دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
رمان و انقلاب اسلامی
میلان کوندرا معتقـد اسـت کـه رمـان ماهیتا در جستجوی کشف معمای «من» است؛ نه آن کـه درصدد کشف این معما برآید، نه. رمان با این پرسش که «من» چیست و چه وضعی در جهان دارد، آغاز مـیشود. او بـه خوبـی بر ایـن معنا واقف است که این پرسش صورتی «مابعدالطبیعی» یا فلسفی و حتی روانشناختی ندارد. هر چنـد رمـان نویسی با فلسفه نسبتی دارد، امـا اسـاسـا رمان این پرسش را از آن منظر که فلسفه یا روانشناسی طرح میکنند، در میان نمیگذارد و برای رسیدن به جواب نیز راه دیگری را طی میکند.
آدمی همچون من که از خاک شرق برآمده، ریشهاش در همین خاک محکم شده، در زیر همین آسمان شاخ و برگ گسترانیده و از باران وحی و شهودِ قلبی سیراب شده است، میداند که معمای «من» گشودنی نیست. معمای «من» یعنی همهی معمای هستی؛ و این معما یا بهتر بگویم «راز»، گشودنی نیست؛ نه با رمان، که با هیچ چیز. راز اگر در دام انکشاف میافتاد که دیگر راز نبود. میلان کوندرا نیز انتظار نمیبرد که رمان این راز را بگشاید. این قدر هست که رمان بتواند از عهدهی بیان این «وضع» برآید؛ وضع انسان در جهان، یعنی آنچه میلان کوندرا به تبعیت از «هایدگر» آن را «در جهان بودن»(۱) میخواند. انسان اگر به این پرسش دچار شود که پیش از آن که چشم در این جهان بگشاید، کجا بوده است، چیزیبه یاد نخواهد آورد؛ در عین حال باور کردنینیست کهپیش از پا گذاشتن در این عالم در «جـایی دیـگر» نبـوده باشد. مواجهه با همین پرسش کافی است که پردهی توهمّات را بِدرَد و از ورای عاداتی که صورت راز آمیز عالم را انکار میکنند، چهرهای دیگر از واقعیت را به انسان نشان میدهد: «ما در جهان افکنده شدهایم.»
احساس این حضور ـ حضور در جهان ـ با حیرتی همراه است که اوّلین منزل هجرت از فطرت اول به فطرت ثانـی اسـت. از جهـان تنـگ و کوچک روز مرگیها، به جهانی دیگر که میلان کونـدرا آن را بـیش از همـه در آثـار «کافکـا» یـافتـه و ستـوده است؛ «قصـر» در کجای عالم است «محاکمه» در کدام دادگاه صـورت میگیرد؟ «گرگـوار سـامسـا» در کـدام شهـر، کـدام کـوچـه و در کدامین خانه چشم از خواب گشوده و خود را روی تختخوابش چون حشرهای بزرگ یافته است؟ میلان کوندرا میگوید ـ و به حق میگوید ـ که در قـرن حـاضر ناگهـان جهـان در پیـرامون انسان، بسته شده و زندگی به یک دام مبدل شده است. کافکا میپرسد در جهانی که عوامـل تعییـن کنـنـدهی بیرونـی آن چـنـان نیـرومـنـد هسـتـنـد کـه اختـیـار و آزادی انسـان دیـگـر معـنـایی نـدارد، چـه راهـی بـرای او باقی مـانده اسـت؟ ایـن پرسش کافـکا فقـط به عـالم نظـامهای «توتالیتـر» بـاز نمیگـردد، بلکه همهی وسعت زندگی بشری را در این روزگار در بر میگیـرد. «قصـر» و «محاکمـه» و «مسخ» و ... وضع بشر امروز را در جهانی که مغلوب یک نظم جهنمی و ناخواسته است، بیان مـیدارنـد و ایـن کـار نـه از فـلسفـه بر مـیآیـد و نـه از هیچ هنری، جز رمان. میلان کوندرا میگوید که رمان چیزی را بیان میکند که جز با رمان قابل بیان نیست. البته این سخن دربارهی دیگر هنرها نیز صادق است. کوندرا مینویسد:
«ضمن نوشتن «بار هستی» است که من با الهام گرفتن از شخصیتهای رمانم که همگی به گونهای از جهان کناره میگیرند، دربارهی سرانجام گفتهی معروف «دکارت» که انسان را «ارباب و مالک طبیعت» میشمارد، اندیشیدهام. این «ارباب و مالک» پس از آن که موفق به انجام معجزاتی در علوم و فنون شد، ناگهان پی برد که مالک هیچ چیز نیست: نه ارباب طبیعت است (زیرا که طبیعت کم کم از صحنهی کرهی زمین کنار میرود)، نه ارباب تاریخ است (زیرا نیروهای غیرعقلی روحش او را هدایت میکنند). اما اگر انسان، دیگر ارباب نباشد، پس چه کسی است؟»
بـه نظر او «رمـان، هستـی را میکـاود و نـه واقعـیت را».
بنابراین، «دنیای کافکایی اگر چه به هیـچ واقعیت شناخته شدهای شبیه نیست، امّا امکان نهایی و واقعیـت نایافتهی دنیای بشری را بیان میکند؛ امکانی را که در پسِ جهان واقعی ما نمایان است و آیندهی ما را پیشاپیش اعلام میکند».
کافکا چگونه کافکا شده است؟ او نخست با جهان پیرامون خویش یکی شده، بعد از آن فراتر رفته است. دیگر آن که برای کافکا «نوشتن» چیزی هم شأن «نفس کشیدن» است. ـ و به عبارت بهتر چیزی هم شأن «زیستن» ـ. آقای کافکا در «قصر» و «محاکمه» چه کسی جز خود اوست؟ گرگوار سامسا چه کسی است جز خود او که از صورت «فرد منتشر»، صورت انسانهایی که جهان امروز همهی آنها را به یکدیگر شبیه کرده است، فراتر رفته است و باز هم به خویشتن و وضعِ خویش در برابر جهان مینگرد؟ مگر نه آن که دنیای کافکاییصورت تمثیلیو سادهشدهی همین جهانی است که با تمرکز تدریجی قدرت و ایجاد یک نظم جهنمی صنعتی و دیوان سالارانه ما را احاطه کرده است؟ همان طور که میلان کوندرا گفته است، نه تنها دولتهای توتالیتر روابط نزدیک میان رمانهای کافکا و زندگی واقعی را آشکار کردهاند، بلکه «جامعهی بهاصطلاح دموکراتیک نیز فَراشد (پروسه) زایندهی شخصیت و پدید آورندهی دیوان سالاری را به خود دیده است.»(۳)
اما «رمان نویس، نه مورخ است، نه پیامبر؛ او کاوشگر هستی است»(۴).
اینکاوشگرهستی، جهان را با عقل فلسفی نمینگرد، بلکه وضع خویش رادر برابر عالم حیات روایت میکند و بر همین روایت یا بازگویی است که نام رمان یا «نوول» نهادهاند.
در داستانهای امروز به خلاف قصههای پیشینیان، اعاظم و قهرمان نیستند که آفاق انسانی را در وجود و حیات و عمل و گفتار خویش تعیّن میبخشند، بلکه «من» ها یا «افراد منتشر» در روی سیّارهی خاک هستند که چگونگی حضور خویش در جهان را باز میگویند. وضع «دُن کیشوت» در برابر جهانی که او را در احاطه داشت، وضع قصههای پیشینیان در برابر رمان جدید است. دُنکیشوت زمانی به جستجوی ماجراهای قهرمانانه شوالیهایِ قرون وسطی از خانه بیرون میآید که عصر قهرمانها سپری شده است.
زیبایی اسرارآمیز رمان «سروانتس» در همین جاست. پهلوانهای بـاسـتـانی ایـران اکـنـون حتـی در کـلام نـقـالاّن نیـز زنـده نمـانـدهانـد. آنهـا در آخـرین نفـسهـای احتضار خویش، این سوی و آن سوی، در این شهرستـان و آن روستـای دور افتـاده معـرکـه مـیگیـرند و زنـجیـر میدَراننـد و مجمعـهی فلزی پاره میکنند و زیر چرخهای کامیون میخوابند و کلاه میگرداننـد تا از گـرسنـگی نمیـرند. در اعصـار جدیـد، وضـع بشر در بـرابـر جهـان ـ یـعنی «چـگونه بـودن»اش ـ تغییـر کـرده است. ایـن وضـع جدیـد، داستـانهـا و داستان سُرایـانی منـاسب خویـش را میطلبـد. دُن کیشوت در میان احساس ترحّم خانوادهی خویش میمیرد و با او نسل قهرمانها به انقراض میرسد.
اکنون در سراسر جهان همهی ارواحِ منتظر دریافتهاند که عصر تازهای آغاز شده است. با این عصر تازه، انسان تازهای متولّد خواهد شد ـ که شده است ـ و او روایت تازهای از «چگونه بودن» خویش را بازخواهد گفت. اگر قرار باشد که رمان تحوّل یابد و چارهای هم جز این نیست، تنها از این طریق است: تحوّل «من».
میلان کوندرا معتقد است که رمان دستاورد اروپاسـت ـ و راسـت میگـوید ـ او آمـریکا را نیـز دنبالهی اروپا میدانـد، امـا فـراتر از این، حتـی اگـر میـلان کونـدرا بـر این معنـا تصریـح نکرده باشد در همه جای دنیا رمان نویسهای موفّق در بازگویی و روایت «من»، ناگزیر از رجوع بـه مصـدر و منشـای ادبیـات داستـانی معـاصـر ـ یعنـی اروپـا ـ بـودهانـد. تمـدن اروپـایـی انسـانهـای سـراسـر کرهی زمین را به یکدیگر شبیه کرده است و رمـان نیـز در ایجـاد ایـن وحـدت تاریخی که فرهنگها و تمـدنهای بـزرگ همـهی اقـوام غیـر اروپـایی را نـابـود کـرده، شـرکت داشته است. میلان کوندرا مینویسد:
«برقراری وحـدت تـاریخی کرهی زمین، این رؤیای بشریت، با فرآیند کاهش سرگیجهآوری همراه بوده است. خصلت جامعهی معاصر به گونهای وحشت آور این طالـع نَحس را استوار میکند:
«زنـدگی انسـان به نقـش اجتمـاعی او تقلیـل مییابد».(۵)
او راست میگوید. انسان جدید تا حد عضوی مکرر از یک دستگاه عظیم که به صورتی وحشتآور و کاملاً غیرانسانی، دقیق و منظم و بیوقفه کار میکند، کاهش یافته است. فردیت انسان و آزادی و اختیار او در یک حیات اجتماعی موریانه وار مستحیل شده است و «من»ها رادیگر نمیتوان از یکدیگر تمییز داد. میلان کوندرا مینویسد:
«... امـا بدبختانـه روح رمـان را نیـز موریانـههای کـاهش میجـوند. موریانـههایی کـه نـه تنهـا از مفهـوم جهـان، بلـکه از مفهـوم آثـار نویسنـدگان نیـز میکاهنـد. رمان نیز مانند فرهنگ، بیش از پیش در دست رسانههای همگانی افتاده است... کافی است که هفتهنامههای سیاسی اروپایی و آمریکایی، خواه چپ و خواه راست، از «تایمز» گرفته تا «اشپیگل» را ورق بزنیم تا دریابیم که همهی آنها دید یکسانی دربارهی زندگی دارند... این روحیهی مشترک رسانههای همگانی... روحیهی زمانهی ماست. این روحیه به نظر من مغایر با روح رمان است».(۶)
بعد، میلان کوندرا به این نتیجه میرسد که«رمان، زوال پذیر است؛ به همان زوال پذیریِ غرب عصر جدید».(۷)
رسانههای همگانی، از روزنامهها گرفته تا رادیو و تلوزیون، در همه جای دنیا و حتی ایران، «فرهنگ» را مبدل به «ضد فرهنگ» میکنند. رسانههای همگانی ماهیتا چنیناند. آنها «کلمات» را به «اشیا» تبدیل میکنند تا آنها را به حیطهی معادلهها و محاسبههای مربوط به تولید و مصرف و عرضه و تقاضا بکشانند. در رسانههای همگانی، «فرهنگ» نوعی «کالا» است که مطلوب ذایقهی مصرف کنندگان تولید میشود.
کافی است فیالمثل به ازالهی معنوی کلمهی «ایثار» در رسانههای همگانی در طول این چند سال بعد از اتمام جنگ نظر بیندازیم. ایثار در حقیقت، امری «خلاف آمد عادت» است که پرتوی از خورشید ذات انسان را تجلی میدهد.
در سالهای جنگ این کلمه میتوانست به راستی بر مدلول حقیقی خویش دلالت کند، اما از آن هنگـام که ایـن کلمـه در کف رسـانـههـا افتـاد و آنهـا تـلاش کردند تا آن را در «مکـانیسـم تـولید فرهنگـیِ» خـویش معنـا کننـد، «ایثـار» رفته رفته از معنا تهی شد واکنون از آن جز، پـوستـهای ظـاهـرا سـالـم، امّـا تهـی از مغـز، بـاقـی نمانده است. رسانههای همگانی میکوشند تا فرهنگ را فرموله کنند. فرموله کردن فرهنگ، مفهومی جز تبدیل فرهنگ به ضد فرهنگ ندارد. «عـادت» نه تنها عمل را در معنا تهی میکنـد، بلـکه در بـرابـر تعالی و تحـول معنـوی نیز میایستد. «عادت» انسان را به «ایستایی» میکشاند، حال آن که «تعالی» در «تحول و پویایی» است:
«از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم»
کلمه وقتی به «شیء» تبدیـل میشـود به انجمـاد میرسـد و ساکـن و راکـد بر جای مـیمـاند. هنگـامی که بیمـاری شـیء شدن همهگیر میشود، بیش از همه، کلماتی که بـر معنـای مجـرد دلالـت دارنـد، آسیـب میبینـد؛ نـه کلماتی هم چون میز و تخته و اسب و اصطبل. چنین است که زبان، گرفتار «بحـران» میشـود و چه کسی است که بتواند بحران زبان را در این روزگار انکار کند؟ رسانههای همگـانی بـه صورتی مکانیکی اقوام و انسـانهای کره زمین را به یکدیگر شبیه میسازند و تفاوتهای فرهنگی رااز میان بر میدارند. این همان پروسهی کاهشی است که میلان کوندرا از آن سخن میگوید. بنیان ادبیات بر زبان استوار میشود. بنابـراین وقتی زبان، گرفتار بحران شود، ادبیات نیز مبتلا خواهد شد.
روح زمیـن، عـصـر تـازهای را انتـظـار مـیبـرده اسـت و این انتظـار در ادبیـات داستـانی و نمایشیِ اواخر این قـرن موج میزنـد. ادبیات ایـن قرن روایتگر بحرانی عظیم در حیات بشری است و انقلاب اسلامی طلیعهی فردایی دیگر است. اما در جواب این پرسش که این تحول تاریخی چگونه در ادبیات تجلی خواهد کرد، چه باید گفت؟
انسان با تحولی که به تبع انقـلاب معنـوی اسـلام در جهان ایجـاد شده اسـت، وضع تـازهای در برابر هستی خواهد یافت. «من» یعنی «کیفیت حضور انسان در عالم وجود» است که دیگرگون خواهد شد و اگر ایـن دیگرگونی در ادبیات بـازگویی شود، باید منتظر بـود که ادبیـات داستـانـی تسلیم تحولی عظیم ـ حتی در فرم و قالب ـ بشود.
نبـاید رمـان معاصـر را هم چون ظرفی بینگـاریم کـه دربـارهی مظـروف خـویش بـیطرف است و بـه همـان سهولتـی که آب در پیاله جـای خویـش را به شـربت مـیدهد، رمـان نـیـز محتـوای تفـکـر معنـوی را بپـذیرد. اگـر چنیـن بیندیشیم، سخت به اشتبـاه رفتـهایم. رمـاننویس چیـزی جز تجـربههای حیـاتی خویـش که چـگونگـی حضـور او را در عـالـم تعیّـن میبخشنـد، نمینـویسـد و نمـیتواند بنـویسد. شخصیتها، همـه از بطـن نویسنـده پای به عالم داستـان میگذارنـد و به ایـن لحاظ چـارهای نیست. مگـر آن که آنـان را مراتب و وجوه مختلـف و متعـدد «مـن» بدانیم. تـا این «من» متحـول نشـود، رمـان نـویسی متحول نخواهد شد و محتوای دیگری را نخواهـد پذیـرفت.
انقـلاب،امری «خلاف آمد عادت» است؛ یعنی عادت نـه قـادر به آفـرینش انقـلاب اسـت و نـه قادر به حفـاظت از انقـلابـی کـه روی مـینمـاید و نه آن کـه میتواند انگیـزههای انقـلاب را بخشـکاند. اگر عـادت میتـوانست چنین کنـد، عادتهای ملازم با پنجاه سال حکومت پهلوی طلب،انقـلاب را در دلها و سینـههـا یکسـره نـابود میکردند. امـا چنیـن نشـد و چـنیـن نیـز نخـواهـد شد. هـر چنـد خـود انقـلاب اسلامی بعـد از هـدم عادتهـای گـذشتـه، عـادتهـای تـازهای هـمـراه آورد، امـا بـا تـزریـق ایـن عادتها در قالب ظاهریِ رمان و داستان سرایی و با تقلید از فرم رمان، ادبیات داستانی متناسب و هم شأن انقلاب به وجود نخواهد آمد.
بـایـد از میـان انسـانهـایـی کـه تحـول معنـوی انقـلاب اسـلامـی را بـه جـان آزمـودهانـد و جوهـر رمان را نیز شناختهاند، کسانی مبعوث شـونـد کـه ایـن وظیـفـه را بـر عهـده گیـرنـد. نـبـایـد انتظـار داشـت که نتـایج مطلـوب بـه آسـانی و بیزحمت و بیممارست بسیار فراچنگ آید. رسولان انقلاب باید به «جوهر رمان» دست یـابـند؛ نـه بـه فـرم و قـالـب آن. البتـه از آن جـا کـه این روزگار، روزگار «اصالت روشها و ابزارها» است، بیتردید تا جوهر رمان مُسخّر ما نشود، فـرم و قـالب آن نیـز به چنـگ نخـواهد آمـد.
ایـن سخن در باب دیگر هنرها نیز صادق است.
شهید سیدمرتضی آوینی
(به نقل از مجلهی «ادبیات داستانی» شمارهی ۱۶.)
پینوشتها:
۱ ـ (در جـهان بـودن)
IN,DER_WELT_SEIN
۲ ـ هنر رمان، بخش دوم، صفحه ۹۸. در این مقاله هر آنچه از میلان کوندرا مستقیم یابه مضمون نقل شده است، میتوانید در همین کتاب و در لابهلای صفحههای آن بیابید.
۳ ـ همان، ص ۱۹۹.
۴ ـ همان، ص ۱۰۳.
۵ ـ همان، ص ۶۱.
۶ ـ همان، ص ۶۲و۶۳.
۷ ـ همان، ص ۵۶.
(به نقل از مجلهی «ادبیات داستانی» شمارهی ۱۶.)
پینوشتها:
۱ ـ (در جـهان بـودن)
IN,DER_WELT_SEIN
۲ ـ هنر رمان، بخش دوم، صفحه ۹۸. در این مقاله هر آنچه از میلان کوندرا مستقیم یابه مضمون نقل شده است، میتوانید در همین کتاب و در لابهلای صفحههای آن بیابید.
۳ ـ همان، ص ۱۹۹.
۴ ـ همان، ص ۱۰۳.
۵ ـ همان، ص ۶۱.
۶ ـ همان، ص ۶۲و۶۳.
۷ ـ همان، ص ۵۶.
منبع : هنر دینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست