چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
هراس از خط قرمزها
هشت سال دفاع مقدس، یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ سیاسی- اجتماعی ماست. با این همه هنوز رمان یا اثری داستانی در ارتباط دو به دویی با این واقعه مهم نوشته نشده است. برخی از آثار داستانی تنها به شرحی از وقایع میپردازند و بدون توجه به تمام سنتهای ادبی، در جذب مخاطب ناتوانند و برخی دیگر نیز اساس داستانی و استناد کافی برای بازنمایی این برهه تاریخی در دست ندارند. تجربه نشان داده است که داستانهای جنگی، اگر حرفی برای گفتن داشته باشند، مورد توجه قرار خواهند گرفت، چنانچه که میتوان دستکم به چند مجموعه داستان و رمان در این عرصه اشاره کرد. آسیبشناسی قصههای جنگی محور اصلی گفتوگویی است که در پی میآید. فیروز زنوزیجلالی که خود دستی در نوشتن این نوع داستانها دارد، به تازگی رمان <قاعده بازی> را نیز منتشر کرده است.
در رمان <قاعده بازی> شما در عین حال که از یک ژانر داستانی و دراماتیک مثل ژانر پلیسی بهره میگیرید، به جای توجه به کنشهای داستانی بیشتر به کنشهای فردی و واکنشهای درونی پرداختهاید. با اینکه در ژانر داستانهای جنگی هم مثل رمان <قاعده بازی> میتوان به عمق شخصیتها نفوذ کرد به گمان شما چرا تاکنون چنین امری کمتر رخ داده است؟
این مساله به خود نویسنده و شناخت او از ادبیات معاصر بازمیگردد و اینکه آیا واقعا چنین مسالهای را جزو کاستیهای کار میداند یا خیر. تصور من بر این است که ما اکنون به جایی رسیدهایم که باید موقعیتها را تحلیل و در آمدوشدهای داستان، رفتار شخصیتها را درونکاوی کنیم و به واکاوی چراها بپردازیم؛ چیزی که یک ادبیات درست باید به آن اعتنا داشته باشد. ورود به این عرصه تا حدودی دشوار است، چرا که ما باید زمینه و طرح روانشناختی درستی در داستان خود دراندازیم و بتوانیم جزئیات موقعیت و خلقیات شخصیت را تجزیه و تحلیل کنیم. دشواری این حیطه در تحلیل جز به جز روحیات شخصیتها و پرداختن به چراییهاست که یکی از مهمترین مسائلی است که در ادبیات دنیا پیگیری میشود.
بهطور اخص در مورد جنگ ایران و عراق، شاید نویسنده حس کند که با پرداختن به حیطه روانکاوی شخصیتها، وارد خط قرمزها شده است.
بله، طبیعتا. ما تاکنون شخصیتهای جنگ را سفید یا سیاه مطلق نشان دادهایم. بنابراین گذشتن از این مرز یعنی اینکه نشان بدهیم این شخصیت هم انسان است، ضمن اینکه ممکن است در آن داستان دفاع مقدس حضور داشته باشد، به جبهه برود، در موقعیتی احساس ترس کند یا دچار تردید و دودلی شود. برخی گمان میکنند که یک رزمنده باید یک رمبوی کامل باشد. فکر میکنم در رمان <قاعده بازی> نوع رفتار با رفتار شخصیتی یک انسان همخوان است. اگر به ادبیات دفاع مقدس نگاه کنید، همه آدمها در یک سطح قرار میگیرند. آدمهایی که خوب صحبت میکنند، خوب فکر میکنند، خوب خواب میبینند و حتی حسهای(اسمهای؟) خیلی زیبایی هم دارند، در حالی که هیچگاه نمیترسند. در بسیاری از داستانها، صحنههای شوخی و خنده طوری نشان داده میشوند که گویی رزمندهها به پیکنیک رفتهاند، در حالی که من فکر میکنم پشت آن خندهها حس ترس هم هست. با واکاوی آن تفریحات، خندهها و شوخیها باید آن لایه اصلی هراس را نشان بدهیم. در واقع آنها سعی میکنند با آن لطیفهها چیزی را در خود پنهان کنند و آن ترس از مرگ است.
اصلا شاید پرداختن به این ماجرا ابعاد بیشتری به شخصیتها ببخشد و آنها را ملموستر کند. چراکه اگر ترس از مرگ وجود نداشته باشد، مردن آنها ارزشی نخواهد داشت و به نوعی خودکشی محسوب میشود.
ما قبلا آدمها را در داستان تطهیر میکنیم و بعد آنها را به جبهه میفرستیم. نتیجه این است که یک سری آدمهای یکدست داریم که مخاطب حرفهای آنها را نمیپذیرد. طبق اشاره شما، موجودی که هیچ هراسی از مرگ ندارد و هیچ تقابلی در میان نیست، چه عمل داستانی را میتواند انجام دهد؟ شخصیت داستان با یک نگاه کلیشه شده، در انتها شهید میشود و خانوادههایشان هم در مورد آنها درست فکر میکنند. بنابراین این جنس آدمها را میتوان در یک سطح قرار داد که تقریبا از قبل مشخص است که چه فکر میکنند و چه اتفاقی ممکن است برایشان بیفتد و تنها شکل شهادتشان متفاوت است.
در <قاعده بازی> با شخصیتی روبهرو هستیم که مدام با خود در تعارض است و این تعارض را به شکلهای مختلف ذهنی و عینی به نمایش میگذارد. این توصیفها و درونکاویها چطور شکل گرفته و در کل چگونه یک نویسنده میتواند دغدغههای انسان معاصر را نشان دهد؟
فکر میکنم نویسنده باید انسان را بشناسد و بکوشد ابعاد ذهن انسان را در موقعیتهای مختلف واکاوی کند، همانطور که من کوشیدهام شخصیت رمان <قاعده بازی> این کار را بکند و به این آگاهی برسد که در درون خود جستوجو کند. ما عادت کردهایم در هر مساله پیرامون خودمان عیب را بر گردن دیگران بگذاریم و اگر در زندگی موفق نبودیم، دیگری را مقصر بدانیم. اما شخصیت <قاعده بازی> عکس این مساله رفتار میکند. هیچ کجا دیگران را محکوم نمیکند و با واکاوی در درون خود، جستوجو میکند که کجا اشتباه کرده و عملکرد بدی داشته است.
البته هرچه به پایان داستان نزدیکتر میشویم، خودشناسی او بیشتر میشود...
دقیقا همینطور است. ولی زنگ اول وقتی زده میشود که او میگوید: <من باید او را بکشم.< >او کیست.> همان جرقه اولیه است که مثل آتش زیر خاکستر پنهان مانده است. حتی در اواخر داستان متوجه میشود که او به جز خودش کس دیگری نبوده است، یعنی این مساله که زنگ اول را کدامیک به صدا درآوردهایم اهمیت مییابد. احساس کنیم زندگی به قاعده و سامان نیست و سعی کنیم در گذشتهها و پروندهها واکاوی کنیم و کارهای ناتمام را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. زنگ اول در درون خود شخص زده میشود و با پیشرفت داستان این وضعیت روشن و روشنتر میشود تا جایی که چگونگی شکلگیری شخصیت و عقدههای درونی او شفاف میگردد و اینجا تازه به ناگاه خود را پیدا میکند و متوجه میشود غولی که باید بکشد، خودش است.
برخی معتقدند نویسندگانی که ادبیات جدیتری دارند و به فرم و ساختار بیشتر اهمیت میدهند، تجربه شناخت آدمهای جنگ را نداشتهاند و نویسندگانی که جنگ را پشت سر گذاشتهاند و با آدمهای آن آشنایی دارند، به ساختار و فرم داستانی کمتر توجه میکنند. شما این تقابل دوگانه را چطور ارزیابی میکنید؟
برخی از این تعریفها دیگر نخنما شده است. اینکه ما انتظار داشته باشیم کسی که در فضای جنگ بوده و آن را تجربه کرده است، لابد باید یک اثر نیرومند بنویسد و کسی که به هر دلیل از این سامان دور بوده، حتما نمیتواند اثر درخوری ارائه دهد. اگر به آثار برتر دنیا مثل <نشان سرخ دلیری> نگاه کنید که اثری در ارتباط با جنگ و به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است، به گواه خود نویسنده تنها با مشاهده چند عکس از جنگ در نمایشگاه، اثری خلق کرده که تا این حد درخور اهمیت است. من فکر میکنم که ما باید تا حدودی خودمان را تصحیح کنیم، ضمن اینکه وجود این تجربیات طبعا مفید است ولی بستگی به این دارد که چه کسی این اثر را مینویسد، چقدر لوازم نویسندگی خود را میشناسد و سهم تخیل او کجاست. این مساله باید جا بیفتد که بازگویی عین به عین واقعه به هیچعنوان هنر نیست. هنر آن جایی آغاز میگردد که تخیل وارد فضای کار میشود. یعنی نویسنده چطور میتواند در یک واقعیت بیرونی ترکیبی از تخیل خود را به کار برد و یک اثر هنرمندانه ایجاد کند. نویسندهای که تخیل نیرومندی داشته باشد، با همان چند عکس هم کار خود را انجام میدهد، ضمن اینکه نویسندگان شاخص، میدانند برای ورود به عرصهای که در آن احتمالا شناخت درستی ندارند، احتیاج به تحقیق دارند و حتما تحقیق میکنند.
در واقع نویسنده علاوه بر منبع عینی که در اختیار دارد، میتواند از منابع مکتوب دیگر مثل خاطرات هم استفاده کند.
اگر نویسندهای نیرومند باشد، آن لوازم را بشناسد و ارزش تخیل را بداند، با مراجعه به خاطرات و کمی کندوکاو و تحقیق میتواند جای خالی عرصه تجربه جنگ را به راحتی پر کند و حتی کار نیرومندتر هم بشود. من خیلی از عزیزان را دیدهام که حتی ۵ سال در جبهه حضور داشتهاند ولی آثارشان تاثیرگذار نیست؛ صرف انعکاس اینکه یک شخصیت در جبهه چگونه بوده و چه اتفاقاتی را پشت سر گذارده یا در چه عملیاتی شرکت داشته است، حتی در صورت بیان شفاف، نوشته خوبی نخواهد بود. اثری نیرومند است که سهم تخیل نویسنده میتواند واقعیتها را - گرچه کوچک و پراکنده - به شیوه هنرمندانه به هم جوش بدهد.
با توجه به اینکه ورود به مساله جنگ حساسیت خاصی دارد، ممکن است نویسنده از هراس نزدیک شدن به خطوط قرمز کمتر به تخیل بپردازد...
دقیقا همینطور است چرا که اینجا هم نوعی مرزبندی وجود دارد. وقتی که ما به عنوان نویسنده یک اثر واقعیتی را بازنمایی میکنیم، مرز واقعیت و خیال در هم جوش میخورد و به خودی خود قضیه خودسانسوری پیش میآید، ضمن اینکه در خود واقعیتها هم گاه مواردی وجود دارد که نویسنده را در ذکر آنها به تردید میاندازد. مثلا ما در پایگاه هوایی خرمشهر، ناوگانداری داشتیم که شخصیتی با ظاهری نهچندان اخلاقگرا بود و در رسته توپخانه فعالیت میکرد. در زمان حمله عراق به خرمشهر خیلی از آنهایی که شعار میدادند، از پستهایشان کنار کشیدند و فرار کردند، اما او پشت توپش ایستاد و تا آخرین گلولهاش را شلیک کرد و پشت همان توپ هم شهید شد. حال من به عنوان فردی که ناظر شخصیت و خصوصیات اخلاقی او بودهام، چطور میتوانم این شخصیت را عینا در داستان ذکر کنم؟ در این صورت حتما گفته میشود چرا شخصیت رزمندهای شهید را یک غیر اخلاقگرایی تصویر کردهای؟ در این صورت من به عنوان نویسنده حضور او را در داستان به تعلیق میاندازم چراکه دچار این تردید هستم که در صورت توصیف او -آنگونه که بود- در گوشهای از داستانم از خط قرمزها عبور کنم. اما این مساله دردی را دوا نمیکند. یکی از معضلاتی که هنوز در ادبیات جنگ و شاید ادبیات معاصرمان داریم این است که نتوانستیم شخصیتهای چندلایه و جامع خلق کنیم. با هراس از قدم گذاشتن در گذرگاههای ممنوع همیشه دور آدمها حصار کشیدهایم و گفتهایم فراتر از این نباید رفت. نتیجه چنین امری تنها این بوده است که آدمهای داستانها شخصیتهای یک بعدی هستند.
آثاری مثل <قاعده بازی> که وارد اعماق شخصیتها شده و به توصیف آنها پرداخته است، میتواند آغازگر این حرکت باشد که ما اندکی پا را از این خودسانسوری بیمورد فراتر بگذاریم و بتوانیم آدمها را در ابعاد عمیقتری به نمایش بگذاریم.
در تایید فرمایشات شما، زمانی که رمان <قاعده بازی> را مینوشتم، با خود عهد کردم که اجازه دهم این شخصیت راحت باشد و در جایی که کار ایجاب میکند از حصار خودش بیرون بیاید. بنابراین داور علتها در پلشتیهایی که با آن روبهروست و افکاری که نسبت به او دارد، خیلی شفاف و بدون هراس بیان شده است. درحقیقت این اثر تبدیل به یک رمان اعتراف شده است که شخصیت اعتراف میکند، بدون اینکه از چیزی بهراسد و با کمال صداقت در صحبتهایی که با خود دارد، به تمام پلشتیها روی میآورد.
سجاد صاحبانزند
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست