شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نقاشی کمال الملک در هوای مشروطه


نقاشی کمال الملک در هوای مشروطه
در مورد بزرگ ترین نقاش عصر مشروطه یعنی محمد غفاری ملقب به كمال الملك سخن های ضد و نقیض فراوان است. شاید برای برخی از نقاشان ما این پرسش وجود داشته باشد كه چرا این نقاش چیره دست، از مسافرت فرنگ خود تنها چند كپی از كارهای رامبراند و روبنس و تی سین را برای ما به سوغات آورد و جنبش امپرسیونیست ها را كه تنها چند محله آن طرف تر در جریان بود، ندید.
این سئوال كه بسیار هم شنیده می شود را می توان برخاسته از نوعی اعتقاد به تكامل تك خطی در سبك های هنری دانست. یعنی انگار كه همه هنرها مجبور به پیمایش یك خط سیر واحد و محتومی هستند كه در آن لاجرم جلوتر بودن بهتر از عقب ماندن است.
جدای از این بحث ها این تنها خود حركت است كه غیرقابل انكار باقی می ماند و كمال الملك یكی از مهم ترین كسانی است كه حركت نقاشی ما را با سبك واقع نمایانه اش در فاصله میان هنر ایرانی و هنر غربی برای مدتی طولانی قافله سالاری كرد، منتها این علاقه كمال الملك به هنر رنسانس و همچنین سبك وی كه در مقام قیاس با نقاشی های ایرانی پیش از خود، همان نسبت میان هنر قبل و بعد از رنسانس در اروپا را تداعی می كند، ما را با این سئوال مواجه می سازد كه نكند این سیر تكامل خطی واقعا راست باشد شباهتی كه ناشی از تفوق یك اخلاق مشابه است: اخلاق سرمایه داری.
اخلاقی كه تمامی تاریخ پس از رنسانس غرب را درنوردید تا تابلوهای قرون وسطایی و شمایل هایی را كه مصائب مسیح را تصویر كرده بودند مبدل به تصاویر هبه كنندگانی كند كه در پای صلیب مسیح زانو زده اند تا به عوض واقعه به بیننده تابلو بنگرند. انعكاس این واقعه در نقاشی بسیار پیشتر از مشروطه آغاز شده بود تا بتواند در مشروطه به بار بنشیند یعنی از دغدغه های محمد زمان در بازنمایی حجم و شفافیت و تعلق خاطر رضا عباسی به ترسیم اندام های مردم عادی اواخر صفویه شروع شد تا خود را به كارهای كمال الملك در عصر مشروطه برساند: حركتی درست همپای حكومتی كه پایه های خود را با بخشیدن القاب و امتیازات و انحصارات بی حساب به نوكیسگان از روی خواستگاه های سنتی و عشیرتی پیشین خود برمی داشت تا با گام هایی معلق به سمت آتیه برود.
از دیدگاه امیل دوركیم جامعه و قدرت هایش امری فرافكنده به تصویر پروردگار است و بنابراین با تغییر مناسبات اجتماعی، هنر جامعه كه تصویر گری شكل اعتقادی بندگان نسبت به خداوند را بر عهده دارد، نیز تغییر خواهد كرد: در سال ۱۹۰۵ میلادی اولین جنبش های مشروطه آن هم به بهانه پایین آوردن قیمت شكر به وقوع پیوست و یك سال بعد اولین مجلس مشروطه تشكیل شد مجلسی كه اختیارات شاه را مشروط به خواست ملت می كرد و لذا بدیهی است كه هنر نقاشی نیز بی درنگ خود را از قید و بند های پیشین خلاص كند و من بعد به جای كشیدن ظل الله كه مستبدانه به بیرون تابلو نگاه می كند به كشیدن درنگ های مردم كوچه و خیابان بپردازد: یك كودك تخم مرغ فروش، یك پیرمرد رمال با دو زن روگرفته، یك مرد كه در زیر طاقی یك مسجد كفشش را به پا می كند، یك استاد زرگر در كنار شاگردش یا حتی خواب ناتمام یك پیرمرد خسته كه دستش را بالش سر كرده است.
برای پی بردن بیشتر به این حركت موازی میان نهادهای قدرت و هنر، كه همواره مجیزگویی قدرت را می كند و به همین دلیل است كه وقتی قدرت به دست مردم می افتد، هنر رسمی می شود همان هنر مردمی كافی است توجه داشته باشیم كه اولین نهاد یا انستیتوی هنرهای زیبا یا همان مدرسه صنایع مستظرفه كمال الملك تنها پنج سال بعد از مجلس اول یعنی به سال ۱۹۱۱ میلادی تاسیس شد كه ما را از وجود ربطی معنادار میان نهاد قدرت مشروطه و این انستیتوی هنری مطمئن می سازد. و همچنین برای اینكه از وجود شباهت میان سنتی كه پس از رنسانس، در ترسیم خود هبه كنندگان از خاندان مدیچی به این طرف در درون تابلوهای مذهبی مرسوم شد با نقاشی های مذهبی دوران مشروطه مطمئن شوید به این نقل قول از خود استاد كمال الملك توجه كنید:
«هرچه در زمان ناصرالدین شاه، به خاطر هنرم از من به عناوین مختلف تشویق به عمل می آورد، برعكس در زمان مظفرالدین شاه بی اندازه مرا آزار می دادند. به من دستور می دادند تابلوهای ناپسند بكشم. مثلا یكی از این تابلوها، صحرای كربلا به سفارش «امیربهادر» بود. او می خواست تصویر او در این تابلو نقش شود، به صورتی كه از شمر تقاضای شفاعت می كند كه سر امام حسین را نبرد. حالا ملاحظه كنید كه باید چه كنم تكلیفم چیست به هر تقدیر و به خاطر آن كه «امیربهادر» از رجال دربار و از نزدیكان شاه بود، مجبور شدم تابلو را تمام كنم. اگرچه باطنا رنجیده بودم و احساس خطا و گناه می كردم. به هر حال در موقع مناسبی تابلو را برای «امیربهادر» فرستادم و خودم پیش او رفتم تا اگر توضیحی لازم باشد، بدهم. «امیربهادر» پس از دیدن تابلو خیلی خوشش آمد و كار مرا تحسین فراوان كرد و به نوكرش گفت ده تومان بده به نقاش»
این در حالی بود كه كمال الملك برای هر تابلویی كه می كشید، افزون بر انعام و مواجب دائمی خود، بیش از صد تومان می گرفت. او از این تحقیر به شدت ناراحت می شود و چنین ادامه می دهد:
«من هم این بی ادبی و هتك حرمت او را جواب دادم. ده تومان را نگرفتم و گفتم كه تابلو ناتمام است. اجازه بدهید تمام كنم و بیاورم. «امیر بهادر» خوشحال شد و اجازه داد. من هم تابلو را به منزل بردم. سر او را با سر شمر عوض كردم و تمام اعیان و اشراف و كسانش را كه با او مناسباتی داشتند، دعوت كردم و تابلو را نشانشان دادم. این مجلس بسیار تماشایی بود.»۱
پی نوشت:
۱ فتح الله دولتشاهی، فصلنامه «ره آورد»، شماره ۲۷
ایرج اسماعیل پور قوچانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید