شنبه, ۲۶ خرداد, ۱۴۰۳ / 15 June, 2024
مجله ویستا

غریبه ای آشنا در فلسفه تحلیلی


غریبه ای آشنا در فلسفه تحلیلی
پیتر فردریك استراوسون در سال ۱۹۱۹ در لندن متولد شد و در سال ۱۹۳۷ به كالج سنت جونز در آكسفورد آمد و به تحصیل فلسفه مشغول شد. او به فلسفه زبان، متافیزیك، معرفت شناسی و تاریخ فلسفه توجهی خاص داشت اما نظریات مشهورش در فلسفه منطق و فلسفه تحلیل زبانی بود. استراوسون تمایزی را میان دو نوع متافیزیك یعنی «توصیفی» و «تجدیدنظر كننده» قائل بود. از منظر او متافیزیك توصیفی به مرزهای مفهومی زبان طبیعی می پردازد و متافیزیك نوع دوم بر اصلاح این مرزها تاكید دارد. او معتقد بود از طریق كندوكاوهای زبانی می توان به حقایقی درباره عالم دست یافت.
اسفندماه امسال، آكسفورد آخرین بازمانده از حلقه طلایی خویش را از دست داد. حلقه ای كه در اواخر دهه ۱۹۴۰ به رهبری گیلبرت رایل و جان آستین شكل گرفت و فیلسوفانی چون استراوسون، برلین و گرایس در آن حضور داشتند. این فیلسوفان به دلیل تمركز بر جزئیات و ظرایف زبان طبیعی به نام «فیلسوفان زبانی» شناخته شدند و رهیافت فلسفی آنان «فلسفه زبان متعارف» نام گرفت. این تحول تازه در درون فلسفه تحلیلی اگرچه از كمبریج و به همت ویتگنشتاین آغاز شده بود اما در آكسفورد به ثمر نشست. گیلبرت رایل و یارانش مستقل از ویتگنشتاین اما مشابه با رویكرد او، بدون توجه به زبان صوری و منطق، تحلیل فلسفی را متوجه زبان طبیعی كردند. آنان معتقد بودند وظیفه فلسفه كشف حقایق جدید نیست بلكه روشن ساختن معانی قدیمی و شناخته شده است. بدون شك برجسته ترین نماینده این رهیافت جان آستین بود. او با ارائه نظریه «كنش های گفتاری» (Speech act) فلسفه تحلیل زبانی را وارد مرحله جدیدی كرد.
در میان این حلقه جوان ۳۰ساله ای بود كه برخلاف استادش رایل از روش تحلیل زبانی برای حل كردن مسائل فلسفی كمك گرفت (رایل معتقد به منحل كردن (dissolve) مسائل فلسفی بود). آرای او بعدها توسط فلاسفه ای چون جان سرل بسط و گسترش یافت و نسلی از فیلسوفان را تحت تاثیر خود قرار داد.
پیتر فردریك استراوسون در سال ۱۹۱۹ در لندن متولد شد و در سال ۱۹۳۷ به كالج سنت جونز در آكسفورد آمد و به تحصیل فلسفه مشغول شد. او به فلسفه زبان، متافیزیك، معرفت شناسی و تاریخ فلسفه توجهی خاص داشت اما نظریات مشهورش در فلسفه منطق و فلسفه تحلیل زبانی بود. استراوسون تمایزی را میان دو نوع متافیزیك یعنی «توصیفی» (descriptive) و «تجدیدنظر كننده» (revisionary) قائل بود. از منظر او متافیزیك توصیفی به مرزهای مفهومی زبان طبیعی می پردازد و متافیزیك نوع دوم بر اصلاح این مرزها تاكید دارد. او معتقد بود از طریق كندوكاوهای زبانی می توان به حقایقی درباره عالم دست یافت.
سال ۱۹۵۰ شروع كار حرفه ای استراوسون در فلسفه است. در آن سال او دو مقاله منتشر كرد كه بعد از ۵۰سال كماكان محل ارجاع و بحث و نظر است. یكی از این مقالات مربوط به موضوع «صدق» و دیگری در ارتباط با نظریه اوصاف راسل بود. در اواخر دهه ،۱۹۴۰ آستین در همایش انجمن ارسطوئیان مقاله ای داد كه در آن نوع اصلاح شده ای از نظریه تطابقی صدق را بررسی كرده بود. نظریه تطابقی صدق به طور خلاصه نظریه ای است كه صدق یك گزاره را مطابقت آن با وقایع خارجی زبانی (عالم خارج) می داند. در میان مستمعین استراوسون جوان نظریه آستین را به نقد كشید. این انتقادات بنیانی برای مقاله ای شد كه او یك سال بعد منتشر كرد و در آن «نظریه اجرایی صدق» (Performative theory of truth) را ارائه داد. نظریه او در واقع تكمیل و تعدیل نظریه «رمزی» بود. رمزی معتقد بود كه محمولات «صادق است» و «كاذب است» در واقع زائد و اضافی هستند و هیچ بار معنایی جدیدی به وجود نمی آورند. طبق نظریه او گزاره «X صادق است» با «X» به یك معنا است چون در منطق جدید شروط صدق دو عبارت «X صادق است» و «X» یكسانند. مثلاً گزاره «حسن رفت صادق است» با گزاره «حسن رفت» و گزاره «درست است كه تیم ایران به جام جهانی راه یافته است» با گزاره «تیم ایران به جام جهانی راه یافته است» یكسان و معادل است. اما استراوسون در نظریه خود معتقد است اگرچه این جملات به لحاظ منطقی (شروط صدق) یكسانند ولی معنای یكسانی ندارند مثلاً دو جمله «این مثلث اضلاع برابری دارد» و «این مثلت زوایای برابری دارد» به لحاظ منطقی برابرند ولی معنای آنها یكسان نیست. محمولات «صادق است» و «كاذب است» از نظر استراوسون تنها برای تاكید- آنگونه كه رمزی معتقد بود- استفاده نمی شود، بلكه گاهی برای تائید و اظهار موافقت به كار می رود. یعنی با گفتن «X صادق است» در واقع داریم كاری انجام می دهیم. مثلاً موافقت خود را نسبت به آن اعلام می كنیم. البته بر نظریه استراوسون ایراداتی وارد شده است كه برخی از آنها از استدلالات محكمی برخوردارند.
مقاله دوم او كه در همان سال ۱۹۵۰ منتشر شد در میان فلاسفه با اقبال بیشتری مواجه شد. او در این مقاله به نقد نظریه اوصاف راسل می پردازد و نظریه توصیفی جدیدی را در باب «دلالت» مطرح می كند. ریشه نظریه استراوسون به كتاب پژوهش های فلسفی ویتگنشتاین برمی گردد اما بسط و گسترش آن توسط جان سرل انجام می شود.
نظریه توصیفی جدید (modern descriptive theory) كه گاهی به آن نظریه «خوشه ای» یا «دسته ای» (cluster) نیز گفته می شود در واقع محصول ویتگنشتاین- استراوسون و سرل است.
جان استوارت میل در كتاب «نظامی از منطق» (A System of logic) نظریه ای در باب اسم خاص (proper name) مطرح كرده بود كه بیان می داشت اسامی خاص مدلول دارند اما فاقد معنا هستند. راسل و فرگه مستقل از هم نظریه میل را به چالش كشیدند و نظریه توصیفی اسمای خاص را ارائه دادند. بر مبنای این نظریه اسم خاص نشانه ای است كه برای اوصاف شیء مورد نظر به كار می رود. البته فرگه این اوصاف را معنای آن اسم نیز می دانست. مثلاً بر طبق این نظر، لفظ «ویتگنشتاین» برای كسی كه واجد مجموعه ای از اوصاف است به كار می رود یعنی «نویسنده كتاب پژوهش های فلسفی»، «تئوریسین حلقه وین»، «نویسنده تراكتاتوس» و نظایر آن. به طور كلی فرگه معتقد بود اسامی خاص هم واجد معنا هستند و هم واجد مدلول و از نظر او «اسامی خاص» شامل «اسامی معمول» و «اوصاف معین» است. فرگه معنای یك اسم معمولی یا عرفی (مثلاً «ویتگنشتاین») را با معنای وصف معینی (مثلاً «نویسنده تراكتاتوس») كه به آن شیء ارجاع می شود، معادل می دانست. راسل نیز همچون فرگه معنای اسامی خاص معمولی را با معنای برخی از اوصاف معین مربوط به آن یكسان می دانست. البته دیدگاه راسل از معنا و چگونگی تبیین اوصاف معین از فرگه متفاوت بود. راسل همچنین مقوله ای را به عنوان «اسم خاص منطقی» (logically proper name) معرفی می كند كه در آنها اسم خاص هیچ وصفی را دربر ندارد و عباراتی هستند كه نقش آنها صرفاً اشاره كردن به یك شیء ساده است و معنای چنین اسمی شیئی است كه این اسم به آن ارجاع می شود (دلالت می كند). بنابراین در مورد اسامی خاص منطقی، راسل معنا و دلالت را یكسان می گیرد. همان طور كه گفته شد راسل و فرگه تبیین های كاملاً متفاوت از نحوه ای كه اوصاف معین عمل می كنند، ارائه می دهند. بر طبق نظریه توصیفی راسل اوصاف معینی مانند «بلندترین كوه در جهان» سمبل های ناكاملی هستند یعنی به لحاظ زمینه ای یا متنی قابل حذف هستند. در واقع او برای چنین اوصافی تعریف زمینه ای [یا متنی] (Contextual) ارائه می دهد كه با استفاده از آن می توان جمله ای را كه شامل اوصاف معین است با جمله هم ارزی كه شامل چنین وصفی نیست جایگزین كرد (در زبان منطق). یعنی اگر گزاره ای را مانند «بلندترین كوه جهان در رشته كوه هیمالیا است» بخواهیم به شكل منطقی بنویسیم، بازنمایی منطقی آن بدین صورت خواهد بود: «xی وجود دارد كه آن x كوه است و به ازای هر y اگر آن y كوه باشد آن گاه y مساوی با x است و xبلندترین كوه جهان است.»
بدین ترتیب راسل در مواجهه با اوصاف معینی مانند «شاه كنونی فرانسه» كه صادق نیستند می تواند به طریق بالا مسئله را حل كند. مسئله ای كه با چنین اوصافی وجود دارد به شرح زیر است: گزاره ای مانند «شاه كنونی فرانسه طاس است» را در نظر بگیرید؛ اگر این گزاره به لحاظ منطقی، همان گونه كه به لحاظ گرامری است، جمله ای موضوعی- محمولی باشد، آن گاه حد موضوع آن یعنی «شاه كنونی فرانسه» باید یك اسم خاص منطقی باشد و معنای آن فردی است كه به آن ارجاع می شود اما چون شاه كنونی فرانسه اصلاً وجود ندارد بنابراین عبارت «شاه كنونی فرانسه» یا بر یك فرد غیرواقعی دلالت دارد و یا بر هیچ چیزی دلالت نمی كند. نتیجه اینكه كل جمله بی معنی است. اما راسل این نتیجه را نمی پذیرد و مسئله را به طریقی كه گفته شد حل می كند. در واقع او نمی پذیرد كه گزاره «شاه كنونی فرانسه طاس است» منطقاً شكل موضوعی- محمولی دارد، بلكه یك جمله با صور وجودی است. یعنی به صورت «xی وجود دارد كه x شاه حال حاضر فرانسه است و به ازای هر y اگر y شاه فرانسه باشد آن گاه y با x یكسان است و x طاس است.» در این حالت «x شاه حال حاضر فرانسه است» صادق است اگر و تنها اگر x شاه كنونی فرانسه باشد و «x طاس است» صادق است اگر و تنها اگر x كچل باشد. به عبارت ساده تر گوینده ای كه اذعان می كند «شاه فرانسه طاس است»، در واقع تصدیق می كند كه وجود دارد یكی و فقط یك شاه فرانسه كه طاس است و چنین جمله ای از نظر راسل كاذب است نه اینكه بی معنی است. در مقاله «در باب دلالت» استراوسون این توصیف راسل را مورد حمله قرار می دهد و معتقد است كه وقتی كسی می گوید: «شاه كنونی فرانسه طاس است» در واقع تصدیق نمی كند كه یك شاه واحد در فرانسه وجود دارد و آن هم طاس است، بلكه او چنین چیزی را «پیش فرض» می گیرد. در واقع او با این فرض كه یكی و تنها یك پادشاه فرانسه وجود دارد چنین سخنی می گوید و انتظار دارد كه شنونده او نیز این فرض را در نظر داشته باشد. به عبارت دیگر گفته او وجود شاه فرانسه را پیش فرض می گیرد. استراوسون معتقد بود كه كاربرد عبارات زبانی است كه بر چیزی دلالت می كند و این كاربرد گزاره ها است كه صدق و كذب برمی دارد. از نظر او گزاره «شاه كنونی فرانسه طاس است» اگرچه بامعنا است اما كاربرد آن بر شیئی دلالت نمی كند در نتیجه نه صادق است و نه كاذب. سوزان هاك در كتاب «فلسفه منطق» معتقد است كه آنچه استراوسون درباره پیش فرض گرفتن شاه كنونی فرانسه می گوید، مبهم است. چون در بعضی از آثارش، به نظر می رسد این گوینده است كه چنین پیش فرضی را اتخاذ كرده است و در بعضی دیگر، این پیش فرض رابطه ای منطقی است كه میان اظهار اینكه «شاه كنونی فرانسه طاس است» و اظهار اینكه «شاه كنونی فرانسه وجود دارد» برقرار است. در مقالات بعدی استراوسون نظر دوم برجسته تر است. یعنی پیش فرض مذكور یك رابطه منطقی میان دوگزاره است: گزاره الف در صورتی گزاره ب را پیش فرض می گیرد كه گزاره الف نه صادق است و نه كاذب، مگر آنكه گزاره ب صادق باشد. چالش میان راسل و استراوسون باعث شد تا فیلسوفان دیگری به این موضوع علاقه نشان داده و استدلالات استراوسون را در اعتراض به راسل بررسی كنند و البته پاسخ هایی نیز به او داده شد. اما چیزی از اهمیت این مقاله نكاست. استفاده او از مفهوم پیش فرض برخی از زبان شناسان تجربی را واداشت تا بررسی كنند چه اقسامی از گفته ها و اظهارات واجد پیش فرض هستند. نظر استراوسون در زمینه اوصاف معین توسط جان سرل بسط و گسترش یافته و نتیجه آن نظریه توصیفی جدید شد. در این نظریه مانند نظریه اوصاف راسل اسامی خاص علاوه بر مدلول، معنی نیز دارند اما اسم خاص، معنای مجموعه ای نامعین از اوصاف را دربردارد و آن مجموعه نیز زیرمجموعه ای است از مجموعه ای نامتناهی از اوصاف كه با آن اسم خاص هم مصداقند. از دیگر مقالات او می توان «موضوعات منطقی و موضوعات فیزیكی»، «ثوابت مفرد و محمول»، «كلی ها» و «در دفاع از یك حكم جزمی» را نام برد. از استراوسون كتاب هایی نیز منتشر شده است كه مهمترین آنها «درآمدی بر نظریه منطقی» (Introduction to logical theory) است كه در آن رابطه میان زبان عادی [متعارف] و زبان منطق صوری را بررسی می كند. او سپس به متافیزیك توصیفی علاقه مند می شود كه به توصیف ساختار واقعی تفكر ما درباره جهان می پردازد. از كتاب های دیگر او می توان «مفردات» (Individuals) و «آزادی و نفرت» (Freedom and Resentment) را نام برد.
استراوسون از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۷ بعد از مرگ رایل بر كرسی او تكیه زد. اگرچه برخی معتقد بودند شایستگی گرایس برای تصاحب این كرسی بیشتر از استراوسون بود. استراوسون اگر در زمینه مباحث فلسفی بسیار كج خلق بود اما خارج از این مباحث رفتاری موقر و متین داشت. او در ۱۳ فوریه ۲۰۰۶ در سن ۸۷ سالگی دارفانی را وداع گفت.
احمدرضا همتی مقدم
منابع:
۱-زon Refferingس. P. Strawson. Mind۱۹۵۰
۲-زTruthس. P.Strawson. Analysis۱۹۴۹.
۳-زProper nameس. Stanford Encyclopedia of Philosophy.
۴- Philosophy of logic. S, Hacck. Cambridge university press۱۹۸۷.
۵ _ فلسفه تحلیلی. علی پایا. انتشارات طرح نو
منبع : روزنامه شرق