چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
پیرهون بنیانگذار مکتب شک گرایی
پیرهون بنیانگذار مکتب شکگرایی، یکی از مکاتب عصر یونانیمآبی (هلنیسم) است. وی حوالی سال ۳۶۵ پیش از میلاد در پلوپونز زاده شد و در سال ۲۷۵ پیش از میلاد چشم از جهان فروبست. در آغاز نقاش گمنام و تنگدستی بود و سپس به فلسفه روی آورد و با عشق و علاقه به مطالعهی آثار دمکریت پرداخت.
پیرهون بعدها تحت تأثیر اندیشههای سوفسطایی قرار گرفت. در لشگرکشی اسکندر به هندوستان او را همراهی کرد و در آنجا با دیدن جوگیها یا ریاضتکشان هندی که در زبان یونانی آنان را «فرزانگان برهنه» مینامیدند، به شدت تحت تأثیر بینشهای عرفانی هند قرار گرفت. از پیرهون نوشتهای باقی نمانده است، چرا که او دانش را اساسا نفی میکرد و باقی گذاشتن اثری از خود را بیهوده میدانست.
پیرهون که تحت تأثیر فرزانگان هندی قرار گرفته بود، پس از بازگشت، گوشهگیری و عزلتگزینی پیشه کرد و خود را از جریان زندگی دور نگاه داشت. انگیزهی فکری او، پیش از هر چیز دارای گوهری عملی بود و اشتیاق به نیکبختی را در زندگی آرام و به دور از دغدغهی اختلالات روزمره میجست. پیرهون بیماری و تندرستی، لذت و درد، ثروت و فقر، زیبایی و زشتی، زندگی و مرگ را کاملا هم ارزش میدانست و همهی آنها برایش بیتفاوت بود. به نظر او، فرزانه باید نسبت به همهی این امور بیاحساس باشد.
دیوگنس لائرتیوس گزارش میدهد که هیچ چیز پیرهون را ناآرام نمیساخت. او از هیچ چیز بیم نداشت و هیچ اقدام احتیاطی انجام نمیداد. اجازه نمیداد که احساسات بر او غلبه کند. بارها نجات خود را مدیون شاگردانش بود که او را همراهی میکردند. هنگامی که در یک سفر دریایی، توفان شدیدی کشتی را بازیچهی امواج ساخت و همهی مسافران در وحشت مرگ فرورفتند، پیرهون کاملا آرام بود. خوک کوچکی را که در کمال بیخیالی در کشتی مشغول بلعیدن بود به شاگردانش نشان داد و گفت: تزلزلناپذیری این حیوان باید برای هر فرزانهای یک الگو باشد! و یکبار هنگامی که در اثر حملهی ناگهانی سگی برای لحظهای آرامش خود را از دست داد و مورد نکوهش شاگردانش قرار گرفت گفت: انسان بودن را یکسره کنار گذاشتن دشوار است!
به نظر پیرهون کسی با فضیلت میزیست که بتواند خود را از پیشداوریهای انسانی و تاثیرات در هر شرایطی رها سازد، حتا در مقابل مرگ نیز دلیری خود را از دست ندهد و موفق به رفتار مناسب باشد. اما از آنجا که این ویژگیهای ذهنی فقط از طریق خرد و فلسفه قابل حصول است، چنین انسانی بطور همزمان یک فرزانه نیز هست.
به این ترتیب، پیرهون در تلاش خود برای دستیابی به فضیلت و نیکبختی، به فلسفه به عنوان تنها نهادی مینگریست که میتوانست او را در رسیدن به هدف یاری رساند. وظیفهی فلسفه در آن دوران عموما جستجوی حقیقت و شناخت واقعیت بود. چنین وظیفهای در مقابل پیرهون نیز قرار داشت، منتها با این ویژگی که فلسفه برای او از همان آغاز، پایینتر از غایت عملی نیکبختی قرار گرفت.
پیرهون که دیالکتیسین تیزهوشی بود، با استفاده از روش مکتب سوفسطایی، مسائل اساسی شناخت را مورد پرسش قرار داد و زنجیرهی استدلالها و نتیجه گیریها را به مقابله با هم کشانید و آنها را همارزش خواند و از این طریق به این نتیجه رسید که برای او به دلیل وزن برابر برهانها، امکانپذیر نیست تا هستندههای حقیقی را بصورت جزمی (دگماتیک) تبیین نماید، بلکه باید اعتراف کند که هستندهی بطور فینفسه برای او ناشناختنی است. بنابراین تمام چیزهایی که ما میشناسیم، خود اشیاء نیستند، بلکه صرفا وضعیتهای خود ما هستند و به دلیل نسبی بودن دریافتهای حسی و تفکرات ما و بیاعتبار بودن سنجیدارهای آنها، برای محسوسات و فهم ما ناممکن است که تشخیص دهد کدام شناخت با واقعیت منطبق است و کدام نه. پس اعتمادی به شناخت ما وجود ندارد و باید معتقد شد که شناخت واقعیت، یک امر انسانی نیست و شاید امری از آن خدایان باشد.
پیرهون بر این نظر بود که فیلسوفان متقابلا نظامهای فکری یکدیگر را ویران میسازند. هر یک از آنان معتقد است که حق دارد، اما دیدگاههای جزمی آنان با هم قابل تلفیق نیست. بنابراین پیوستن به یک مکتب فلسفی خاص، مانند پیوستن به فرقهای جزمی است که جز تنش چیزی دربرندارد و آرامش درونی به همراه نمیآورد. در مقابل این پرسش که پس کدام فلسفه حقیقی است، پاسخ شکگرایان چنین بود: در این مورد با قطعیت نمیتوان اظهار نظر کرد.
امپیریکوس پزشک یونانی که روایات و نظریات پیرهون را جمعآوری کرده مینویسد که پیرهون جزمگرایی را یک بیماری میدانست که باید درمان شود. به عقیدهی وی، درمان این بیماری رویکردی شکگرایانه است و یک شکگرا باید حتا در نظریات خود نیز به دیدهی شک و تردید بنگرد تا دچار جزمیت نشود. امپیریکوس با ده برهان نشان میدهد که در مقابل هر ادعایی میتوان ادعای مخالفی آورد. انسانها با توجه به ویژگیهای حسی و روحی، اشیاء و پدیدهها را به صورتهای گوناگون درک میکنند. مثلا در حالی که خدمتکار اسکندر حتا در آفتاب احساس سرما میکرد، همزمان خود اسکندر در سایه عرق میریخت.
تمام نمونههای دیگری نیز که در این زمینه ارائه میشود، در خدمت نسبیکردن ادراک حسی انسانهاست. امپیریکوس در بررسی شناخت مفهومی نیز به نتایج مشابهی میرسد و سرانجام نتیجه میگیرد که باید در داوریها خویشتندار بود و از جزمیات پرهیز کرد. بطور خلاصه میتوان گفت که به نظر شکگرایان، انسان از راه حواس نمیتواند به شناخت مطمئن دست یابد، چرا که حواس میتوانند ما را فریب دهند و در انسانهای مختلف، ادراکات متفاوتی را ایجاد کنند. افزون بر آن، از راه فهم هم نمیتوان به دانش معتبر عمومی دست یافت، چرا که در مقابل هر دیدگاهی، می توان دیدگاه موجه مخالفی را قرار داد.
این نتیجه گیری شکگرایان، دو پیامد داشت: در قلمرو نظری اینکه بررسی هستنده کاملا بی فایده است و باید آن را یکسره کنار گذاشت. و در قلمرو عملی اینکه باید خود را متوجه پدیدار کرد و نه هستندهی غیرقابل شناخت. به نظر پیرهون چنین بصیرتی در مورد شناخت، راه نیکبختی انسان را هموار میکند، چرا که انسان به ناتوانی خود در شناخت هستنده واقف میشود و بنابراین، امر شناخت برایش بیتفاوت و بیاهمیت میگردد و بدینسان دیگر لازم نیست خود را دچار جزمیات در عرصههای فلسفهی طبیعی، اخلاق و استهتیک کند. به این اعتبار، انسان خود را از تاریکیها بیرون میکشد و در گسترهی عملی با توجه به بیتفاوتی نسبت به هستندهی حقیقی و همهی تأثیرات و پیشداوریهای اجتماعی، با آرامش به استتقبال آینده میرود و هراسی از درد و مرگ نخواهد داشت.
شکگرایان نیز مانند رواقیان اعتقاد داشتند که تنها شناخت یقینا مطمئن، برای عمل و رفتار انسانی مناسب است. اما آنان بر خلاف رواقیان، به کسب چنین شناختی باور نداشتند. به نظر آنان از آنجا که سنجیداری برای حقیقت وجود ندارد، این ادعا که این یا آن داوری را بطور قطعی حقیقی بدانیم بیاعتبار میگردد. پس هیچ چیز خطرناک تر از آن نیست که تصمیمی را منوط به یک داوری کنیم که آن را مطمئن میدانیم، چرا که فرانمود اطمینان در هر حالتی فریبنده است. این رویکرد شکگرایان نسبت به امر شناخت، پیامد دیگری نیز داشت، آنان نه تنها داوری در مورد اشیاء را بیارزش میدانستند، بلکه توصیه میکردند که انسان خود را از فعالیتهای عملی نیز حتیالمقدور دور سازد. به این ترتیب نزد شک گرایان تصمیم خودمختار انسان، جای خود را به همرنگ جماعت شدن داد. شک گرایان راه را برای بینشهای عرفانی ـ دینی هموار ساختند. با چشمپوشی آنان از امکان دانش بطور کلی، بذر «فلسفهی ایمانی» کاشته شد.
در واقع، مکتب شک گرایی علیرغم دیدن و طرح یکسری بغرنجیها و مسائل ژرف معرفتشناختی، نیروی نگرورزانهی فلسفهی یونانی را چنان فلج ساخت که به گفتهی برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، این مکتب را میتوان نقطهی پایانی بر فلسفهی یونانی دانست.
بهرام محیی - دویچه وله
منبع : تاریخ فلسفه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست