جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


اصغر محمدی، یک هنرمند و چند خاطره


اصغر محمدی، یک هنرمند و چند خاطره
اصغر محمدی در ۱۸ شهریور ۱۳۱۷ در شهر بروجرد چشم به دنیا گشود. از ۲۳ سالگی كارهای تجربی نقد هنر كلاسیك، تدریس هنر در مدارس و تألیف كتاب‌هایی چون «آموزش نقاشی و كاردستی برای مربیان هنر»، «آموزش عالی هنری» و نیز «طراحی برای هنرمندان جوان» را آغاز كرد.
در سال ۱۳۴۰، به دانشكده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران وارد شد و تحصیل در رشته‌ی نقاشی را دنبال كرد. پژوهش‌های هنری او در ابتدا به هنر كلاسیك غرب و مكتب‌هایی چون امپرسیونیسم، فوویسم، هنر آبستره و كونستروكتیویسم (Constructivisme) معطوف شد، اما طولی نكشید كه اندیشه‌ی آموزشی‌اش او را به‌سوی كاربرد هنر برای كودكان و نوجوانان سوق داد و پس از تألیف كتاب «هنر در كودكستان»، در سال ۱۳۴۲ به برگزاری نمایشگاه‌های متعددی از بهترین آثار نقاشی كودكان و نوجوانان در محل دانشگاه تهران، موسسه كیهان، پارك‌ها، مدارس و كانون‌های مختلف دیگر اقدام كرد.
از سال ۱۳۴۴، پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به عنوان هنرآموز هنرهای تجسمی در وزارت فرهنگ و هنر سابق، مشغول به كار شد و از همین ایام تلاش برای تغییر برنامه‌ریزی تعلیمات هنر در ایران تا سطح دانشگاهی آغاز كرد.از سال ۱۳۴۶، فعالیت هنری محمدی به سمت مجسمه‌سازی و كار روی گنجینه‌ی فرهنگی هنر ایران در مارلیك و املش و لرستان، به پیكرسازی روی می‌آورد.
در سال ۱۳۵۰، برای بازدید و مطالعه‌ و شناخت بیشتر مسایل هنری اروپا، سفری به این دیار می‌كند و یك سال بعد با دریافت یك بورس فرهنگی در زمینه‌ی مجسمه‌سازی از جانب سفارت ایتالیا، این شاخه از فعالیت هنری‌اش را گسترش می‌دهد. پس از این سفر، چند فیلم آموزشی برای تلویزیون ایران و وزارت فرهنگ و هنر ایران می‌سازد.
در سال ۱۳۴۵، ریاست هنرستان هنرهای تجسمی پسران را می‌پذیرد، اما سالی نمی‌كشد كه بار دیگر با استفاده از بورس یك ساله از طرف «انجمن ملی روابط فرهنگی» فرانسه، از شهریور ۱۳۵۵، برای تحقیق در زمینه‌ی مجسمه‌سازی عازم خارج می‌شود.
در سال ۱۳۵۶، وارد دوره‌ی دكترای «تاریخ هنر» دانشگاه سوربن پاریس می‌شود و تحقیق آكادمیك در موضوع «رابطه‌ی نقاشی و مجسمه‌سازی معاصر ایران با سنت‌هایش» را آغاز می‌كند. اما در بازگشت به ایران از سال ۱۳۵۸، پس از نگارش كتابی به نام «روش تدریس هنرهای تجسمی»، مجدداً به سرپرستی هنرستان هنرهای تجسمی پسران تهران انتخاب می‌شود.
سرانجام در هجدهم اسفندماه ۱۳۶۳ به ناگهان چشم فروبست و به ابدیت پیوست.
زنده كردن و ورق زدن خاطرات اصغر محمدی، حوصله نوشتن یك رمان را طلب می‌كند، او اگرچه عمری كوتاه داشت اما پر از عشق به انسان، هنر و زندگی بود.
یكی دیگر از هنرجویانش كه هم‌اكنون فعالیت هنری خود را در خارج از كشور دنبال می‌كند، می‌گفت: من وقتی برای ثبت‌نام به هنرستان رفتم همین كه شروع كردم به حرف زدن، آقای محمدی كه رئیس هنرستان بودند متوجه لكنت زبانم شدند. نگاهی به من كرده و گفتند: نمی‌توانیم شما را ثبت نام كنیم. پرسیدم چرا؟ ایشان گفتند: برای اینكه یك هنرمند تمام عیار باید بیان خوبی داشته باشد. وقتی این حرف‌ها را می‌گفت من محبت را در نگاهش دیدم. به او گفتم: اما من عاشق نقاشی‌ام.
گفتند: پس شرط دارد. گفتم: چه شرطی؟ گفت: از همین روز اول كه وارد هنرستان می‌شوی باید روزی بیست دقیقه سر صف برای بچه‌ها درباره هنر سخنرانی كنی. من پذیرفتم و از روز اول تا یك ماه بعد هر روز سر صف برای بچه‌ها حرف زدم به طوری كه یك وقت متوجه شدم دیگر لكنت زبان ندارم و این محدودیت رفته‌رفته از وجود من رفت. اما با این همه شاید حرف آخر او این بود كه من در هنرم نیز باید با همان صراحت و جسارت كار خود را پیش ببرم یكی از شاگردانش كه هم‌اكنون از هنرمندان طراز اول این سرزمین به حساب می‌آید تعریف می‌كرد: وقتی تصمیم گرفتم كه برای تحصیل هنر شهرستان به تهران بیایم با مخالفت شدید خانواده‌ مواجه شدم، آن‌ها با لجاجت مرا تنها گذاشتند اما چون به كار هنر عشق داشتم دست خالی بدونِ جا و مكان به تهران و هنرستان هنر پسران مراجعه كردم. وقتی علاقه‌ام را برای آقای محمدی گفتم ایشان به من گفتند جای نگرانی نیست. ایشان تمام وسایل را در اختیار من گذاشتند. از رنگ و دیگر وسایل نقاشی گرفته تا خورد و خوراك. حتی پول تو جیبی به من دادند و از همین لحظه بود كه من معنای درك هنر و هنرمند زندگی كردن را از استادم آموختم.
آقای محمد ابراهیم جعفری كه سال‌ها دوست و همراه او بوده خاطره‌ای از او را این‌گونه توصیف می كند.
تاریخ هنر دانشگاه سورین روی رابطه نقاشی و مجسمه‌سازی معاصر ایران با سنت‌هایش كار می‌كرد.
اولین سفر ایران‌گردی ما در سال‌های ۴۲ و ۴۳ همرا با محسن وزیری و قباد شیوا بود. اگر غلامحسین نامی از قلم افتاده برای این است كه یادم نیست در این سفر او هم با ما بود یا نه. ولی یادم می‌آید هر كجا خرابه‌ای، دیواری یا قبرستانی می‌دیدیم، اصغر یك كاغذ بزرگ برمی‌داشت بر روی نوشته‌ها و نقش‌های سنگ قبر مورد نظرش می‌گذاشت و با پهنای پاستل شمعی سیاه، بر روی صفحه كاغذ می‌كشید. نتیجه، اغلب یك تصویر زیبای سیاه و سفید می‌شد، كه حس و حال حجار ناشناس سنگ قبر را، آمیخته با شور و شوق و مهارت اصغر محمدی می‌دیدی.
در كارهای محمدی تاثیر سنگ قبرهایی كه به آن‌ها عشق می‌ورزید و از آن‌ها الهام می‌گرفت در زمینه سیاه و یا موادی شبیه به پودر سنگ‌پا و خرده شیشه‌های رنگینی به صورت تصاویری مجرد ظاهر شد. چند ماه پیش یكی از آن‌ها را در موزه معاصر تهران پشت شیشه‌ها به دیوار آویخته دیدم. استحكام، صداقت و صمیمیت اثر، چشم‌های كاركشته مرا رها نمی‌كرد. اصغر محمدی از سال دوم دبستان عاشق نقاشی شده بود، یك جفت جاسیگاری ظریف سفال داشت كه آن‌ها را با ساییدن یك آجر ساخته بود.
عاشق معلمی بود، و از همان سال اول به تعلیم نقاشی در مدارس می‌پرداخت. با كودكان و نوجوانان، عاشقانه كار می‌كرد، از همان آغاز با افرادی مثل خانم توران میرهادی آشنا شد و كار كرد، هنرهای تجسمی را بهترین وسیله برای پرورش نیروهای خلاقه می‌دانست، از نحوه تدریس هنر در مدارس آن روزگار رنج می‌برد. مدل نقاشی را برای رشد خلاقیت مضر می‌دانست، می‌كوشید با گفتن و نوشتن و تدریس كردن در موسسات مختلف تعلیم و تربیت هنر، تجربه‌هایش را به آموزگاران جوان انتقال دهد.
تاثیر كارها و گفته‌های اصغر محمدی در این اردوها به اندازه‌ای بود كه یك‌بار در نیشابور، می‌خواست دو روز زودتر اردو را ترك كند، اردوی معلمین بود، از او خواستند كه، این دو روز را بماند و چون محمدی ناچار به رفتن شد همگی غمگین شدند.چند ساعت بعد همهمه‌ای از پشت دیوار كاهگلی باغ رود نیشابور برخاست، دروازه باغ باز شد. محمدی را دیدم، بر روی دستان گروهی كه شادی می‌كنند و به باغ رود نیشابور برمی‌گردند او به علت تاخیر به قطار نرسیده بود. یك‌بار دیگر، اصغر محمد را بر روی دست‌های شاگردانش دیدم در زیر یك بافته عشایری با رنگ‌های تیره، خوابیده بود. ظهر یك‌شنبه ۱۹/۱۲/۶۳ بود، همه شاگردانش، با فریاد گریه می‌كردند و من بهت زده به شست پایش كه از پارچه‌ای سفید بیرون آمده، ابرها را نشان می‌داد، خیره شده بودم. كوه نمی‌ماند، تونماندی، من چرا بمانم؟! ...
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس


همچنین مشاهده کنید