پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
بنیان شناخت هماهنگی در حوزههای اندیشه
۱ـ بررسی دوگونه تعامل بین حوزههای مختلف افكار
نظام فكری، مجموعهای منسجم و یكپارچه از اندیشهها است كه بر پایه یك عقلانیت واحد شكل گرفته و از مبنا و هدف واحدی برخوردار است كه محصول آن هماهنگی در كاركرد و كارآمدی است. بر همین اساس، اگر افكار انسان از انسجام و هماهنگی برخوردار نباشند و این امر هماهنگی و تشویش گسترش پیدا كند، نتیجه این ناهماهنگی، چیزی جز جنون نخواهد بود؛ لیكن به طور طبیعی محال است كه منطومه فكری انسان متعادل، گرفتار در هم گسیختگی و عدم انسجام باشد؛ حتماً باید حدی از انتظام در اندیشه او موجود باشد كه رفتار او را به همین نسبت منظم كند؛ لیكن گاهی رفتار او به صورت حوزههای مستقل از هم، مورد مطالعه قرار میدهند و طبیعتاً برای هر بخش هم یك منظومه فكری درست میشود كه موجب هماهنگی «بخشی» در تفكر انسان است و رفتار او به طور نسبی هماهنگ میشود.
چنین انسانی از تشتت كلی در رفتار مصون میماند، ولی اگر آهنگ واحد بر مجموعههایی كه جدای از هم شكل میگیرند حاكم نباشد، بخشهای مختلف زندگی فرد به تعارض و تشتت مبتلا میشود. طبیعتاً اگر بخواهیم همه حوزههای رفتار یك فرد را طوری هماهنگ كنیم كه رفتار او در یك فرآیند، به شكل بهینه رشد كند، حتماً باید مجموعههای مختلفی كه در فكر او شكل میگیرند، ناظر به همدیگر و با هم هماهنگ باشند. تأثیر و تأثری كه بین حوزههای مختلف افكار یك فرد اتفاق میافتد دو گونه است:
● تعامل علیتی بین حوزهای مختلف افكار
گاهی یك تعامل علیتی است؛ یعنی براساس روابط علت و معلولی شكل میگیرد. گاهی نیز براساس روابط فاعلیتی بین آنها تعاملی واقع میشود و ناخودآگاه افكار بر روی همدیگر اثر میگذارند، ولی در این تأثیر، یك نظام منطقی مورد توجه قرار نمیگیرد؛ یعنی ما از طریق یك نظام منطقی، تأثیر حوزههای مختلف فكری را بر همدیگر مطالعه نمیكنیم و نیز تلاش نمیكنیم كه تعامل بین حوزهها و عرصههای مختلف را مطالعه كنیم و با یك ابزار منطقی دقیق بین این حوزهها، ائتلاف و هماهنگی بیشتر ایجاد كنیم. بنابراین نوع اول از تعامل، تعامل منطقی نیست.
● تعامل سیستمی بین حوزههای مختلف افكار
سرآغاز تعامل منطقی آنجاست كه بتوانیم عرصههای مختلف اندیشه را از نظر منطقی و متد به هم نزدیك كنیم؛ یعنی اصول منطقی دقیقی را طراحی كنیم كه بر پایه آن، زوایای مختلف فكر انسان به صورت یك سیستم مورد مطالعه قرار گیرد. اگر ما چنین سیستمی را برای مهندسی فكر انسان طراحی كنیم، ممكن است دو جهت بر مهندسی تفكر حاكم شود: یا این مجموعه در جهت عبودیت و قرب، یا در نقطه مقابل قرب است. البته اگر به هماهنگی نرسیده باشیم، ممكن است اهداف مختلفی را دنبال كنیم، ولی اگر توانستیم منطقی را طراحی كنیم كه بین عرصههای مختلف هماهنگی ایجاد كند، حتماً هماهنگی ناظر به هدف است و منطق واحدی كه هماهنگی كل را عهدهدار میشود، جهت واحدی را در ایجاد هماهنگی و تناسب بین ابعاد اندیشه انسان مورد مطالعه و دقت قرار میدهد.
بنابراین در صورتی هماهنگی نهایی واقع میشود كه اولاً بتوانیم یك جهت واحد و منطقی را كه بر كل اندیشه حاكم است، مورد بررسی قرار دهیم. ثانیاً بتوانیم روشی را به وجود آوریم كه بتواند، تناسبات ساختاری یك مجموعه را در جهت آن هدف واحد طراحی كند. اگر به این نقطه رسیدیم، در هماهنگ سازی ابعاد مختلف فكر یك فرد و به همین نسبت در هماهنگ سازی رفتار او، موفق خواهیم شد.
در جامعه هم طبیعتاً همین گونه است؛ پس از آنكه معتقد شدیم كه جامعه دارای یك وحدت حقیقی و نظام فرهنگی است، ممكن است گاهی اوقات عرصههای مختلف فرهنگ و ورودیهای مختلف فرهنگ را به صورت حوزههای مختلف و متباین از هم مطالعه میكنیم؛ گرچه در هر عرصهای ممكن است به هماهنگی آن عرصه بپردازیم، ولی رابطه منطقی بین عرصههای مختلف را برقرار نمیكنیم. گاهی اوقات نیز میتوانیم تعامل منطقی موجود بین حوزههای مختلف و ورودیهای مختلف فرهنگی ـ اجتماعی را مورد مطالعه قرار دهیم و تلاش كنیم كه بین این عرصهها تعامل منطقی برقرار كنیم.
اگر یك منظومه هماهنگی از علوم اجتماعی و یك عقلانیت هماهنگ اجتماعی ایجاد كنیم، قاعدتاً رفتار اجتماعی ما بر محور یك هدف، هماهنگ خواهد شد. در این مرحله به طور طبیعی یكی از این دو آهنگ بر كلیت فرهنگ جامعه حاكم میشود: یا آهنگ پرستش خدای متعال و نیل به قرب و ابتهاجات معنوی، یا آهنگ توجه به دنیا و نیل به لذتهای مادی و توسعه ابتهاج مادی. در این منزلت تقابل بین دو نظام فكری اتفاق میافتد. در مرحله قبل (نگاه بخشی) ممكن است حوزههای مختلفی را برای اندیشههای اجتماعی تصویر كنید كه در هر حوزه یك منطق حاكم است. این نگاه، طبیعتاً به یك نظام واحد هماهنگ منتهی نمیشود، بلكه چنین چیزی به تشتت در رفتار اجتماعی منجر خواهد شد. برای اینكه بحث را تمثیلیتر تلقین كنم، به اولین لایه هماهنگ سازی ـ كه باید در جامعه انجام دهیم ـ میپردازیم.
۲ـ طرح دیدگاه حاكم پیرامون هماهنگی ورودیهای فرهنگ جامعه
اولین لایهای كه باید در هماهنگ سازی فرهنگ جامعه مورد توجه قرار دهیم این است كه فرهنگ، ورودیهای مختلفی دارد؛ وحی، حس، عقلانیت و قوه سنجشی انسان. ورودی دیگری هم كه ممكن است برای فرهنگ در نظر بگیرید، شهود و مكاشفه است.
اولین قدم این است كه چگونه میتوان فرهنگی را كه به این حوزههای مختلف مستند است، هماهنگ كرد. در جامعه به خصوص در یك جامعه دینی، یكی از ورودیهای فرهنگ بشری دین است؛ یعنی بخش عمدهای از فرهنگ بشر را ادیان كه البته منظور ما از ادیان، ادیان توحیدی و آسمانی است، شكل میدهند و آبشخور این بخش از فرهنگ، وحی و آموزههای قدسی است.
بخش دیگری از فرهنگ بشر، رهاورد اندیشه ورزی، خرد ورزی و تعامل نظری جامعه است و بخش دیگر آن محصول تلاش تجربی است.
حوزه دیگری كه بخشی از فرهنگ بشری را شكل میدهد، تجارب و مشاهدات باطنی و روحی است؛ حال سؤال این است كه این عرصهها را چگونه میتوان هماهنگ كرد؟ یعنی چگونه میتوان بین فرهنگ ناشی از وحی و فرهنگ ناشی از تعامل حسی و تجربی و تعامل نظری بشر هماهنگی ایجاد كرد؟ در این رابطه نظریات متفاوتی ارائه شده كه به طور اختصار تقدیم میكنم:
● بخشی دیدن حوزههای مختلف اندیشه در این دیدگاه
نظر نخست این است كه این حوزهها حوزههای متفاوت و متباینی هستند؛ یعنی عرصهای كه وحی، آموزههایی را در اختیار بشر قرار میدهد، غیر از عرصه تعامل نظری و تجربی است؛ به عبارت دیگر عرصهای است كه دست تجارب و عقلانیت بشر از آنجا كوتاه است، لذا در آن عرصه، بشر محتاج هدایت وحیانی است. اما در حوزههایی كه عقلانیت و تجارب بشری كار میكنند و كارآیی دارند، نیازی به وحی نیست؛ یعنی ضرورتی ندارد كه وحی، در آن عرصهها برای بشر، تعلیم یا هدایتی داشته باشد. بر اساس این نگاه، حوزههای از هم مستقلی در جامعه و فرهنگ اجتماعی ملاحظه میشود كه تعاملی میان آنها برقرار نیست.
● عدم امكان ارائه نظام فكری و منسجم در این دیدگاه
این رویكردی است كه به یك نظام فكری منسجم و هماهنگ در جامعه نمیاندیشد، بلكه فرهنگ جامعه را «بخشی» میكند بخشی از این فرهنگ، به وحی، بخش دیگر به تجربه و بخشی نیز به تلاشهای نظری و عقلانی بشر و قوای سنجشی او مربوط است. طبیعی است كه این اندیشه به یك نظام فكری منسجم ختم نمیشود و مدعی یك نظام هم نمیتواند باشد.جریان مشیت الهی (مبنای هستیشناسی) و كشف واقع (مبنای معرفت شناسانه) بنیانهای اساسی
● هماهنگ سازی حوزههای اندیشه
البته برخی بزرگان و صاحبان اندیشه مدعی شدند كه گرچه آنها ورودیهای مختلفی هستند و هر كدام از یك زاویه، ناظر به واقعیت هستند و بُعدی از ابعاد فرهنگ اجتماعی را شكل میدهند، ولی به صورت قهری بین آنها هماهنگی اتفاق میافتد ؛ یعنی بین آموزههای وحی و كاركرد تجربی و نظری بشر، یك هماهنگی قهری وجود دارد، زیرا همه آنها در نظام تكوین هماهنگ میشوند؛ یعنی خدایی كه وحی را میفرستد، به انسان قوای ادراكی و عقلانی داده است و انسان را به ابزار مشاهده و تجربه و دانشهای حسی مسلح كرده است و همان خداست كه به انسان قوای روحی عطا فرموده است .
بنابراین نظام تكوین و ربوبیت الهی ضامن هماهنگی آنها است؛ یعنی مشیت الهی به گونهای این دستگاهها را قرار داده كه كاركرد آنها هماهنگ باشد. لذا همه آنها از زاویه ولایت خدای متعال و ربوبیت الهی، به یك هماهنگی نسبی میرسند ؛ از سوی دیگر همه آنها ناظر به یك واقعه هستند و یك متن و واقعیت را باز خوانی میكنند ؛ البته ممكن است زاویه دید و نگاه آنها متفاوت باشد و از همین منظر، گزارههایی كه در فلسفه یا علوم تجربی یا وحی مورد مطالعه قرار میگیرند و عرضه میشوند، گزارههای متفاوتی باشند ؛ اما در عین حال، همه ناظر به یك واقعیت هستند و واقعیت را از زاویههای مختلف تبیین میكنند تا جایی كه به طور طبیعی و قهری، بین آنها هماهنگی اتفاق خواهد افتاد.
براساس این نظریه، مبنای هماهنگی، از یك نظر جریان فاعلیت و اراده واحد خداوندی است و به تعبیری كه با عبارات این اساتید هماهنگتر باشد، یك جریان علیت واحدی است كه آنها را هماهنگ میكند و از منظر دیگر، نگاه معرفت شناسانه آنها است كه مبنای این تئوری و این نوع هماهنگ سازی قرار میگیرد. در نگاه معرفت شناسانه آنها، وحی، عقل، تجربه و همه دانشهای بشری، دانشهایی هستند كه ناظر به واقعیتاند و جنبه اكتشافی دارند و چون جنبه اكتشافی دارند، به نتایج هماهنگی خواهند رسید؛ به همین دلیل، اگر چه از ابعاد مختلفی ناظر به واقعیت هستند، اما به یقین، قضاوت آنها در باب واقعیت متعارض نخواهد بود، پس این دو نگاه، مبدأ این نظریه است. این دو بنیان، یكی ملاحظه مشیت واحد و جریان اراده واحدی است كه ورودیهای مختلف را در فرهنگ بشری عهدهدار است، به شكلی كه خدای متعال از زوایای مختلفی این معرفتها را در اختیار بشر قرار میدهد.
همان طور كه وحی، ظهور علم الهی است، در این نگاه، دانشهای تجربی و عقلانی و حتی آنچه در تجارب باطنی برای یك عارف حاصل میشود، جلوههایی از معارف ربانی هستند. بنابراین همه آنها هماهنگ خواهند بود.
از نظر معرفتشناسی نیز كشف واقعیت و تطابق با واقعیت اصل است، پس همه آنها در صورتی كه صحیح واقع شوند، از آنجا كه ناظر به واقعیت هستند و یك جهان را موضوع مطالعه قرار میدهند، به طور قهری با همدیگر هماهنگ خواهد بود. پس هم به لحاظ جریان ربوبیت و مكانیزم عملكرد قوای مختلف فكری، و هم به لحاظ محكیای كه این ادراكات دارند، با یكدیگر هماهنگ میشوند.
به عبارت دیگر، از منظر حكایت، یك واقعیت را حكایت میكند و از منظر جریان علیت، جریان علیت و ربوبیت این قوا را هماهنگ میكند.
● جلوگیری از خطا، هدف اساسی منطق در این دیدگاه
نكته مهم این است كه در مسیر كشف و اكتشاف واقع، به غیر از وحی، ممكن است در حس و عقل بشر نیز خطا اتفاق بیفتد، بنابراین باید كاری كرد كه راه به سوی خطا در حوزه تلاش عقلانی و تجربی بشر بسته شود. اگر ما توانستیم راه را به روی خطا ببندیم و منطقی ایجاد كنیم كه جلوی خطا در نظر و تجربه را بگیرد، قاعدتاً دانش تجربی و عقلانی بشر نیز با اتكا به آن منطق، از خطا مصون خواهد شد. از طرفی، وقتی این ادراكات كشف از واقع كنند، یقیناً ناظر به جهان هم خواهند بود و با همدیگر هیچ تعارضی نخواهند داشت و در واقع به همین خاطر است كه در قدم بعد، به هماهنگی خواهند رسید، زیرا تنها فرقشان این خواهد بود كه یك واقعیت را از زوایای مختلف حكایت میكنند. این دو پایه، مبنای این تفكر است. آیا این استدلال تمام است یا خیر؟
طبیعی است كه این امر ناظر به دو مبنا است: مبنای نخست این است كه مشیت بالغه الهی و اراده واحد را بر دستگاههای معرفتی از جریان وحی تا معرفتهای نظری و تجربی حاكم میكنند و یك منظر هم، منظر معرفتشناسی است.۳ـ نقد دیدگاه فوق
● عدم حاكمیت علیت جبری بر نظام معرفتی انسان
از زاویه نگاه نخست، گرچه در فعل خدای متعال هیچ تناقضی نیست؛ یعنی افعال الهی هماهنگ هستند و متناقض و مختلف نخواهند بود ؛ اما آیا این هماهنگی به این معنی است كه حتماً ادراكات ما با وحی هماهنگ خواهد شد؟ اگر مقصود این است كه خدای متعال در صورتی كه از ولایت او تبعیت كنیم و با تمام قوا تولی به ولایت او داشته باشیم، به گونهای ما را هدایت میكند كه همه رفتارمان هماهنگ شود. اگر منظور قائلین همین مطلب باشد، حرف بجا و درستی زدهاند، ولی آیا مهم این است كه مشیت الهی بدون اراده و دخالت اراده ما به پیدایش یك نظام معرفتی منتهی میشود یا اینكه مشیت الهی از بستر اراده ما هم عبور میكند؟
در قدم اول، ممكن است كسی در بخشی از ادراكات ادعا كند كه این بخش به اراده ما ربطی ندارد و جریانی بیرون از اراده ما است، زیرا وقتی نگاه ما به سوی طبیعت باز میشود، فعل و انفعالات و جریانی علیتی واقع میشود و ادراك حسی برای ما اتفاق میافتد. سایر حواس ما نیز همین گونه عمل میكنند.
اما در جواب میگوییم درست است كه وقتی ادراكات حسی با جهان بیرون ارتباط برقرار میكنند، این ارتباط گاهی از حوزه اراده ما بیرون است، به این شكل كه تنها فعل و انفعالاتی اتفاق میافتد و ادراكاتی برای ما پیدا میشود و قبول داریم كه در این مرحله، اراده ما دخالت ندارد و تبعی بوده مشیتی بر او حاكم است، ولی از آنجا كه اراده ما از تفكرمان آغاز میشود، در آنجا كه فرضیه سازی و تلاش عقلانی میكنیم، اراده ما حاضر است.
در واقع هر گاه شما همه عالم را به علیت برگردانید و جبری علیتی را حاكم كنید؛ یعنی بگویید كه به نحو جبری، مشیتی همه عالم را اداره میكند و به شكلی است كه برون متناقض است، آن وقت میتوانید، هماهنگی كل را ادعا كنید؛ ولی اگر فرض شد كه مشیت بالغه الهی در عین اینكه نظام كلی عالم را هماهنگ میكند و به ما اجازه به هم زدن و تخلف از آن نظام كلی را نمیدهد، اما در عرصههایی هم به انسان اراده داده است (از جمله در حوزه فرهنگ و تعامل نظری) دقیقاً از آنجا كه اراده ما آغاز میشود، دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد كه بگوییم آن مشیت بالغهای كه قوای ادراكی ما را تأمین كرده است، حتماً ادراكات ما را نیز هماهنگ میكند، زیرا ممكن است از آن نقطه به بعد، در اراده ما تخلف واقع شود و هماهنگی صورت نگیرد.
پس این نظریه وقتی تمام است كه شما جریان علیت را به صورت جبری بر كل نظام معرفتی انسان حاكم كنید؛ آن گاه میتوانید بگویید كه یك مشیت بدون اینكه ارادههای انسان در او حضور داشته باشند، منظومه فكری بشر را به صورت قهری شكل میدهد و از آنجا كه این مشیت، حكیمانه و هماهنگ است، به طور طبیعی كل نظام فكری انسان نیز هماهنگ خواهد بود.
به همین شكل، ممكن است بگویید در آنجا كه ارادههای انسانی حضور ندارند و ساحت ارادههای انسانی نیست، مشیت بالغه خدا، عامل هماهنگی كل خلقت است، ولی از آنجایی كه ارادههای انسانی شروع میشود، امكان عدم هماهنگی وجود دارد، چون به انسانها اجازه تحرك میدهند و این اجازه تحرك، اجازه تخلف از مشیت الهی و آنچه رضای خدای متعال است را فراهم میكند، بنابراین به نظر ما، این نگاه برای اثبات یك هماهنگی شامل كافی نیست.
● بی اساس بودن مبنای كشف در هماهنگی اطلاعات
از منظر معرفتشناسی هم اگر ما موضوعاً عمل فهم را از اختیار بشر بیرون بدانیم و كیف عمل انسان را در كیف فهمش دخالت ندهیم ؛ یعنی بگوییم كه نوع عملكرد انسان در نوع فهمیدنش دخالت ندارد، بلكه ادراك یك كشف است و فقط قوه ادراكی انسان نمایشگر واقع است، گرچه میتواند انسان د ركشف و رسیدن به واقع، یك موضوعی را انتخاب كند یا موضوعی را انتخاب نكند، ولی وقتی دستگاه معرفتی انسان به طرف یك موضوع میرود، آنچه اتفاق میافتد، یك اكتشاف است. اگر كسی معرفت را به كشف تفسیر كرد و كیف اراده و عمل انسان را در مقام وحی، در كیف فهمش مؤثر نداند، اینكه در مقام وحی چگونه عمل میكند، در اینكه چگونه میفهمد، دخالت ندارد.
قوای ادراكی انسان، قوایی است كه واقع در آن منعكس میشود. یكی از قوای ادراكی انسان، حواس اوست كه بخشی از واقع از طریق این قوا در فضای فهم انسان منعكس میشوند و بخش دیگری از قوای ادراكی انسان، قوای نظری هستند كه بخش دیگری از واقع از طریق آن منعكس میشود و بخشی از حقایق هم از طریق وحی در فضای فرهنگ بشری منعكس میشود. طبیعی است كه چون ناظر به واقع هستند و واقع را كشف میكنند، هماهنگی قهری بین آنها واقع میشود.
● ارائه مبنای جدید در معرفت شناسی
چنان كه ما معتقد شدیم، فهم پیش از آنكه كشف در آن تحقق پیدا كند، عملی ارادی است و وقتی انسان وارد عرصه فكر و دانش اندوزی میشود، عملی انجام میدهد؛ یعنی خود فهم موضوعاً از اعمال ارادی انسان است كه كیفیت اراده انسان در كیفیت فهم دخالت میكند؛ یعنی این كه عمل فرهنگی انسان تابع چه قواعد و مكانیزمی انجام میگیرد، در فهم انسان حضور پیدا میكند.
پس اگر گفتیم كه فهم خودش عملی است كه میتواند موضوع عبادت و معصیت باشد و عمل فهم را از موضوع عبادت و معصیت خارج نكردید، عمل فرهنگی، فهم، تحقیق و پژوهش فعلی است كه ممكن است مثل افعال ظاهری انسان در آن یا عبادت خدای متعال یا معصیت الهی اتفاق بیفتد. اگر این مطلب را گفتیم دو كیفیت و دو جهت بر فعل فهم حاكم میشود؛ یا انسان در مقام فهم، خدای متعال را بندگی میكند و مناسك پرستش خدای متعال بر فهم حاكم میشود یا اینكه در مقام فهم، مناسك بندگی و پرستش خدای متعال حاكم نیست. اگر مناسك بندگی خدای متعال حاكم بود، این فهم نورانی میشود و اگر مناسك پرستش خدای متعال حاكم نشد، فهم جاهلانه و ظلمانی پدید میآید.
بنابراین، انسان وقتی وارد عرصه تفكر و اندیشه یا عرصه تجربه میشود و دانشهای تجربی را تحصیل میكند، در این دو حوزه ممكن است هدایت یا اضلال بشود. این تلقی، نگاه دیگری در باب معرفتشناسی است؛ یعنی معرفت را بیش از آنكه ناظر به كشف بداند، ناظر به عمل میداند.
● حاكمیت اراده بر شكلگیری معرفت
اگر ما این مبنا را پذیرفتیم كه وقتی میفهمیم و پیش از آنكه كشف كنیم، مشغول نوعی عمل هستیم كه این عمل ما، هم با جهان و حضرت حق و هم با ما و با دو دستگاهی كه د راین عالم هست، ارتباط دارد كه یكی دستگاه انبیا و نبی اكرم (ص) و دیگری دستگاه شیاطین است؛ یعنی همین كه وارد عرصه فهم میشویم، غیر از این فعل و انفعالات فیزیكی و شیمیایی كه اتفاق میافتد، یك تعامل ارادی بین ما و دو دستگاه در عالم اتفاق میافتد كه یا با دستگاه نورانی نبی اكرم یا دستگاه ابلیس ارتباط مییابیم و از طریق یكی از این دو دستگاه، به عبودیت الهی گره میخوریم.
● محور قرار گرفتن منطق حجیت به جای منطق مطابقت
بر پایه آنچه گذشت، منطقی كه باید بر فهم ما حاكم شود، منطق حقانیت و منطق عبادت است ؛ یعنی خود فعل فهم، پیش از آنكه به صدق و كذب متصل شود، به عبادت و طغیان و به حق و باطل متصف میشود و منطقی كه ما باید بر عمل فهم حاكم كنیم، منطق حجیت و منطق حقانیت است؛ یعنی باید منطقی را ارائه كنیم كه اگر عمل فكر در چار چوب این منطق واقع شود و بر پایه آن رفتار فكری و پژوهشی ما سامان دهی شود، عبادت خدا در خود موضوع فهم واقع شده است ؛ برای مثال، یك فقیه در مقام استنباط، منهای اینكه این كشف مطابق با واقع است یا مطابق با واقع نیست، خود فعل استنباط را موضوع عبادت و معصیت میداند؛ یعنی یا باید به گونهای عمل كند كه این عمل، عبادت خدا و حجت بین من و خدا باشد.
طبیعتاً در این نگاه منطقی كه بر فهم حاكم میشود، منطق حجیت و عبادت است كه من چگونه عمل فهم خود را سامان دهم. چگونه پژوهش اجتماعی را سامان دهی كنم كه بستر بندگی خدای متعال باشد و محصول آن حقانی بشود. این منطق، رابطه فقه را با ولایت خدای متعال تمام میكند و از این طریق، فعل را به عنوان عبادت به حقانیت میرساند كه نتیجه این عبادت هم نتیجهای حقانی است .
از این منظر، منطق حقانیت بر فكر حاكم میشود و منطق اكتشاف، منطق تبعی میشود ؛ یعنی ما در حوزه عمل فكری و تجربی خود بیش و پیش از آنكه به منطق اكتشاف بیندیشیم، به منطق عبودیت میاندیشیم و منطق عبودیت را بر منطق كشف حاكم میكنیم .
بنابراین، اگر دستگاه فكری ما با ربوبیت و ولایت الهی هماهنگ عمل كرد، عمل فهم ما تحت ولایت خدای متعال قرار میگیرد و نورانی میشود: «الله ولی الذین آمنوایخرجهم من الظلمات الی النور» و اگر عمل فهم ما از دایره تبعیت از ولایت خدای متعال خارج شد، ظلمانی میشود: «و الذین كفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات».● قرار گرفتن وحی به عنوان محور هماهنگی همه اطلاعات
بر پایه این نگاه، دیگر ما در ادراك خود ناظر به كشف واقع نیستیم تا وصف اولی ادراك، كشف شود و بگوییم چون ادراكات ما كاشف از واقع هستند،پس حتماً با وحی هماهنگ هستند و حتماً عقل و وحی و تجربه، چون ناظر به اكتشاف هستند، هماهنگ باشند، بلكه هماهنگی آنها تابع امر دیگری واقع است. اگر ما عمل فهم را در حوزههای مختلف، براساس محور وحی هماهنگ كنیم، به طور طبیعی همه ادراكات هماهنگ میشود. اگر وحی، متغیر اصلی همه ادراكات بشر شد، این اداراكات بر محور وحی هماهنگ میشوند. اگر منطق ما جدای از تعالیم قدسی، ادراكات را هماهنگ میكرد، در این صورت ادراكات بر محور وحی هماهنگ نمیشوند .
براساس این نگاه، از زاویه اكتشاف نمیتوانیم هماهنگی قهری قائل بشویم و بگوییم، اگر ما منطق اكتشاف را بر تجربه و عقل حاكم كردیم، به طوری كه از بستر منطق اكتشاف عبور كند، چون تجربه به كشف واقع میرسد و تلاش عقلی هم به كشف واقع میرسد، هماهنگ با دین میشود، بلكه در فهم، حقانیت و بطلان است. اگر ما عمل خود را حقانی كردیم، با وحی هماهنگ میشود و اگر حقانی نشد، هماهنگی بین آنها واقع نخواهد شد .
براساس این نگاه، این گونه نیست كه تلاش عقلی، چون كاشف از واقع است، با وحی هماهنگ شود، بلكه وقتی با وحی هماهنگ میشود كه بندگی خدای متعال در او جاری شود اگر جاری شد، هماهنگی در كارآمدی و در عمل فهم با وحی اتفاق خواهد افتاد.
● حاكمیت منطق حجیت بر منطق كشف در این دیدگاه بر خلاف دیدگاه حاكم در اصول
در فرهنگی كه كشف را اصل میدانند، منطق كشف، حتی بر منطق حجیت نیز حاكم میشود؛ یعنی در علم اصول كه به دنبال اتمام حجت بین خود و خدای متعال در فهم دین هستیم، منطق كشف حاكم میشود؛ یعنی پایگاه حجیت به یقین باز میگردد. میگویند چون قواعد اصولی وقتی حجت هستند كه به یقین، به وظیفه منتهی میشوند و برای یك مجتهد نسبت به وظیفه یقین میآورند، چون كاشف از واقع و طریق به واقع است. پس در این نگاه منطق اكتشاف، بر منطق حجیت هم حاكم میشود، اما در نگاه دوم، منطق حجیت بر منطق اكتشاف حاكم میشود؛ یعنی شما در مقام كشف میگویید: اگر انسان، تقوای فرهنگی داشت، به حق میرسد و اگر تقوای فرهنگی نداشت، به باطل میرسد.
بر این اساس، شما در علم اصول، پایگاه حجیت را به تسلیم بودن به ولایت خدای متعال و به تقوای فرهنگی بر میگرداند. نتیجه تقوای فرهنگی نظام یقین میشود. نظام یقین از آن نظر كه مستند به تقوای فرهنگی است، حجیت دارد و در غیر این صورت هر یقینی حجت نیست. براساس نگاه اول، مطلق یقین حجت است، چون كاشف از واقع است و دستگاه حجیت باید به كشف برسد. دستگاه علم اصول كه منطق استناد به شارع است، باید به كشف ختم شود تا به حجیت برسد، ولی براساس این نگاه، فلسفه هم باید به تبعیت از خدای متعال برسد تا حقانی شود ؛ یعنی در این نگاه، تلاش نظری و فلسفی انسان نیز باید از وحی تبعیت كند تا حقانی بشود. در نگاهی كه صحت را به كشف بر میگرداند، حجیت قواعد اصولی به این اصل باز میگردد كه برای انسان یقین به وظیفه میآورد.
● تعبد و تقوای فرهنگی مبنای منطق حجیت در این مبنا
در نگاه ما، پایگاه اصلی حجیت، تعبد در عمل و تقوا در عمل فرهنگی و فكری است. مقصود از تقوا این نیست كه انسانی كه تقوای روحی دارد، اهل صفات حمیده باشد یا اگر تقوای عملی داشته باشد، در عمل گناه نكند. تقوای فرهنگی، یعنی منطقی كه تبعیت خود عمل فهم را از ولایت الهی تضمین میكند. این منطق اگر بر فهم حاكم شد، یعنی اگر تقوا و تسلیم بودن به ولایت خدای متعال قاعدهمند شد و بر خود فهم حكومت كرد، این فهم حقانی میشود و چون حقانی است، حجت است.
البته این فهم، حتماً به نظام یقین میرسد، ولی یقین دیگر طریق به واقع نیست كه از واقع كشف كند؛ یقین طریق به وقوع است، یعنی هیچ فعلی واقع نمیشود، الا اینكه انسان به یقینی برسد. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی (در مقاله ششم كتاب روش رئالیزم) انسان تا یك «باید» و فرمانی صادر نكند و تا نگوید من باید این كار را بكنم و به یقین و ضرورت نرسد، فعلی را انجام نمیدهد. اگر تحیر انسان به یقین، به وظیفه ختم نشود، هیچ كاری نمیكند؛ یعنی اگر سر دو راهی بایستد، اما تا یقین نكند و یك بایدی برایش روشن نشود كه باید از آن طرف برود یا از این طرف، نخواهد رفت، یقینی برایش پیدا میشود كه این حركت متناسب با مقصد اوست، اگر چه این یقین به واقع هم نباشد، یقین به وظیفه است ؛ او میگوید: من فعلاً در این شرایط، این عمل را باید انجام بدهیم و همین عمل است كه مرا به مقصد میرساند.
پس انسان تا به یقین نرسد، عمل نمیكند. یقین، طریق عمل و وقوع است. اراده انسان بدون یقین جاری نمیشود، وی این یقینی كه طریق وقوع است، یا از طریق تبعیت از خدای متعال پیدا میشود كه حجت و حق میشود؛ یعنی عبادت با آن واقع میشود ؛ یا از طریق معصیت واقع میشود كه تقوای فرهنگی در آن نیست وباطل میشود .
براساس این نگاه، یقین به كشف تعریف نمیشود. یقین طریق فعل است؛ نه طریق به واقع. طریق فعل، ناشی از منطق عمل است. در واقع، منطق تقوا باید بر فهم حاكم شود، تا فهم ما فهم حقانی و بر مبنای بندگی شود. طبیعی است كه این فهم، به نظام یقینی منتهی میشود كه آن نظام یقین، رفتار ما را هماهنگ میكند كه هماهنگی آن، بر محور مناسك بندگی خدای متعال است. اگر قواعد تقوا ما را به نظام هماهنگ یقین نرساند، باید در آن قواعد از نو بازنگری كنیم. من اجمالاً به این دو مبنا اشاره كردم كه براساس یك مبنا اصل در ادراك، عمل و اراده است.
كیف عمل فهم و نوع عمل انسان در فهم، در كیفیت فهم او مؤثر خواهد بود. بنابراین منطق عمل، منطق عبادت و منطق حجیت، در عمل فهم بر اكتشاف حاكم میشود. اكتشاف وصف تبعی میشود و حق و باطل و صف اصلی عمل فهم میشود. فهم، یا حق است یا باطل؛ اگر در دستگاه نبی اكرم (ص) واقع شد، فهم نورانی است، ولی اگر در دستگاه ابلیس واقع شد، جهل است. در حدیث عقل و جهل مكرراً عرض كردم كه بزرگان این عقل و جهل را به ذات نورانی نبی اكرم (ص) و ظلمت ابلیس تفسیر میكنند، میگویند: جهل ابلیس است و ابلیس الابالیس و عقل نور نبی اكرم (ص) است .
خدا جنود و لشكریانی به این دو داده كه یكی لشكر عبادت و دیگری لشكر معصیت است. در ضمن جنود عقل، علم را نام برده، و در ضمن جنود معصیت، جهل را نام برده است؛ یعنی علم معرفتی است كه در تبعیت از خدای متعال حاصل میشود و طریق بندگی است. جهل چیزی است كه اسمش را امروزه علم میگذارند، ولی از طریق معصیت حاصل میشود، از طریق طغیان حاصل میشود كه طغیان در فهم و جهل هم است كه علم نیست و كارآمدی دارد، كارآمدی آن هم در جهت طغیان و معصیت است و با دستگاه نبی اكرم (ص) در گیر است.
براساس این معرفتشناسی، منطق حجیت، منطق رفیع و منطق اكتشاف منطق تبعی است؛ یعنی منطق عقلانیت، و منطق تجربه باید از منطق حجیت تبعیت كند. براساس نگاه اول، منطق حجیت تابع منطق كشف است؛ یعنی علم اصول، تابع منطق صوری و منطق نظر میشود. براساس این دو نگاه، طبیعی است كه قضاوتها متفاوت است. اگر ما آن مبنا را قبول نكردیم كه واقع را یا با عقل یا تجربه یا از ظریق وحی كشف كنیم و اگر ما منطق صحت و صدق را بر عقل و تجربه حاكم كردیم، این ادعا كه معارف از آنجا كه به كشف واقع میرسند، با وحی هماهنگی پیدا میكنند، نقض خواهد شد. پس میتوان گفت عملكرد عقل و تجربه، اگر حقانی و بر محور وحی بود، هماهنگ با وحی است، و اگر حقانی نبود، هماهنگ با وحی نخواهد بود.
● عدم تعریف عقلانیت دینی به كشف در مبنای جدید معرفت شناسی
بعضی بزرگان فرمودهاند: ما عقل دینی و عقلانیت دینی، و عقلانیت غیر دینی داریم، ولی عقلانیت دینی را به كشف واقع تعریف كردند و گفتهاند هر جا كه واقع را كشف كنیم، عقلانیت دینی است و جزئی از دین هم هست ؛ لذا فرمودند كه ما در دین، كتاب، سنت و عقل داریم. عقل، یكی از منابع است و محصول عقلانیت دینی، جزء دین است. عقلانیت دینی نیز عقلانیتی است كه واقع را كشف كند، از این رو عقلانیت سكولار امروز هم، براساس این نگاه، عقلانیت دینی است و جزئی از دین میشود، ولی اگر مبنای كشف را كنار گذاشتیم و گفتیم اصل در فهم، اراده است و قاعدهمند كردن عمل اراده فهم بر محور تقوا، ملاك حجیت است، آن گاه عقلانیتی دینی محسوب میشود كه به حجیت برسد. معیار حجیت هم تبعیت از وحی است.
این عقلانیت اگر در دانش تجربی و نظری جاری شد، حتماً حجت است؛ به عبارت دیگر، براساس این نگاه، میتوان منظومه هماهنگی از معارف دینی و معارف نظری و تجربی بر محور حجیت و تبعیت از وحی داشت. اگر چنین شد، حتی معارف تجربی هم دینی و قدسی خواهد بود. ریاضیات، فیزیك، شیمی و زیستشناسی قدسی میشوند، به شرط اینكه منطق عبادت برایشان حاكم شود، ولی اگر منطق عبادت، برایشان حاكم نشد و صرفاً ناظر به منطق اكتشاف بودیم و از عملكرد اراده غفلت كردیم، اكتشاف نمیتواند حقانیت معرفت در حوزه عقل و تجربه را تمام كند و دینی بودن و هماهنگی آنها را با وحی تمام كند. بنابراین، به نظر میآید كه این فرمایش كه بین عقل، تجربه و وحی، یا بین عقل، عرفان و برهان هماهنگی قطعی است، محل بحث است.
این امر به دو پیش فرضی كه مورد نقد قرار دادیم، باز میگردد و به اعتقاد ما برای ایجاد هماهنگی در معرفت بشری نمیتوان به آن تكیه كرد. اتفاقاً واقعیت هم همین است. واقعیتی كه اكنون در جامعه خود میبینید، تعارض فراوانی بین آموزههای فلسفی و آموزههای تجربی و وحیانی نشان میدهد. آنچه ادعا شده بین برهان، عرفان و قرآن وحدت وجود دارد، در عمل به شدت نقض میشود. شما تعارضات بسیار تند در این حوزهها میبینید ؛ مثلاً فقیهان بسیاری وجود داشتهاند كه با معارف عرفانی تا حدی درگیر بودند و حتی گاهی تكفیر میكردند.
هدف بیان درستی یا نادرستی كار آنها نیست. منظور این است كه این نقض آن ادعاست كه اینها با هم هماهنگ هستند. این عدم هماهنگی به حدی میرسد كه گاهی صاحب یك اندیشه را از حوزه دین خارج میدانستند. صرف اینكه ما ادعا كنیم كه برهان، عرفان و قرآن یكی است، نه آن دو پیش فرض آن قابل اثبات است، نه اینكه در عمل چنین هماهنگی وجود دارد.
برای هماهنگ سازی حوزههای مختلف معرفتی در جامعه و ایجاد نظام هماهنگ معرفتی، بر پایه معرفتهای قدسی، معرفتهای تجربی و نظری و معرفتهای شهودی وافی نیست تا بگوییم جریان ربوبیت خدای متعال از یك سو و جریان اكتشاف و حاكمیت منطق اكتشاف از سوی دیگر، به هماهنگی قهری آنها منتهی میشود ؛ بلكه ما باید تلاش كنیم كه راه دیگری برای هماهنگ سازی منطومه معرفتی بشر پیشنهاد كنیم تا نظام فكری واحد و منسجمی برای جامعه بشری طراحی شود كه نتیجه این نظام فكری واحد ـ چنانكه خواهیم گفت ـ حل تعارض بین تجربه، عقل، شهود و معرفت دینی در همه عرصههای حیات خواهد بود.
منبع:نشریه پگاه حوزه، شماره ۱۵۸
نویسنده:محمد مهدی میرباقری
نویسنده:محمد مهدی میرباقری
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست