یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


چرا در تاریخ ما اینهمه دروغ است؟


چرا در تاریخ ما اینهمه دروغ  است؟
هم میهنی، با دلخوری نسبت به وضع خرا ب تاریخمان نظر گذاشته، که هر دشمنی هر چه خواسته با ایران ما کرده. نه عزیزان، هیچ قدرت خارجی نتوانسته به ایران پیروز شود، همانطور که در این وبلاگ نوشته ام، و امیدوارم بتوانم ادامه دهم، آنچه از تاریخ بخورد ما داده اند، همه دروغ است، شما هم وطن ایران زمین، از انتهای قفقاز تا انتهای بلوچستان، و از انتهای تاجیکستان، تا انتهای کردستان و عراق، از هر قوم و ملت و زبان ایرانی هستی اگر می خواهی بدانی واقعیت چیست؟،از کجا آمده ای، و چه بودی و چه هستی و چه خواهی بود؟ لطفا این وبلاگ را سیو کنید، و با دقت بخوانید، و متوجه میشوید که تاریخ ما پر از دروغ است. به دیگران پیشنهاد کنید بخوانند، و به زبان های دیگر ایرانی ترجمه کنید، و نظر بدهید و بپرسید، این برای حال و آینده ما مهم است.
یک مثال بزنم که براحتی متوجه شوید، اگر به بچه ای دائم سرکوفت بزنند، و بگویند تو نمی توانی، تو بی عرضه ای، تو لیا قت نداری، و مرام بچه همسایه خوبه و آقاست و تو بی مرامی، و هر چه بد است به او بگویند، او توانایی خودش را از دست می دهـد. چون ما از یک جغرافیای وسیع و خوب و اقوامی متحد، گر دا گرد نوروز این سرزمین را در طول تاریخ، قدر تمندانه حفظ کرده ایم، دشمنان از قبیل سازمانهای مخفی انگلستان، و یهود، و کلیسا، و غیره، برای خورد کردن روحیه این ملت، به روی کاغذ، و مذبوحانه برایمان تاریخ درست کردند، و عده ای احمق این دروغها را می گویند، چون مثلا یک تاریخ دان انگلیسی نوشته.
در طول تاریخ ایران، تشکیلاتی بویژه یهودی، بدلیل گسترش در میان بازار و مردم، نسبت به جمع آوری کتابها و اشیاء عتیقه اقدام می کردند، و آنچه می خواستند، باقی گذاردند، چه بسیار از این راه ثروتهای کلان بدست آوردند. پس لطفا دروغهای تاریخ ما را باور ندارید، و مطالب این وبلاگ را با دقت بخوانید، و مطمئن باشید هیچ خارجی به ایران نفوذ نظامی نکرده، صدام حالو هم فکر می کرد، قادصیه واقعیست و تصمیم به تکرار آن گرفت، و نابود شد. ایران مسیر تکامل فکری و اجتماعی خودش را طی میکند.
● ایران سرزمین قهرمانان
سا ل ۱۹۱۶ ، سربازان عثمانی از گروه متحدین جنگ اول جهانی، غرب ایران را اشغال کردند. بدلیل عدم کفایت دولت وقت، ونبود ارتش، دشمن ضمن جنگ با نیرو های محلی، کرد و ترک و فارس و غیره، وارد مرکز حکومتی غرب ایران، شهر همدان شد. در گرگ ومیش هوا، دم تاریکی، به ارک حکومتی رسیدند، و آنجا را خالی از مردان دیدند، زیرا قاجارکها و نوکرانشان، از آنجا فرار کرده بودند. سپس دشمن به قسمت داخلی و اندرون ها رفتند. چون دربهای قلعه ا ندرونی بسته بود، و آنها قصد غارت داشتند، از دیوار پریدند، غا فل از اینکه شیرزنی دلاور و قهرمان، با تفنگی از حوضچه خالی از آب و لابلای شمشاد ها آنها را هدف قرار میدهد.
فاصله این حوض تا دیوارها، حدود ۵۰ ، متر بود. هر عثمانی که سایه سیاهش بالای دیوار ظاهر میشد، هدف تیر قرار می گرفت. پس از کشته و زخمی شدن بیست، یا سی نیروی عثمانی، آن دلاور ایرانی به کنار بقیه زن وبچه ها آمد، و کود کی در دست گرفته، و مثل بقیه و البته الکی گریه و زاری می کرد. با ورود گروهان عثما نی، دیگر جنگ یک تنه را محا ل مینمود. دشمن بدنبا ل چندین مرد تیرانداز می گشت. بعد از ظهر آن روز، قبل از ورود عثمانیها به حکومتی، زنان طلا و جواهر و وسایل قیمتی خود را جدا گانه، و یا چند نفره، در جا هایی از آن ساختمان و باغ، پنهان و چا ل کرده بودند، حتی در زیر زمینی مقدار زیادی کتاب، اسنا د وسایل دیگر قرار داده، ودرب آنرا گل اندود کردند، تا دست دشمن نیفتند. دشمن چون غنیمتی نیافت، و بشدت ترسیده بود، از حکومتی عقب نشینی کرد.
این شیر زن دلاور، محبوبه خانم خواهر پدر بزرگم، حاج آقا میرزا حسین یحیا بود. همان شب و روز بعد زنها و بچه ها، دست خالی هر یک بسویی رفتند، و در مدت کوتاهی دشمن ارگ و حومه آنرا خراب کرد، حتی درختان تنو مند را نیز قطع کردند. دشمن ایران زمین، در مدت کوتاه اشغال آن قسمت ها، تلفات بسیار داد، در هر جایی، کوچه ای و جاده ای آنانرا می زدند. تاریخ دلاوریهای ایرانیان را ارج داریم، و انقدر تاریخ دانان و تاریخ گویان، از کتابهای دروغی اجنبی نگویند. مثلا می گویند انگلستان عثمانی ها را شکست داد، و از عراق بیرون کرد. ملتها دشمن را شکست دادند. شاید بگویند، چرا مد تها که عراق در اشغال عثمانی بود، مردم آنرا نزدند.
دوره بورژوازی سنتی و محلی، با دوره نزدیکی با امپریالیست و استعمار فرق دارد. این ما جرا را مرحومه خدا بیامرز، محبوبه خانم حدود سی سال پیش برایم تعریف کرده، و این شیرزن که در آن زمان ۲۵ سال داشت، مدتی در همان حوالی دشمن را می زد، وسپس به تهران آمد، و در چمبره هزار رنگ سیاست خانه نشین شد. آیا بنظر شما، با این قبیل دلاوریهای مردم، اسکندر و چنگیز حقیر، قابل قبولند، حتی با اندک فهمی دروغشان مشخص است. آنها که میگویند، این اشغالهای تاریخ واقعیست، خیلی کم دارند. تاریخ واقعی گنج ملت، و تاریخ دروغی ادبیات ملت دیگر است.
● دشمنان احمق و بی سواد
> ۱۷۰۰ ــ ۱۸۰۰ ، سال پیش اسکندر نامه نویسان بیسواد تر از آن بودند، که بتوانند، داستان دروغیشان را بهتر و باورمندانه تر بنویسند، و احمقتر، دشمنان تاریخ ایرانند، که این چرت و پرتها را به جای تاریخ ما می گویند و مینویسند. به مرور بخشها یی را افشا می کنم. وعده ما هفته یکبار در این وبلاگ. پا تلا ، که در فارسی پای تپه است، در نزدیکی تنگ بوان است، در داستانشان به مصب رودخانه سند برده اند، تا برای رفتن اسکندر به هندوستان مدرک بتراشند. رود تانا ایس، میان اروپا و آسیا بوده که رود دن امروزیست، در آن داستان کذایی به شمال افغانستان برده وبه جای بلخ گذاشته اند، تا اسکندر را به هندوستان برسانند نوشته اند، اسکندر و سپاهش از بلخ بسوی سغدیا راه افتادند، و به بیابانهای بی آب و علف رسیدند، وکلی سختی و بد بختی کشیدن تا مثلا شجاعتشان را بنویسند.
این هم افسانست، شهر بلخ کنار رود پر آب بلخاب قرار دارد، و تا ۳۵۰ کیلومتری آن همه طرف آبادیست، نه بیابان بی آب و علف. براحتی ازنقشه ببینید. رود اوکسوز، آنها آمو دریا نیست، بعلت ندانستن جغرافیا، اینهمه پرتو پلا نوشته اند، و دشمنان احمق ایران زمین آنرا باور دارند، وکینه توزانه دائم تکرار می کنند. بکچوس، یونانی شده بغ است که بک، بگ، بی، بای، هم گفته میشود، پیشنام ایزد مهر است، بغ مهر. آئین مهر در زمان اشکانیان گسترش یافت، و به یونان و روم رفت، در زمان اسکندر شناخته شده نبود، ولی پانصد سال بعد اسکندر نامه نویسان می دانستند. چون دشمن دین و آئین ایرانیان بودند، مثل هم اکنون که دشمنند. دروازه کاسپین که آن را سر دره خوار دانسته اند، نیست، دربند خزر شهریست میان باکو و ما خاج قلعه. گاهی برای توجیه داستانشان، دروغ نوشته اند.
رود عارابیوس، که نوشته اند، اسکندر و سپاهش، در کشور هندوستان از آن گذر کرده اند، شط العرب امروزیست، و آنچه هندوستانی نوشته اند، خوزستان است. اریتیان، سرزمین مردم اور، شهری بنام مقجر، در کشور عراق است نه هندوستان. عارابیت، بیت مردم عرب، در جنوب عراق است، نه مصب رود سند پاکستان. دوستکامی، که در این داستان کذایی دوستکانی نوشته اند، شرابدان مهریان بوده و اکنون در سوگواریها، در آن آب یا شربت می ریزند، در زمان اسکندر نمی شناختند، ولی ۵۰۰ سال بعد، در زمان اشکانیان شناخته شده بود. آتروپات، آذرپاد، واژه زمان سا سا نیست و در زمان هخامنشیان آنرا نمی شناختند، چون زرتشتی نبودند. آتروپاد یا آذرپاد، نگهبان آتش بوده است. امروز پاد را بد گویند، مانند، سپهبد، ارتشبد. این هم نشانه آنست که اسکندر نامه ها چند سده پس از اسکندر نوشته شده اند.
آذر بایجان، دگر گون شده آتروپاتان نیست. آذر بایجان یا آذر بیجان، از سه پاره ساخته شده، آذر = آتش + بای = بی = بغ = ایزد + گان = جا = آذر با یجان = جایگاه آتش ایزدی. مینویسند، سپاه اسکندر در راه رفت و برگشت، به سغدیان با مردمی نیرومند، به نام مماسن ها در افتادند. ممسن = بزرگ بزرگان = مه و مس= بزرگ + ان . غرب استان فارس ایران، این کجایش در بلخ وشمال افغانستان است. نوشته اند، اسکندر به شهر نیسا نزدیک رود سند رسید، و شهر نیسا را میان بیستون وهمدان آدرس میدهند. نسا، نخستین پایتخت اشکانیان نزدیکی عشق آباد، ترکمنستان بود، و آئین مهر از آنجا گسترش یافت، که به آئین نسا یا نسارا شناخته شد. یا نصا یا نصارای دوره های بعد، مثل یلدا و اعیاد و مراسم ادیان دیگر. نبرزن، نبرز یا شکست ناپذیر، پسنام مهر است، که در زبان کردی نبز گفته میشود.
آئین مهر در زمان اشکانیان به امپراتوری روم رفت، و دین همه گانی شد. رومیان واژه ایرانی نبرز را برای پسنام مهر بکار می بردند، در چندین، از صد ها مهرابه تاریخی بجا مانده امپراتوری روم، دیوار نوشته و کنده کاری شده. این نیز میرساند این داستان دروغی چند صده پس از اسکندر نوشته شده. پاگانیسم. کوسیان، یا کاسیها یا کاسپین ها، چون میخواستند اسکندر همه را شکست داده باشد، ۸۰۰ ، سال از حکومتشان گذشته بود، که احمقهای نادان با اسکندر کذائیشان آنانرا هم شکست دادند، چه بیسوادند کسانیکه امروزه این چرتها را تاریخ میدانند. شهر صد دروازه، دامغان یا اطراف آن نیست، آبش کجا بود، تا صد دروازه داشته باشد. گروهای مختلف باستان شناسان سا لها همه اون اطراف را گشته اند، شهر یه دروازه هم نیافتن! گنده گویی کردن تا آقا شازده چاخانیشونو مهم کنن.
گرفتین. رود آراکس، که بجای کر دروغـنویسی کرده اند، ارس میباشد، کم داشتن دیگه! تخت جمشید، آب نداشته که شهر و پایتخت باشد، تا خزانه داشته باشد. میتراسن، از نام بغ مهر گرفته شده، که در هندوستان و امپراتوری روم میترا نام داشت، و در زمان اسکندر در یونان شناخته شده نبود. ای دشمنان اینهمه مدرک. دروغ پردازان اسکندر مقدونی، که جغرافی نمی دانستن و سواد هم نداشتند، برای بالا بردن مردم کوچک و بینوای یونان، داستانهای دروغی مثل الکساندرس، مینوشتند، ولی با کلی غلط و اشتباه، احمقها نمی دانستند، که دو هزار سال بعد انوش مچشونو میگره. همه کشور ها و مردمی را که در جهان آنروز نام و نشانی داشتند، به دست اسکندر بر انداختند. هرچی هم توانستن گزافه گویی و گنده گویی کردن، که براحتی قابل درک است، هر کی اینها رو نفهمه، والا دیگه بگم چیه. صد ها نام دروغی خیال بافی کردن، که هیچ اصالت ایرانی و هندی ندارد، و کاملا آشکار است.
عزیزی از دامغان زیبا، نظر گذاشته که چرا می گویی دامغان آب نداشته، که شهر صد دروازه باشد، چشمه علی ۱۲۰ پارچه آبادی را آب می دهد. عزیزم تمام شهرهای و پایتختهای بزرگ باستانی کنار رودهای بزرگ بوده. امروزه هم این دامغان دوست داشتنی ما جمعیت نسبی پایینی دارد.
دوستی نظر گذاشته که پوران فرخزاد در کتاب جستاری نو در شناخت اسکندر، در باره این دروغ نوشته، که جنگ بین پارتیان و هخامنشیان بوده، از این دوست متشکرم، همچنین مرحوم مهندس احمد حامی نیز کتابی تحت عنوان، اسکندر مقدونی بزرگترین دروغ دارد، و همچنین، مقالات متعدد دیگری از عزیزان محقق در دست دارم، که از آنها در این وبلاگ استفاده می کنم.
ولی صرفا دروغ بودن اسکندر ملاک نیست، تاریخ ما پر است، از داستانهای دروغی که همچنین در کتابهای درسی ایران هم است، و نیز توسط مثلا تاریخ دانها در تلویزیونها و غیره گفته میشود. مانند، مهاجرت آریائیها، چنگیز و مغول، و قادسیه و بسیاری دیگر. همانطور که بارها نوشته ام تاریخ یک علم است، نه ادبیات. اگر در طول تاریخ، چند صد سال و حتی چند قرن آنرا نمی دانیم، نیازی نیست با داستان آنرا پر نماییم، می بایست جایش را خالی بگذاریم، تا محققان و علم بشری آنرا پیدا کند، گفتن و نوشتن دروغ کار بسیار غلطی است. به تعدادی از مناطق تاریخی سفر کرده ام، و گزارشاتی در نشریات چاپ کردم، وبه مرور در این وبلاگ مینویسم. سعی میکنم کسانیکه دروغها را بجای تاریخ قبول دارند، بخود آیند و اگر در مطالب چند بار تکرار شده، دشمنان احمق، وتا ۴۰ با تکرار میشود، جهت این است که آن عده دروغ پرستان بخود آیند، به یاد ضرب المثل، که غلامی در بازار ارزان بود علت را جویا شدند، گفتند، که باید ۴۰ بار به این غلام پرید، یا ۴۰ بار فحش و ناسزا گفت تا این برده بخود آید.
تاریخ ما بهتره دوباره و کاملا علمی نگارش شود، و از این شکل داستانی خارج گردد. شخصی در وبلاگ من نظر نوشته: ای وطن بهرام و شاپورت کجاست، وقتی وبلاگ این شخص را دیدم، به این شعر برخورد کردم:
ای وطن کوروش به زیر آب رفت غـیرت مردان ایران خواب رفت
ای وطن سـیمرغ و دژبان داشتی رستم، آن پـور نریـمان داشـتی
ای وطن فـرّ فریـد ونت چه شـد خسرو و فرهاد مجنونت چه شد
ای وطن ناد، جهانگیرت کجاست بابک و آرش، کمانگیرت کجاست
ای وطن آن گاوسر گرزت چه شد فرخ و گـیو و فریـبرزت چه شد
ای وطن بهرام و شاپورت کجاست ای وطن مردان مغرورت کجاست
انگار فخرالدین و فردین، در فیلمهای ایرانی و ترکند، که یه تنه لشکر نابود کنند. بهرام و شاپور در فرهنگ و دینند، در همه مردمند. نویسنده وبلاگ که میگوید ای وطن بهرام و شاپورت کجاست، خودش بقدری از این داستان میترسد، که نامش را ذکر نکرده، و خود این دلیل بر داستانی بودن بهرام وشاپور این شعر است، مثل بسیاری از داستانهای تاریخ و ادبی ما. بهرامها و شاپورها ی واقعی در انقلاب ۵۷ تمام ملت بودند، بهرامها و شاپورها ی واقعی در جنگ تحمیلی چه بسیار درخشیدند. بهرامها وشاپورها امروز هم میدرخشند، نه آنهایی که حتی نمی توانند، نام خود را بر چند خط شعر یا یک وبلاگ داستانی بگذارند. بهرامها و شاپورها بیائید، اسکندر و چنگیز را از تاریخمان دور بیندازیم. یعنی جنگ با دروغهای تاریخ یا دشمنان واقعی ایران زمین.
کورش کبیر، از کودکی با تهدید به مرگ و سپس با تلاش و مبارزه و جنگ در تمام زندگی هرگز خودرا پنهان نکرد، فردوسی نیز همچنین، داریوش و خشایار شاه و تمامی شاهان و بزرگان ایران از میان خون و آتش گذشتند ولی هرگز خود را پنهان نکردند. ولی افسوس امروزه بسیاری از پیروان بزرگان ایران خود را در نامهایی الکی در وبلاگهایشان پنهان کرده اند.
http://ravid.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید