جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دوستی خاله خرسه


دوستی خاله خرسه
یكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچكس نبود . پیرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی می كرد . این پیرمرد از مال دنیا همه چیز داشت ولی خیلی تنها بود ،‌ چون در كودكی پدر و مادرش از دنیا رفته بود و خواهر و برادری نداشت . او به یك شهر دور سفر كرد تا در آنجا كار كند . اوایل ، چون فقیر بود كسی با او دوست نشد و هنگامیكه او وضع خوبی پیدا كرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون می دانست كه دوستی آنها برای پولش است
یك روز كه دل پیرمرد از تنهائی گرفته بود به سمت كوه رفت . در میان راه یك خرس را دید كه ناراحت است . از او علت ناراحتیش را پرسید . خرس جواب داد : ” دیگر پیر شده ام ، بچه هایم بزرگ شده اند و مرا ترك كرده اند و حالا خیلی تنها هستم . “
وقتی پیرمرد داستان زندگیش را برای خرس گفت ، آنها تصمیم گرفتند كه با هم دوست شوند .
مدتها گذشت و بخاطر محبتهای پیرمرد ، خرس او را خیلی دوست داشت . وقتی پیرمرد می خوابید خرس با یك دستمال مگسهای او را می پراند . یك روز كه پیرمرد خوابیده بود ، چند مگس سمج از روی صورت پیرمرد دور نمی شدند و موجب آزار پیرمرد شدند .
عاقبت خرس با وفا خشمگین شد وبا خود گفت : ” الان بلائی سرتان بیاورم كه دیگر دوست عزیز مرا اذیت نكنید . “
و بعد یك سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را كه روی صورت پیرمرد نشسته بودند بشانه گرفت و سنگ را محكم پرت كرد .
و بدین ترتیب پیرمرد جان خود را در راه دوستی با خرس از دست داد .
و از اون موقع در مورد دوستی با فرد نادانی كه از روی محبت موجب آزار دوست خود می شود این مثل معروف شده كه می گویند ”‌دوستی فلانی مثل دوستی خاله خرسه است . “
منبع : سایت کودکان