پنجشنبه, ۲۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 13 March, 2025
مجله ویستا
هزارتوهای بورخس

«هزار و یکشب» با این عبارات میآغازد. شاهزمان وزیر برادر را پذیرا میشود و از پی آن آهنگ سفر میکند. هنوز منزلی از دیار دور نشده به خاطر میآورد گوهری که به هدیهی برادر برگزیده، بر جای مانده است.
بازمیگردد و خاتون را میبیند که «با غلامک زنگی در آغوش یکدیگر خفتهاند»؛ تیغ برمیکشد و هر دو را میکشد و سفر پی میگیرد. نزد برادر میرسد و دیری نمیگذرد که از روی اتفاق درمییابد که همسر شهریار نیز به او خیانت میورزد. او را از این ماجرا خبر میدهد و خاتون شهریار هم «عرضهی شمشیر و طعمهی سگان» میگردد.
شاید اگر شهریار اندکی عدلپیشه میبود، ماجرا هماینجا خاتمه مییافت اما ملک بیدادگر به این بسنده نمیکند: «پس از آن هر شب باکرهای را به زنی آورده بامداداناش همی کشت و تا سه سال حال بدین منوال گذشت» تا «در شهر دختری نماند». پس ناگزیر دختر وزیر یعنی همآن «شهرزاد» نامآشنا به بستر شاه میرود و این آغاز داستانَهای تو در تو، چندلایه و فوقالعاده جذابیست که او برای نجات از مرگ در طول هزار و یکشب درازآهنگ برای ملک بازگو میکند.
«خورخه لوییس بورخس» ـ این پیرمرد آرژانتینی کور با آن تخیل افسانهگون و داستانهای بینظیر ـ در کودکی «هزار و یکشب» را خوانده بود و به گفتهی خودش از آن پس اسیر جادوی این نماد سحرآمیز قصهگویی بشر بود.
لازم نیست به اشارات مکرری که در مصاحبههایاش به این کتاب کرده و یا حتا مقالاتی که راجع به آن نوشته، گذر کنیم؛ کافیست سرکی بکشیم به دنیای دیرپای ْ و اعجازوار داستانهای او و آنوقت است که درمییابیم شهرزاد قصهگو ـ آنطور که «شاگردان با حرارت فیثاغورس میدانستند» و ما را باور نبود (۲) ـ دوباره به دنیا آمده است و البته اینبار از بوینوس آیرس سردرآورده و خود را در هیئت پیرمردی که عصای سفید بر دست، خیابانهای طولانی را گز میکند، دیده است.
داستانهای «هزار و یکشب» دو ویژهگی بارز دارند، یکی اساسن فرمی و دیگری فرمی - محتوایی؛ داستانهایی که شهرزاد روایت میکند، اغلب در دل خود داستانی دیگر نهفته دارند و آن داستان نیز به نوبهی خود از داستان یا داستانهایی با راویان مختلف و گاه پرشمار تشکیل شده است. دیگر خصیصهی آشکار قصههای هزار و یک شب، داستانگویی و روایتگری سرراست و ناب و ـ به رغم پیچیدهگی ظاهری ـ ساده است. با اندکی کنکاش به آسانی میتوان این دو پوئن مثبت را در داستانهای کوتاه «بورخس» نیز ردیابی کرد که به گمان من از رموز زیبایی و جذابیت داستانهای اوست.
در داستانهای بورخس اغلب با روایت اول شخص رو به رو هستیم اما هر بار با شیوهای بدیع. گاه این اول شخص دارد ماجرا را برای خود بورخس روایت میکند که از سر شوخطبعی با نام خودش در داستان حضور دارد، مثل داستان «مردی از گوشهی خیابان» (این حضور مرا به یاد «آلفرد هیچکاک» و فیلم «شمال از شمال غربی»اش میاندازد.
در آن فیلم، وقتی در عنوانبندی، عبارت «کارگردان: آلفرد هیچکاک» ظاهر میشود، هیچکاک را میبینیم که به سمت یک اتوبوس میرود، اما اتوبوس پیش از رسیدن او حرکت میکند!) (۳). گاه این راوی اول شخص دارد داستانی را تعریف میکند که کس دیگری برای او بازگو کرده مثل داستانهای «مزاحم» و «پایان دوئل»، و گاهی هم زاویهی دید اول شخص به همآن شیوهی مألوف و البته با مهر بورخس بر تارک به کار رفته است، مثل داستانهای «مواجهه»، «دوست نالوطی» و «کنگره».
استفادهی اینچوناینی بورخس از روایت اول شخص که در سادهگی و کشش گاه به روایت داستانها و افسانههای عامیانه طعنه میزند ـ تاحدودی شبیه حکایتهای «افسانههای ایتالیایی» و «قصهها و افسانههای برادران گریم» (۴) و کمی والاتر، همآن «هزار و یک شب» که پیشتر اشاره کردم ـ بار داستانی و تعلیق داستانهای او را ـ که درست مثل هتلهای پنجستاره، همهچیزشان سر جایاش است! ـ فوقالعاده افزایش داده و طبیعتن جذابیتشان را.
دیگر شگرد بورخس برای جذابیت هر چه بیشتر داستانهایاش استفاده از فرم روایی و بعضن تصویر مرکزی بسیار بدیع است. در مورد اول دو داستان «زخم شمشیر» و «مردی از گوشهی خیابان» را مثال میزنم. در هر دو داستان فرمی حیرتانگیز برای ارائهی موضوع برگزیده شده. تقریبن تا انتهای داستانها با هیچچیز عجیبی مواجه نیستیم اما ناگهان در انتهای داستان شوکی به ما وارد میشود و در بهت فرو میرویم.
این غافلگیری از نوع پایانهای ناگهان داستانهای «ادگار آلنپو» و «گی دو موپاسان» نیست. مشتیست که فاجعهی داستان حوالهی صورتمان کرده نه نویسنده. در «زخم شمشیر» ناگاه در مییابیم خائنی که راوی عمل نفرتانگیزش را برای ما تعریف میکند و خشممان را برانگیخته، خود اوست و در «مردی از گوشهی خیابان» نیز آن که دارد با خونسردی ماجرای قتل «فرانسیسکو رئل» را بازگو میکند، همآن قاتل است.
«خورخه لوییس بورخس» غالبن ماجرایی را که شاید نویسندههای حتا حرفهای هم برای پروراندناش نیاز به دهها صفحه و چه بسا نگارش یک رمان کوتاه دارند، در چهار پنح صفحه بازآفرینی میکند؛ داستانهای او حجم انبوهی از شاخ و برگهای داستانی و فضاسازیهای نابی را در خود دارند که تعریف ماجرای آنها همردیف است با از دسترفتن بسیاری از زیر و بمها و زیباییهایشان.
«هزارتوهای بورخس» ـ همآنطور که از اسماش برمیآید ـ ترجمهی یک کتاب خاص از بورخس نیست؛ معجونیست از داستانهای کوتاه بورخس در کتابهای مختلف، تعدادی از اشعار او، چند قطعه و مقالهی داستانگون و در انتها هم سه پیوست شامل یک گفتوگو با بورخس و دو یادداشت دربارهی او از «وی. اس. نیپول» (که در آن زمان هنوز نوبل ادبیات را نبرده بود) و زندهنام «هوشنگ گلشیری».
کتاب را زندهنام «احمد میرعلایی» گردآوری و ترجمه کرده است و تاریخ انتشار ۲۵۳۶ شاهنشاهی (حدود ۱۳۵۶ شمسی) را یدک میکشد و از اینرو میتوان گفت که فارسیزبانان شناخت بورخس را مدیون میرعلایی هستند. از شعرهای بورخس سخن به میان نمیآرم ـ چون نه اصولن شعر ترجمه را دوست دارم و نه شعرهایی که از بورخس در این کتاب آمده به دلام چنگی زده است .
«نظامی عروضی» حدود هشت قرن پیش در کتاب «چهار مقاله» در شرح بایستههای شاعر نوشته است: «در انواع علوم، متنوع باشد و در اطراف رسوم، مستطرف، زیرا چونآن که شعر در هر علمی به کار همی شود، هر علمی در شعر به کار همی شود». (۵) شاید بشود گفت، «بورخس» همهی این خصوصیات را داراست؛ شناخت خیره کننده و اطلاعات وسیعی از بسیاری اصول علمی و پیشینهی علم، تاریخ، سیاست و اساطیر، شخصیتها و آثار ادبی دارد. به عنوان مثال اکثر شاعران و سخنپیشهگان متقدم ایرانی از جمله خیام، فردوسی و عطار را میشناسد، در آثارشان غور کرده و به ضرورت با ظرافت از نوشتههایشان در داستانهایاش بهره میگیرد ( به عنوان نمونه نگاه کنید به قطعهی «راز وجود ادوراد فیتز جرالد»)
«بورخس» داستانی دارد با عنوان «ظاهر» که دربارهی یک سکهی بیست سنتی جادویی به هماین نام است. سکهی ظاهر «دارای خصیصهی وحشتناک فراموشناشدن» است و «به شکلی ساخته شده که هر کس بر آن نظر میافکند، از آن پس قادر به اندیشیدن به چیز دیگر» نیست.
چند پاراگراف پیشتر اشاره کردم که اغلب داستانهای بورخس تصویر مرکزی بسیار بدیعی دارند. آیا نمیشود گفت بورخس ـ این جادوگر آرژانتینی ـ روح سحرآمیز «ظاهر» را در این داستانها دمیده است و ما محکومایم که تا همیشه آنها را به خاطر داشته باشیم؟
خورخه لوییس بورخس
احمد میرعلایی
ارجاعات:
(۱) هزار و یک شب، ترجمهی عبدالطیف طسوجی تبریزی
(۲) ن. ک به شعر «شب دورانی» در «هزارتوهای بورخس»
(۳) ن. ک به فیلمنامهی «شمال از شمال غربی» نوشتهی ارنست لیمن، ترجمهی حسن سراجزاهدی، نشر نی
(۴) ن. ک به «قصهها و افسانههای برادران گریم»، ترجمهی «حسن اکبریان طبری» (نشر هرمس) و نیز «افسانههای ایتالیایی» به گردآوری و بازنویسی «ایتالو کالوینو» ترجمهی «محسن ابراهیم» (نشر نیلا)
(۵) «چهار مقاله»، نظامی عروضی سمرقندی، به تصحیح زندهنام «دکتر محمد معین»
احمد میرعلایی
ارجاعات:
(۱) هزار و یک شب، ترجمهی عبدالطیف طسوجی تبریزی
(۲) ن. ک به شعر «شب دورانی» در «هزارتوهای بورخس»
(۳) ن. ک به فیلمنامهی «شمال از شمال غربی» نوشتهی ارنست لیمن، ترجمهی حسن سراجزاهدی، نشر نی
(۴) ن. ک به «قصهها و افسانههای برادران گریم»، ترجمهی «حسن اکبریان طبری» (نشر هرمس) و نیز «افسانههای ایتالیایی» به گردآوری و بازنویسی «ایتالو کالوینو» ترجمهی «محسن ابراهیم» (نشر نیلا)
(۵) «چهار مقاله»، نظامی عروضی سمرقندی، به تصحیح زندهنام «دکتر محمد معین»
منبع : کتابلاگ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست