دارای قدرت میباشد (ممكن است این، قدرت اقتصادی نباشد، بلکه قدرت فكری ــ فرهنگی باشد). طبیعت غرب این گونه است که برای کشورهایی که از جنبههایی قدرتمند محسوب میشوند و در صحنههای مختلف بینالمللی بازیگری میكنند فیلمهایی بسازد تا چهره آنها را نزد افکار عمومی جهان تخریب کند. در چند دهه گذشته آنها این نوع فیلمها را برای شوروی میساختند، اما الان دیگر چنین نمیکنند؛ چون در آن زمان روسها (شوروی) قدرتی بودند که در مقابل غرب قرار داشتند. از آنجا که شوروی قدرت بازیگری داشت، غربیها این نوع فیلمها را میساختند تا از طریق افکار عمومی با این نظام درگیر شوند؛ بهویژه زمانی که نمیتوانستند به گونهای علنی با آن مقابله کنند یا قدرت كافی برای رویارویی نداشتند به این قبیل اقدامات دست میزدند. اما زمانی که شوروی فروپاشید ساخت این فیلمها برای شوروی هم متوقف گردید. در دو دهه گذشته ساخت این فیلمها برای ایران رو به فزونی گذاشته است، بنابراین این مساله نشان میدهد که ایران قدرت بازیگری دارد و از آنجا که قدرت بازیگری دارد، انتخابکننده نیز میباشد و تابع الگوهای از پیش تعیینشده نیست. به همین دلیل است که غربیها به ناتوی فرهنگی روی آوردهاند؛ درواقع تمام تلاش آنها برای این است که جلوی این بازیگری را سد کنند.
▪ رابطه استعمار و انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟ با فرض وجود استعمار در دوران کنونی، آیا میتوان انقلابی را انتظار داشت و پیشبینی نمود؟
امکان وقوع جنبشهای اجتماعی، در دوره کنونی و در جامعههایی که استعمارگران برای زمانی طولانی آنها را زیر سیطره خود داشتهاند، بسیار زیاد است. در صورتی که چنین جنبشهایی روی دهد، منافع استعمارگران به خطر میافتد. به همین دلیل و از آنجا که جنبشها به ایدئولوژی نیاز دارند، غربیان تلاش میکنند ایدئولوژیها را تخریب نمایند و از همین روست که از پایان یافتن ایدئولوژی و ایجاد تغییرات از طریق انقلاب نارنجی سخن میگویند. آنها با این ترفند میخواهند دچار نوعی دگرگونی بنیادی نشوند، بلکه با یک سلسله اصلاحات ظاهری مساله را حل کنند.
در غرب عموما به چیزهایی میپردازند که خودشان با آن درگیرند، بنابراین اگر مبحث پایان یافتن ایدئولوژی را بیان میکنند به این دلیل است که خود با آن درگیرند. مثلا زمانی که مباحث ضد کلیسا را مطرح میکنند برای این است که با آن درگیرند (دوره قرون وسطی)، وقتی که موضوع آزادی یا حقوق بشر را مدنظر قرار میدهند نشان از آن دارد که این موضوع به معضل بزرگی برای آنها تبدیل شده است، زیرا آزادی در غرب ضد عدالت و حقوق بشر است و وقتی که مارکسیستها مبحث عدالت را مطرح میکنند، آنها موضوع آزادی را علم مینمایند.
▪ در واقع به نوعی میتوان گفت آگاهی در سطح استعمارستیزی افزایش پیدا کرده و به همین دلیل است که غربیان (استعمارگران) به این مسائل توجه میکنند.
بله، همینطور است. به اعتقاد من این خصلت خوب روشنفكران غربی است که نسبت به معضلات اجتماعی خودشان حساساند، برخلاف روشنفکران ایرانی که متاسفانه چندان به مسائلی که جامعه ما با آن درگیراست حساس نیستند. بنابراین آنها با ایران درگیر هستند و به همین دلیل فیلم «۳۰۰» را میسازند؛ زیرا نوع نگاه ایران به نظم جهانی و فرهنگ اسلامی مورد نظر ایرانیها و از همه مهمتر جامعه آرمانی مسلمانان ایرانی و مفاهیمی كه در حوزه عقلانیت، عدالت و معنویت در ایران تولید می شود برایشان معضل است.
به نظر من روشنفکران ما این فضا را درک نکردهاند، زیرا در آن صورت چنین القا نمیکردند که ما با غرب درگیریم. در حقیقت ما با غرب درگیر نیستیم، بلکه غربیها هستند كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران پیوسته با ما در گیر میشوند تا فضا را برای سازندگی كشور بر اساس آرمانهای اسلامی تنگ كنند. نگاه مردم ایران نسبت به عالم و آدم عوض شده است و حق داریم براساس این دیدگاه نظامسازی کنیم و فضای اجتماعی ــ فرهنگی مورد نظرمان را بسازیم. درواقع غرب و روشنفکران غربگرا هستند که فکر میکنند کل دنیا باید تابع یک اتوپیا باشد و این حق طبیعی را برای مردم ما قائل نیستند که برای خودشان زندگی کنند و نظام بسازند. ما برای سازندگی به آرامش نیاز داریم و منطق هم حكم میكند تا جایی كه وهن به آرمانهای ما نباشد از درگیری با دشمنان انقلاب اسلامی پرهیز كنیم، اما مگر دشمنان انقلاب مثل ما فكر میكنند یا آرمانهای آنها مثل ماست كه كاری به كار ما نداشته باشند و با ما همراه شوند؟ اندیشههای سكولار غربی با تمام وجوهش از بدو انقلاب اسلامی به دشمنی با ملت ایران دامن زده و یكی از دلایل اصلی چنین رفتار جنونآمیزی الگو شدن انقلاب اسلامی برای جنبشهای آزادیبخش است. از آنجایی كه استعمار غربی در اغلب زمینهها با این جنبشها سر كینهجویی و ستیز دارد، به طور طبیعی به خاستگاه اصلی آرمانهای این جنبشها، یعنی ایران، حمله میكند.
▪ به نظر شما متولیان فرهنگی باید در برابر اینگونه اقدامات غرب، از جمله ساخت فیلم «۳۰۰» چه موضعی اتخاذ کنند؟ آیا باید در برابر آن سکوت کنند؟ اقداماتی را که تا به حال انجام دادهاند چگونه ارزیابی میکنید؟
من شخصا ساخت این فیلم را در غرب نشان از بالندگی و اثرگذاری انقلاب اسلامی میبینم، اما این بدان معنا نیست كه ما از نقد این آثار غفلت كنیم. به نظر من، اگر نقد این فیلم را مدنظر قرار دهیم، بسیار خوب است. اما اقداماتی که تاکنون در قبال این فیلم انجام دادهاند چندان مناسب نبوده است. برای مقابله با این اقدامات، دولت باید به فعالیتهای فرهنگی که تقویت نظام جمهوری اسلامی را در پی دارد دست زند و فضا را برای همه جریانهایی كه مایل به پاسخگویی هستند باز نگه دارد. كشور ما از جنبه ساختار فرهنگی هنوز با مشکلات جدی روبرو است؛ به ویژه در حوزه آموزش و پرورش فاقد ساختار مناسب برای فرهنگسازی هستیم. ما برای اینکه بتوانیم فرهنگ را منتقل کنیم، باید ابتدا نظام آموزشی متوسطه را ــ که ساختار آن به هفتاد سال پیش تعلق دارد ــ اصلاح کنیم و آموزش مسئولیت مدنی را در راس نظام آموزشی متوسطه قرار دهیم. فرهنگستیزی و فرهنگگریزی بخشی از جوانان ما به نظر من ریشه در نظام تعلیم و تربیت دوران متوسطه دارد. ایران برای حل بخش مهمی از مشکلات خود به بازنگری در این حوزه و تقویت شدید علوم انسانی در آموزش و پرورش نیاز جدی دارد.
▪ درخصوص محیط پیرامونی جمهوری اسلامی و تاثیرگذاری بر آن چه نظری دارید؟
برای محیط پیرامونی (کشورهای منطقه) نیز باید برنامهریزی کرد و اقداماتی انجام داد، زیرا به نظر من فیلم «۳۰۰» به نوعی با فرهنگ شیعه درگیر است، اما چون غرب نمیتواند درگیری خود را با فرهنگ شیعه به صراحت بیان کند، یک مقطع تاریخی ایران را برای ساخت این فیلم انتخاب کرده است (چون ایران سمبل تفکر شیعی است). ولی غرب با اهل سنت درگیر نیست مگر با آن وجه افراطیاش که خود غرب آن را در مقابل ایران شیعی تقویت کرده است. در سطح جهان نوع نگاه جدید به شیعه بحثی جدی میباشد. بنابراین ما باید در سطح فرهنگی بسیار کار کنیم تا ملتهای دیگر را از دیدگاهمان آگاه سازیم و مانع این شویم که سردمداران غربی نوع نگاهی را که خودشان از فرهنگ شیعی دارند یا درواقع نوع نگاهی که خودشان از فرهنگ شیعی و اسلام عزیز میسازند به ملتها القا کنند. در حال حاضر ابزارهای اطلاعرسانی بسیار پیشرفت کرده است و ما از طریق این ابزارها میتوانیم به اقدامات فرهنگی دست زنیم. در کشور ما نهادهای فرهنگی غیردولتی بسیاری وجود دارد که اصولا اینها میتوانند انتقالدهنده این فرهنگ باشند. چرا برای اثرگذاری این نهادها اقدامات جدی نمیكنیم؟
▪ عدهای نظرشان این است که برای اینکه کنش فرهنگی داشته باشیم و بازیگر فرهنگی به شمار آییم باید به رهبری و نظام متصل باشیم و نه دولتها که دوام ندارند؛ چون هرچند سال یکبار، دولتی تازه با برنامههایی جدید بر سر کار میآید. از این دیدگاه، برنامههای دولتها تداوم ندارند، در حالی که مباحث فرهنگی به زمان و برنامهریزی طولانیمدت نیاز دارند. نظر شما دراینباره چیست؟
این دیدگاه شاید به این اعتبار مطرح شده است که ما استمرار اجرایی در موضوعات فرهنگی نداریم. در کشورهای دیگر از جمله نظامهای مدعی دموكراسی نیز دولتها دورهای میباشند و دوام تاریخی و تداوم ندارند، اما آنچه باعث تداوم برنامهها میشود در این است كه دولتمردانشان استمرار اجرایی دارند. امریکاییان در شوراهای متعددی که دارند از دولتمردهای دولتهای سابقشان دعوت میکنند تا تمام تجربیاتی را که طی دوره کاریشان به دست آورده و اقداماتی که توانسته یا نتوانستهاند انجام دهند، بنویسند، بدینمنظور که آنها از این نوشتهها استفاده استراتژیک بکنند و از دل آن برنامه درآورند. استمرار دولتمردان در این گونه کشورها ناظر به همین اقدامات است؛ کاری که در ایران کمتر انجام میشود و در نتیجه برنامهها تداوم کافی ندارد و ما گرفتار انقطاع اجرایی، برنامهای و حتی فرهنگی میشویم. شاید همه این مشكلات ناشی از این توهم باشد كه با پایان یافتن عمر كاری دولتمردان از وجود آنها محروم شدهایم. مقدار بسیاری از این توهم به اعتقاد من از غلبه سیاسیكاری و منافع حزبی و گروهی بر منافع ملی و تقوای سیاسی نشأت میگیرد. فصلالخطاب نظام ما نقطه قوت نظام است و در سیاستهای كلی و اصول و قواعد همكاری، هر جریان و حزبی، وقتی این اصول را پذیرفت، باید مورد اعتنا باشد. در همه نظامهای سیاسی جهان چنین است. مشكل بزرگ بخشی از روشنفكران كشور ما این است كه خودشان به اصول و قواعد دموكراسی كه پیوسته شعار آن را میدهند پایبند نبوده و نیستند.
▪ جناب نامدار، چه تفاوتی میان تعبیر مارکسیستی و دینی از مباحث استعمار و امپریالیسم وجود دارد؟
مارکسیستها معتقدند همه دورههای تاریخی به نوعی عادلانهاند و دلیلشان این است که میگویند هر دورهای از دوره قبل بهتر، عادلانهتر و مترقیتر است. نگاه مارکسیستها به ادوار تاریخی به اعتبار ابزار است؛ یعنی از دیدگاه آنها تغییر ابزار تولیدی تحول روابط تولیدی را در پی دارد. مثلا اگر ابزار گاوآهن است روابط تولیدی باید فئودالیته باشد. آنها این را حق و عادلانه میدانند. وقتی ابزار تغییر میکند آنها میگویند چون ابزار تغییر کرده است رابطه نیز باید تغییر کند. انقلاب از نظر ماركسیستها در جایی اتفاق میافتد كه روابط تولیدی در مقابل رشد ابزار تولید مقاومت میكند و تغییر و دگرگونی را بر نمیتابد. پس معیار حق و باطل در روابط انسانی نیست، بلکه در رشد ابزار تولید و روابط تولیدی است. حق به آن معنایی که ما مسلمانها معتقدیم در نزد ماركسیستها معنایی ندارد. در نگاه دینیِ ما در هر دوره تاریخی، اگر روابط ظالمانهای حاکم باشد؛ یعنی روابطی که در آن حقوق انسانها رعایت نشود، آن دوره ظالمانه است. نمیگوییم که این کاملتر از مرحله قبلی است. ما معمولا از دیدی جبری به دورههای تاریخی نگاه نمیکنیم، بلکه آن دورهها را با حقیقتی میسنجیم که آن حقیقت از نظر ما عدل مطلق است. آن عدل مطلق در دیدگاه ما هم شرعی است و هم عقلی؛ یعنی یک دوره تاریخی خاصی نیست که بگوییم در آن دوره، حق و عدل اینگونه تعریف میشود. درواقع از آنجا که منشأ حق و عدالت، ذات الهی است انسانها از دو طریق میتوانند آن را تشخیص دهند: یکی از طریق عقل درونی و دیگری عقل بیرونی. عقل درونی همان عقلی است که خداوند به انسان ودیعه داده است تا انسان با آن توانایی تشخیص داشته باشد، اما از آنجایی که انسانها همیشه در تشخیص از عقل پیروی نمیكنند، خداوند عقل دیگری را به مدد انسانها فرستاده است كه ما تحت عنوان شریعت از آن یاد میكنیم، بنابراین شریعت عقل بیرونی است. در مذهب ما عقل درونی مقدم بر عقل بیرونی است. به عبارت دیگر عقل بشری مقدم بر شریعت است؛ چون اگر عقل بشری نباشد، انسان اصلا شریعت را نمیپذیرد و از تعالیم انبیاء پیروی نمیکند.
در بحث استعمار هم، از منظر نگاه دینی، عقل ابزار سنجش است. مثلا امام(ره) در مورد نظامهای ناحق ابتدا نمیگوید كه آنها ضد دین هستند، بلکه اول میگوید نظام شاهنشاهی ضد عقل است و سپس به تبع آنكه ضد عقل است میگوید ضد دین هم هست. بنابراین از دید ما، استعمار نسبت ظالمانهای است بین یک حوزه و حوزه دیگر؛ چه استعمار قدیم باشد چه نو؛ حال میخواهد ابزار آن اقتصادی باشد یا فرهنگی، در تفسیر اصل استعمار تاثیری ندارد، زیرا استعمار رابطهاش ظالمانه است. این رابطه ظالمانه در هر دوره تاریخی از نظر هر مسلمان متدین مردود میباشد و باید با آن مخالفت کرد.
بنابراین نظریههای غربی در مورد استعمار گمراهکننده است و این کاری بود که در دورهای مارکسیستها انجام دادند؛ یعنی ریشه آن را نشان نمیدادند، بلکه فقط در مورد جلوههایی از آن سخن میگفتند. آنها به نوعی استعمار را توجیه میکردند؛ به گونهای که نه تنها استعمار و استثمار تاریخی هند، آسیا، افریقا و دیگر نقاط جهان توسط اروپای سرمایهداری و لیبرال را متمدنانه نشان دادند و آن را به عنوان یك ضرورت تاریخی در مرحله گذار توجیه كردند، بلكه کشتارهای لنینی و استالینی و آن تجاوزاتی که به عالم اروپای شرقی و دیگر نقاط میشد را استعمار نمیدانستند، اما به عکس سرمایهداری را زمانی که به مرحله صدور سرمایه میرسید امپریالیسم تلقی میکردند.
▪ جهانیشدن میتواند جلوههای دیگری هم داشته باشد؟
غرب از همه جلوههای جهانی شدن سخن نمیگوید، بلکه فقط تواناییها و امكانات آن را مطرح میسازد؛ تواناییهایی چون دستیابی به علوم، ابزارهای پیشرفته و.... . البته كسی با این جنبه مفهوم جهانی شدن مخالفت نكرده است كه محل بحث باشد. مگر میتوان از این ذخایر بشری كه اكنون از طریق همین امكانات در دسترس ما قرار دارد چشم پوشید؟ اما آیا این با جهانی شدن فرهنگ و ایدئولوژی برابر است؟ عدهای میگویند ابزار، ایدئولوژی و فرهنگ خاص خود را به همراه میآورد و برای استفاده مناسب از این ابزار، فرهنگ آن را هم باید پذیرفت. اما به نظر من این سخن عوامفریبانه است و صحیح به نظر نمیرسد؛ زیرا بشر، همانطور که برای ساخت آن وسیله فکر کرده است، برای جوانب دیگر آن هم میتواند فکر کند. انسان وقتی میخواهد از وسیلهای استفاده کند، به محیط خودش نگاه میکند و نه به محیط دیگران و ملزومات استفاده از آن وسیله را با در نظر گرفتن محیط خود فراهم میسازد، در غیر این صورت ممکن است حتی با مشکلاتی هم مواجه شود. به عبارت دیگر اگر انسان وسیله ساختهشده در محیطی دیگر را در محیط خود به کار گیرد، لزوما به معنای پایبندی به آداب آن ملتی كه این ابزارها را ساخته است، نیست. اگر اینگونه بود باید طی تاریخ ملتها به دلیل استفاده از اختراعات یكدیگر به رنگ هم درمیآمدند. به نظر من غلبه ایدئولوژی از طریق تكنولوژی وقتی به وجود میآید كه قوم آورنده تكنولوژی خود را غالب میخواند و قوم پذیرنده خود را مغلوب میبیند. بنابراین این سخن که برای استفاده از تکنولوژی باید فرهنگ همراه آن را پذیرفت صحیح نمیباشد و در صورت پذیرفتن آن، حق انتخاب از انسان گرفته میشود. این مساله یکی از جنبههای مهم جهانی شدن است که کمتر در مورد آن صحبت میشود.
▪ انقلاب اسلامی چه تاثیری در فرآیند استعمارستیزی داشتهاست؟
حُسن انقلاب و جمهوری اسلامی این بود که گفتمانهای رسمی در سیاست و اجتماع و نیز الگوهای توسعه را درهم شکست و درواقع ساختارشکنی کرد و این مساله باعث شد تا فضایی که بر جهان سیطره دارد مورد تردید قرار گیرد. یکی از دلایلی که غرب در مقابل ایران صفآرایی میکند همین مساله است، زیرا پیروزی انقلاب بسیاری از این سلطهها را زیر سوال برد. به تعبیر خود غربیها هر تفکری که به مرحله پارادایم برسد، مورد اعتنا میباشد. ما با انقلاب اسلامی به پارادایم رسیدیم تاسیس نظام جمهوری اصلا هیچ شباهتی به مدلهای غربی نداشت؛ چون مدلهای جمهوری غربی یا مطلق هستند یا نسبی حزبی؛ یعنی دموکراسیهای آنجا با دو تا سه حزب تعریف میشود و این دو یا سه حزب پی در پی قدرت را در دست میگیرند. اما امام(ره) جمهوری حزبی را قبول نکرد، بلکه جمهوری مردمی را مطرح نمود که در هیچ یک از مدلهای دموکراسی غربی وجود ندارد. بنابراین آنها بسیار تلاش کردند تا ناکارآمدی این جمهوری را نشان دهند و از همین رو به تبلیغ علیه این جمهوری اقدام کردند. برژینسکی در کتاب خود تحت عنوان «خارج از كنترل» بیست چالشی را که دموکراسی امریکایی با آنها درگیر است برمیشمرد. یکی از این چالشها ظهور الگوهای جدیدی مثل جمهوری اسلامی ایران است. وی میگوید فعلا روزنه امید ما این است که نظام اسلامی در ایران به پارادایم تبدیل نشده است و در حال حاضر در هیچ کشور اسلامی این الگو و مدل وجود ندارند (به همین دلیل هم آنها به عراق و افغانستان حمله کردند تا مانع این شوند که مدل جمهوری اسلامی ایران در این مناطق گسترش یابد). نویسندگان غربی میگویند: اگر جمهوری اسلامی به پارادایم تبدیل شود، غرب باید احساس خطر کند. از همین رو به اقداماتی دست میزنند تا پارادایمشکنی کنند؛ ساخت فیلم «۳۰۰» نیز از جمله این اقدامات است.
▪ از اینکه وقتی را برای اجرای این گفتوگو در اختیار ما قرار دادید متشکرم.
من نیز از شما سپاسگزارم.
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست