چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
آسمان کرّه انداز شد
دو هزارو پانصدسال پیش، درکتیبهای که برسنگ نقر شده و درنتیجه تا زمان ما باقی مانده، داریوش شاه [داریوش اول] گوید: <اهوره مزدا مرا یاری کناد، با دیگرخدایان. اهوره مزدا این سرزمین را از لشکردشمن نگه داراد، از خشکسالی و از دروغ. دراین سرزمین نه لشکر دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ رخنه کناد.> ۱
این کتیبه داریوش که من عقیده دارم او هرروز آن را بر سر نماز میخوانده است، دعایی است که امروز هم کاربرد واقعی دارد. مملکت واجتماع ما دشمن خارجی دارد؛ ولی دشمن خارجی آن دربرابر دشمن داخلی که دروغ وخشکسالی باشد، بسیار ضعیفتر است. این دعایی است که به زبان امروزی، در دعای باران و استسقا هم به زبان بسیاری از بزرگان و روحانیون جاری و ساری میشود.
در تقویم هواشناسی کوهستان ما، سالها صفت مخصوص به خود دارد؛ چون قناتها <آسماننگر> هستند و چشم چشمهها به ابرآسمانی است. سالهایی هست که میزان بارندگی کم است (گاهی کمتراز ده سانتیمتر در سال) که معمولا این سالها <خشک سال> خوانده میشود.
سالهایی هست که بارندگی کم است؛ ولی آنچه هست در بهمن و اسفند بیشتر است. چون قنات پشت ندارد، آب آن زیاد نخواهد شد؛ ولی علف در کوهستان سبز میشود، درنتیجه میگویند که این سال، <علف سال> است. خداوند به گوسفند و گاو و چارپا تفضل کرده، بارانی فرستاده، علفی در بهار سبز میشود که خوراک آنهاست.
بعض سالها تنها <ترسال> است؛ یعنی در ماه زمستان، هفت هشت سانت باران میآید و جوکار نجات پیدا میکند؛ اما گندمکار از آب میافتد.
سالهایی که باران به حدود عادی میرسد؛ یعنی ده پانزده سانت باران آمده و به موقع هم آمده، در اواخر پاییز گندمکاری ممکن شده، در زمستان گندم زیر برف مانده و آفات زمینی ازمیان رفته و سه چهارباران در بهار و پیش از زرد شدن گندم آمده است، آن سال را <آب سال> میگویند و در عرف عامه سالی معمولی و با برکت است و مردم در زمستان آن سال، ازسال درخواهند شد.
اگرباران کوهستان ازبیست سانت درسال افزونی بگیرد که البته این از موارد معدود است و هرده بیست سال یک بار ممکن است اتفاق بیفتد، آن سال را <غره سال> گویند که رودخانهها بیش از یک ماه جریان خواهد داشت وقناتها از پرآبی نفسکش نخواهد داشت و صیفی دشتوی و باغها سیراب خواهد شد. (من تصور میکنم در ترکیب کلمه باید آن را قره سال خواند = سال تابان و شکوفا و قوی که در ترکی هم همین معنی را میدهد و شاید صورتی از تلفظ کارا و کرای قدیم بوده باشد.)
در این میان، ما سالهای دیگری هم داریم مثل ملخ سال. در قدیم وقتی باران بهار مرتب بود، ملخها - خصوصا ملخهای دریایی که بزرگترین و دقیقترین آنتن هواشناسی در شاخکهای آنها به قدرت خدایی ساخته شده - وقتی پا به خشکی میگذارند، درنخستین جایی که از باران مرطوب شده، غلاف تخمهای خود را که در حدود یک فشنگ معمولی است، فرو میبرند و بعد از هجده روز، پوره ملخ از تخمک بیرون میآید و ملخ جکو، درحال جهیدن، خود را به اولین بوته سرسبز آدور یا گیاه دیگر میرساند و در یک لحظه آن را لخت میکند، از هردانه پوره ملخ بین ۹۰تا ۱۱۰ ملخ بیرون میآید و میتوانید تصور کنید دشتی را که آسمان آن ۱۸ روز پیش از پرواز ملخها سیاه شده بود و همه آنها درکنار بوتههای آن پوره کرده بودند، چطور از جکوهای بیامان که در ابتدا سیاه رنگ هم هستند، سیاه میشود. این پورهها به زودی بال درآورده وبه صحرا و باغ اطراف میریزند و پس از آنکه آن را از برگ و میوه صاف کردند، به جانب کوهستان خنک تری که تازه بوتههای آن سبز شدهاند، میریزند وهمین عمل را تکرار میکنند. موج ملخ درپی آن پس از ۱۸ روز، به کوهستان سردسیر میرسد و به همین ترتیب یکباره یک استان، بالتمام و گاهی قسمتی از مملکت، دچار ملخ خوارگی میشد، بدین طریق آفت ملخ درسال <ملخ سال> پدید میآمد؛ آفتی که جزء آفات سماوی محسوب میشد و در قراردادهای اجاره و امثال آن به عنوان شرط قید میشد <به شرط آنکه محصول ازآفات ارضی وسماوی محفوظ باشد>، مستاجر میبایستی فلان مقدار یا فلان مبلغ مال الاجاره را پرداخت کند.
ملخ مصری که از دریا میآمد، گاهی هفت سال پی درپی دوام داشت.۲ درست یادم هست که شصت سال پیش، یک مأمور کشاورزی، به نام مهندس اخگر که اصالتاً اراکی بود، با چه کوششی، با سمپاشی این بلای پردار را از کوهستان ما دفع کرد. این راهم عرض کنم که ملخ، صورت اصلی کلمه ملک است که به معنی فرشته به کار میرود و دو سیکل فرهوهر که صورت فرشتگان زرتشتی است، درست به صورت ملخ ترسیم میشود؛ فرشتگانی که از آسمان به زمین میآیند و همه بال دارند. البته این ملخ هرچند بلاست؛ اما در واقع در سالهای ملخ سال، درحکم یک مائده آسمانی است و سعدی که شاید در مدت عمر طولانی خود بارها شاهد خشکسالی بغداد و ملخ سالی شیراز بوده، اهمیت این مائده آسمانی را چقدر لطیف بیان کرده است:
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل نه درباغ سبزه،نه در راغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
من <ملخ پلو> را در کوهستان خودمان، شصت هفتاد سال پیش، در منزل یکی ازخواجگان پاریز خوردهام. ساق سخت ارهدار ملخ را میکندند و باقی آنکه تماماً ویتامین بود، میبرشتند و میخوردند که چیزخوشمزهای هم بود، اگر تصور نکنیم که باز به قول همان سعدی:
دربیابان، فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره خام
آفات دیگری هم داشتیم، مثل سال زنگاری که وقتی باران، پیدرپی، هفتهای یک بار در خرداد ماه میآمد و فرصت نمیداد که گندم برسد و زرد شود، حشرهای ذره بینی که زنگار خوانده میشد، دراین ترسالی رشد میکرد و مغز گندم را به تدریج میمکید و میخورد. وقتی محصول آن زمین را خرمن میکردند، خرمنی که میبایست هزارمن محصول داشته باشد، صدمن محصول میداد و آن نیز درحکم کاه بود نه گندم.
همچنین سالهای سنخواری که سن درمحصول میافتاد، حشرهای موذی تمام مغز گندم را میخورد که بوی بدی هم داشت، و این سن وقتی درمحصول ورامین خانه میکرد، در آن سال حتما شهرهای اطراف، از جمله تهران، دچار قحطی میشدند. مرحوم عبدالله مستوفی که خود سالها عنوان شهردار و مسئولیت نان تهران را داشته است، از نحوه مبارزه با آفت سن در تاریخ کمنظیر خود (زندگانی من) به تفصیل یاد کرده است. او در مبارزه با سن تخصص داشت.
آفات دیگر، مثل سیل و طوفان وآتش سوزی، چیزهایی است که تا حدودی موضعی و فصلی است و در کمبود محصول مملکت همیشه موثر بوده است. و من شاید جزو نخستین کسانی باشم که چهل پنجاه سال پیش در همین اطلاعات، پیشنهاد بیمه کردن محصولات کشاورزی را دادهام. اما گفتگوی اصلی ما خشکسالی است که یار دیرینه و در واقع یارغار سرزمین ایران و ایرانیان بوده است و خواهد بود. ما حتی بعد از طوفان نوح هم قحطی داشتهایم. در عهد قحطان بن ارفحشد بن سام بن نوح، جد آل قحطان و ملوک حمیر و تبعان یمن، قحط افتاد سخت و قحط براند (آن را علاج کرد) از بسیاری [قوت؟] که مردم را بداد و گفتند: قحط القحوط ویطردها بسخائه و جوده، و او بزرگتر کسی بود اندرحلم وسخاوت و فراخ دستی... و به بابل مقام داشت.
اشعار شیث و آدم(ع) پیوسته خواندی و از نیکو سیرتی و زهد و عبادت او، ضحاک قصد کشتن او کرد، پس بگریخت با فرزندان، و در زمین روم در بیابانی مقام گرفت و هم آنجا روزگارش سپری شد... ۳
بعد از داریوش، که در اول مقاله از او یاد کردیم، شاید بشود به روزگار ساسانی اشاره کرد که تاریخ یکی از خشکسالیهای بسیار بزرگ و گسترده این مملکت را ضبط کرده است.
فیروز ساسانی، پسر یزدگرد دوم، که در رقابت با برادرش هرمز توفیق یافته بود به سلطنت برسد، در طی بیستوهشت سال و چهار ماه سلطنت او، هفت سال خشکسالی بود، در نتیجه به قول ابن اثیر، در زمان او قحطی سخت هفت سالهای پدید آمد و جویها و کاریزها خشک شد، آب دجله (که تیسفون پایتخت در کنار آن بود) فرونشست، درختان خشکیدند و کلیه کشتزارهای دشت و بیابان و کوه بیآب ماند و متروک شد. مرغان و وحوش نابود شدند و گرسنگی دنیا را فراگرفت.
فیروز خراج و مالیات مردم را بخشید و جزیهها و کمکها را نگرفت و دستور داد هرکس موادغذایی ذخیره دارد، مردم را درآن شریک سازد که حال فقیر و غنی یکسان باشد و اعلام کرد که اگر بفهمد یک نفر درشهر یا دهی از گرسنگی مرده، همه اهالی آنجا را عقوبت خواهد کرد. و بدین طریق بود که دراین مدت کسی از گرسنگی تلف نشد؛ مگر یک نفر در یکی از دهات حدود <اردشیر خوره>. فیروز به درگاه خداوند توسل جست ودعا کرد (دعای باران خواند) وبالاخره قحط از میان رفت و دوباره کشور آبادانی گرفت.۴
گردیزی اشاره میکند که برای دفع این بلا، با وجود عدم امکانات آن روز، <اندر همه پادشاهی او، هیچ جانوری از گرسنگی نمرد و اندران تدبیر نیکو کرد و آن چنان کرد که دستوران خویش به اطراف همی فرستاد و مال و خزینه همی داد تا از ولایتهای دیگر، علف خریدندی و به ولایت آوردندی و بر رعیت دادندی تا هلاک نشدندی>۵ بناکتی که همین حرفها را تکرار میکند، توضیح میدهد که چون اثر عدل او در همه عالم ظاهر شد، خدای تعالی، آن تنگی را به فراخی نعمت بدل گردانید و بارانهای رحمت ببارید و ارزانی شد. و گفتهاند: <[عدل] سلطان عادل خیر من مطرالوابل.>۶ طبری صحبت از ممالکی میکند که به یاری فیروز شتافتهاند:<... پس فیروز به ملک بنشست... چون از ملک او هفت سال بگذشت باران از آسمان باز ایستاد به زمین عجم، و آن سال قحط اندر جهان افتاد و طعام تنگ شد و فیروز به هر شهری کس فرستاد و به همه نواحی نامه کرد که دیر خزانهها بکنید و طعام همی خرید و به من همی فرستید و بفرمود که طعام از توانگران بستانید و به درویشان دهید. پس رسول و نامه به ولایتها فرستاد که طعام هر شهری به درویشان آن شهر دهید و طعام از شهری به شهر نبرید، و گفت اگر درویشی از گرسنگی بمیرد، بدلش توانگری بکشم.
<و خراج از مردمان بر گرفت... و هفت سال آن تنگی بماند و به همه پادشاهی وی جز یک تن کسی از گرسنگی نمرد و بفرمود تا صد هزار درم جبایت کردند و به درویشان دادند - از جهت آن مرد. و فیروز اندر اول ستمکار بود. چون این قحط بیامد، توبه کرد و چون ایزد سبحانه و تعالی آن توبه بپذیرفت و آن قحط از مردمان برگرفت.
و همی فرستاد به سوی ملکان هر شهری، چون ملک روم و هند و ترک و حبشه. از هر جایی طعامها به خروار میآوردند و به پادشاهی خویش، مردم را به تقدیر و اندازه همی داد و هفت سال آن قحط بداشت. تا چنان شد که به دجله و جیحون اندر آب نماند. هرچه اندر پادشاهی وی چشمه آب ببود و کاریزها و رودها و مرغزارها، همه خشک شد و هیچگونه گیاه نرست و وحوش بیابان و مرغان همه هلاک شدند تا بدان مملکت اندر مرغ نماند و اندر بیابانها هیچ مرغ نپرید و هیچ دد و جهنده نماند و...
و فیروز همی شنید که رعیت همی گفتند که این ملک شوم است و تا جهان بوده است، هرگز این چنین سختی نبود. هرچند رعیت اینها میگفتند، او از طعام دادن و احسان سست نشد و از آن صدقه که همی داد، باز نگرفت. خدای تعالی دعا و تضرع خلق بشنید و چون هفت سال سپری شد، خدای تعالی باران فرستاد و چشمهها و کاریزها آب گرفت و از زمین نبات بر رست و همه درختان میوه برآورد... و خلق جهان به فراخی افتادند و سالی دو سه برآمد تا هر چه در پادشاهی وی شهری بود یا دیهی یا چاهی که در سال قحط ویران شده بود، مردمان برفتند و همه آبادان کردند، و بر جایی که خداوندش را قدرت آن نبود و خواسته نداشت که جایی آبادان کردی - از خواسته خویش آبادان کرد تا همه پادشاهی او آبادان شد و سه شهر بنا کرد: یکی به حد ری دام فیروزآباد، دیگر به حد گرگان نام او روشن فیروز، و به حد آذربایجان نام او شهرام فیروز و هم مملکت را باز آبادان کرد.>۷
اهل معنی میدانند که آوردن گندم و جو و علوفه از روم و هند وترکستان و حبشه، مخصوصا در هزار و پانصد سال پیش، از آوردن همین مواد، از کانادا و استرالیا و زلند امروز، سختتر و مشکلتر است، خصوصا آن روز که نه نفتی بود و نه گازی و نه دلاری.
ابوریحان بیرونی، مراسم استسقای فیروز را دقیقا تشریح کرده و من چهل سال پیش آن را در خاتون هفت قلعه آوردهام، که نقل آن بیمناسبت نیست: <... در زمان شاهی فیروز، نیای انوشیروان، هیچ باران نیامد، و مردمان در ایرانشهر به خشکسالی افتادند. فیروز در آن سالها خراج از آنان برداشت و درهای خزاین خویش بگشاد. پس فیروز به آتشکدهای که در فارس بود و آذرخورا نامیده میشد، رفته، نماز گزارد و از خداوند خواست که آن بلا را دور گرداند. آنگاه به جایگاه آتش برآمد و پرستاران و هیربدان را در آنجا در پیش آتش ایستاده دید - اینان بدو - چنان که شاهان را درخور است - درود و آفرین نگفتند و او را از ایشان کدورتی در خاطر پدید آمد.
<فیروز به آتش روی کرد و دستها و بازوان خویش را برگرد مشعله حلقه کرد و سه بار آن را در آغوش گرفت؛ چنان که دو دوست چون به هم رسند، یکدیگر را در آغوش گیرند. و آتش به ریش او نرسید [ولی] آن را نسوخت. سپس فیروز گفت: ای خداوند من که نامهای تو فرخنده باد! اگر از بهرمن و به سبب بدی سیرت من است که باران نمیآید، پس بر من آشکار گردان تا کناره گیرم، و اگر جز این است، پس بلا را بگردان و بر من و بر جهانیان حقیقت را روشن نما و با باران بر آنان کرم کن.
سپس فیروز از کانون (اجاق) فرود آمد و از محل آتشکده خارج شد و بر دنبکا نشست (آن بالشی بود از طلا شبیه تخت). پس خدمتکاران معبد و هیربدان پیش آمدند و بر پادشاه سلام کردند؛ چنان که پادشاهان را سزاست. شاه گفت: چرا با من اول سخت شده بودید و بیاعتنا، و اکنون چنین احترام میگذارید.
گفتند: به علت آنکه ما بر سر پادشاهی بزرگتر از تو ایستاده بودیم و در آنجا جایز نبود که تو را سلام گوییم (ظاهراً مقصود احترام آتشکده و اهورامزداست) شاه حرف آنان را تصدیق کرد. سپس از شهر آذرخورا متوجه شهر دارا شد و چون به محلی رسید که امروز رستاق، معروف به کام فیروز در آنجاست و آن وقت صحرایی بیآبادی بود، ابرها بر آسمان برآمدند و بارانی سخت فرو ریختن گرفت که پیش از آن سابقه نداشت؛ چندان که آب به خرگاههای پادشاهی و خیمهها رسید.
فیروز مطمئن شد که دعای او به اجابت رسیده است، شکر خدای به جای آورد و به خلق صدقه داد و مجالس شادمانی برپا شد، و این روستای جلیل ساخته سد آمد که امروز به نام خود او کام فیروز خوانده میشود. و از خوشحالی مردم بر یکدیگر آبریزان گرفتند و هر شهری آن را جشن گرفتند. جشن آبریزان اصفهان در این روز است که آفریجکان گویند.>۸
البته یک راه مبارزه با خشکسالی و قحطی دعای باران بود؛ ولی راه اصلی آن بود که باز همین فیروز انجام داد و به قول گردیزی < ...جویهای مرو، او برید و آب آن را قسمت نهاد و شهر فاریاب او بنا کرد و قصبه گرگان و شهر [ی در] آذربایجان و عینالتمر کرمان(؟) او بنا کرد و فربر و نسا او بنا کرد...> و شک نیست دعا وقتی مستجاب میشود که این کارها را هم همراه داشته باشد.
مرحوم کریستن سن در باب این بخششها میگوید: <... فیروز در ایام قحط و غلا، ملت را عموماً از ادای خراج ارضی و باج شخصی (مقصود مالیات سرانه = سرکله گیران) و مالیاتهای مخصوص خیریه و بیگار و سایر تحمیلات و عوارض معاف کرد.> قحطی و خشکسالیهای زمان فیروز، طبعاً فقر و بیماری و بیکاری درپی داشت و اختلاف دو پسرش، بلاش و قباد، نیز مزید برعلت شد.
وقتی قباد از اقوام ترک شرقی کمک خواست، آنان نیز فرصت را غنیمت شمردند و خاقان که خود داماد فیروز بود، دخترش را به عقد قباد درآورد و او را به تیسفون و تخت ساسانی باز گرداند (۴۹۸ یا ۴۹۹ میلادی).>
به روایت مجمل التواریخ <... هفت سال قحط افتاد در عهد او، و باران نیامد تا خدای عزوجل رحمت کرد و باران داد و فراخی پیدا شد و آن روز، از خرمی آب باران بر یکدیگر همی ریختند و آن را عید کردند و هنوز به کار دارند. آن است که در تقاویم نویسند: صب الماء (که به فارسی جشن آب پاشان و آب ریزان گویند).
اشکال کار فیروز این بود که در همان سالها، جنگ با هیاطله (هیپالیان ) نیز روی داد و فیروز درجنگ با خوش نواز (اخوش نوار - ابن اثیر) کشته شد. یک نکته هم در باب اهمیت همکاری زنان در آن زمان بگویم و آن اینکه بیشتر خدمات فیروز به کمک دخترش شده است.
این فیروز دختری داشت به نام فیروزبخت دخت و همه کار به رای دختر کردی.>۹ چه اسم قشنگی!
این خشکسالی تنها به دجله و تیسفون محدود نمیشد، آب خوراکی را مردم اطراف دجله و فرات و جیحون و زاینده رود از چاه آب میکشیدند. کار به آنجا رسید که خود پادشاه راه افتاد و گندم میان مردم تقسیم کرد. همه این آشفتگیها و قحطیها به پیدایش گروه تندروی قوی دستی منجر شد که پیروان مزدک بامدادان بودند و کارشان تا آنجا بالا گرفت که خود قباد نیز با مزدک هم زبان و همراه شد و تعیین تکلیف اینان به روی کار آمدن انوشیروان، پسر قباد، موکول شد که فعلا مورد بحث ما نیست. من تنها خواستم اهمیت قحط و غلا و خشکسالی را در تحولات اجتماعی گوشزد کرده باشم.
□□□
هر چند سال یک بار، در این سرزمین این خشکسالیها تجدید میشده است. ابن اثیر مینویسد: درسال ۶۰۷ ه- / ۱۲۱۰ م. کم بارانی تا آن حد بود که دجله پنج ذراع افت کرد و بسیاری از چاهها که میکندند، فردای آن از ریگ پر میشد و این در واقع چند سال قبل از حمله مغول است که بیشترشهرهای ایران دچار خشکسالی بود. درسال ۷۵۷ ه- /۱۳۶۵ م. یک یزدی که از بغداد عبور کرده، مینویسد: <دجله و فرات نقصان تمام پذیرفته بود؛ چنان که نهر عیسی و نهر ملک و غیرهما کی (که) از امهات امصار آن دیارند، به کلی منقطع گشته - به حیثیتی که پیران بغداد و دجله و کوفه ندیده و مثل نشان نمیدادند - مضرات و آفات بسیار به مزروعات و اشجار ایشان رسیده و این معنی دلیلی روشن و قرینهای مبرهن میشد برقلت و بیآبی چاههای براری وصحاری و محل احتراز واحتیاط قوافل...>۱۰
نویسنده دراین سفر به حضور <مظفرالدینا والدین، شاه اویس ایلکانی> بار یافته است و این ایلکانی نه تنها بغداد، بلکه تبریز را هم تحت تسلط خود داشت و مبارزات او و فرزندانش با امیرمبارزالدین محمدمظفر میبدی، در تاریخ، ابرزمن البرز است و پایان کار هر دو خانواده هم چندسالی بعدازآن توسط امیرتیمورگورکان صورت گرفت که: سوزنی باید، کزپای درآرد خاری.
هیچ لزومی ندارد سوابق خشکسالی زایندهرود را در تاریخ جستجو کنیم. مخلص پاریزی دو سال پیش از اصفهان میگذشت، بچههای اصفهانی را دید که در کف زایندهرود، خطکشی کرده، زمین فوتبال ساخته و با توپ سرگرم بازی بودند. دست و دلبازهای اصفهانی گناه آن را به گردن لوله باریکی که به یزد میرود، نیندازند؛ خودشان بهتر میدانند که وقتی در سال سه چهار پایه مناسب برف و باران در کوههای بختیاری و کوه زرد بزند، آب زایندهرود آنقدر لبالب میشود که دهانه پلها از کشیدن آن عاجز میماند؛ اما یک دوره خشکسالی هم همیشه هست که مور و ملخ از تشنگی در خاک جان میسپارند؛ آدمیزاد که جای خود دارد.
سال ۱۲۸۸ ه- / ۱۸۷۲ م یکی از سالهای خشک بسیار معروف ایران در زمان قاجار است؛ سالی که قحطی و وبا در ایران بیداد کرده و همان سالی است که شاعری در حق آن گفته:
به سالی که آدم خوری باب گشت
هزار و دو صد بود و هشتاد و هشت
ظل السلطان که درآن سالها حاکم فارس بوده وآن را شومترین سفرهای شغلی خود دانسته است، مینویسد: <از ابتدای سال ۱۲۸۶ ه- [۱۸۶۹ م.] تا سنه ۱۲۸۹ ه- [۱۸۷۳ م.] در این سه سال چنان قحطی در تمام خاک ایران شده بود، بهخصوص در صفحات طهران و اصفهان و عراق، ذیلش هم به سختی هرچه تمام کشید به فارس که از خوردن سگ و گربه و حتی مردههای یکدیگر هیچ مضایقه نداشتند. از زرقان که منزل اول فارس است، به طهران، عراده کالسکه ما جز روی مرده یا کشته [نرفت] که مردم به خیال اینکه چیزی دارد و معلوم شد چیزی ندارد و یا آدمی که قریب الموت بود، گردید(؟) و چیز دیگری ندیدم تا وارد طهران شدیم... همشیره بزرگ من، افسرالدوله، عیال ابوالفتح میرزا در اصفهان حکمران بودند، وقتی که وارد اصفهان شدم، چه اصفهانی دیدم؛ عالیها سافلها شده، تمام خراب کن فیکون شده.
برجای رطل وجام می، گوران نهادستند پی
برجای چنگ ونای ونی، آواز زاغ است وزغن
به قرب صد هزار کس از اهل شهر مرده و فنای فیالله شدهاند، تمام دکاکین بسته، بازارها خراب و هیچ پیدا نمیشد. خودم به چشم خودم دیدم درمیان رودخانه زایندهرود چاهی کنده بودند به قرب سی ذرع، آبی به زحمت میکشیدند برای مشروبات، همین که دلو بالا میآمد، سگ و گربه و آدم و کلاغ و گنجشک، بدون ترس از یکدیگر، بر روی هم میریختند. به طور یقین در غلبه مغولان آنچه قحطی در این دو سال به سراصفهان وارد آورده بود، لشکر تاتار و امیر تیمور خونخوار نکرده بودند. وضع کاشان بدتر از اصفهان، به مضمون گل بود به سبزه نیز آراسته شد، چه، کاشان؟ و این مزید برعلت شد. قم از او صد درجه بدتر: درویشی را درقم گرفته بودند از اهل نهاوند که او شصتودو آدم وطفل گرفته بود وخورده بود... او را درمیدان صحن پاره پاره کردند.>۱۱
برویم به پنجاه سال بعد: میرزاعلی خان شخصی است اهل تفرش که به کاشان مهاجرت کرده بود. وی تاریخچهای درباب خاندان ملااحمد تفرشی، جد بهرامیها، نوشته که درطی آن میگوید: <...درسال ۱۳۳۶ ه-/ ۱۹۱۸ م. مردم مبتلا به یک گیرایی (بیماری همهگیر) شدهاند که به تحریر نمیتوان فهماند. تمام ایران غفلتا مبتلا شده، از روی تعداد، تا حال که اول ثور و دو ماه به خرمن مانده، در طهران صدهزار نفر ازگرسنگی مردند و عمده کار در این دوماه است. سایر بلاد را هم از این رو باید قیاس کرد. در همدان در مدت دو روز، سه هزار نفر از گرسنگی جان دادند. گندم درتهران صدوبیست تومان (مقصودش خروار است = صدمن)، جو صد تومان، برنج صدوپنجاه تومان، روغن خرواری چهارصد تومان، قند یک من پنج تومان، تخم مرغ دانهای ششصد دینار. درکردستان گندم خرواری چهارصد تومان رسید. نصف مردم ایران تا سرخرمن، بدرود از زندگی خواهند نمود. خداوند انشاءالله ترحم کند.>۱۲ واین سال برابر سال آخرجنگ جهانی اول است.
حتی در عصر ارتباطات و وسایل موتوری نیز خشکسالی و قحطی نادر نبود. مرحوم صدرالاشراف که در ۱۳۲۸ ش / ۱۹۴۹ م. استاندار خراسان شده، در خاطرات خود مینویسد <من در بدو ورود به خراسان که فصل بهار بود، دچار زحمت زیاد شدم، برای اینکه چند سال متوالی بود در خراسان، بهخصوص در قاینات، بارندگی قابلی نشده، چشمهها خشک، قنوات کمآب شده محصول عمل نیامده بود و اهالی دچار قحط و گرسنگی شده. کسانی که قادر به مهاجرت بودند به شهرهای شمالی از قبیل مشهد و نیشابور و قوچان و بجنورد متواری شده... با آماری که به اطلاع من رسید متجاوز شش هزار نفر مرد و زن و بچه اهالی قائن و زابل بودند و قریب به همین عده هم از فقر در سایر ولایات در مشهد سرگردان و بدون معاش بودند ... دولت، چند هزار تن غله از روسیه و چند هزار تن از کانادا خریداری و وارد کرده بود. به پیشنهاد من دولت قبول کرد پنج هزار تن گندم از تهران به خراسان بفرستد...>۱۳
و این همان سالهایی است که استاد بزرگوار حی حاضر مقالهای در یادگار نوشته و از خشکسالی بیرجند نالیده و مهاجرت مردم را یادآور کرده و بیان کرده بود شهر بیرجند اینک سه هزار جمعیت بیشتر ندارد. او در مقاله اش تحت عنوان انحطاط بیرجند پیشبینی کرده بود که احتمالا نام این آبادی از تاریخ محو خواهد شد، غافل از اینکه همین دکتر گنجی روزی را خواهد دید که بیرجند با صدها هزار جمعیت، مرکزخراسان جنوبی شده باشد. و همین هفته پیش اطلاعات خبر افتتاح سیلوی ۲۰ هزار تنی آن را چاپ کرد.چهل سال پیش که چنین خشکسالی درجنوب ایران بیداد میکرد، من در مجله خواندنیها مطلبی نوشته بودم که چندسطرآن این است:< ... ازقضا دوماه پیش (فروردین ۱۳۴۵ ش / مارس ۱۹۶۶ م.) من به کوهستان پاریز سفر کردم. آن سال آسمان بر تمام کرمان ونواحی کوهستانی استان فارس وکرمان بخیل شده و در واقع میزان بارندگی آن بسیار کم بوده است، متاسفانه ازطرف اداره هواشناسی، آماری از باران سالیانه نقاط مختلف کشور درسال گذشته منتشر نشده، ولی چون میدانیم که میزان بارندگی نواحی کرمان، اصولا بین ده تا بیست سانتیمتر در سالهای عادی است، امسال، قاعدتا ازاین میزان خیلی کمتر باران آمده است؛ بهطوری که درتمام کوهستان شهر بابک، میمند، پاریز، مغو، چهارگنبد و حتی خبر وجبال بارز و جیرفت، میزان بارندگی بسیارکم بوده است؛ یعنی درتمام سال بیش از سه یا چهار سانت باران به زمین نیامده است.
آن روزکه ما از این کوهستان دیدن میکردیم، هنوز حتی یک بوته درمون و ارچن جوانه نزده بود، یک شاخه کاه کوهی نروییده بود، گلههای گوسفند، بیآنکه تاب و توان پیمودن پست و بلندی را داشته باشند، در ته درهها، خود را به آرامی به خاک میکشیدند. اگر گوسفندی به زمین میخورد، به زحمت از جا بر میخاست. این زبان بستهها را به کمک مشتی جو از زمستان نجات داده بودند. بزغالهها و کهرهها و نوزادان گوسفند، با شکم تو رفته و لاغر، حوصله جست و خیز نداشتند. یک دانه گندم و جو، (دیم) بهزمین فرو نرفته بود و گندمهای آبی هم اگر سر از خاک بر کرده بود، همین گوسفندان را در آن مزارع میچراندند، زیرا سال به پایان رسیده بود و دیگر امید آمدن بارانی نبود و طبعا این گندمها محکوم به زوال بودند، چه بهتر که شاید با چراندن تنها گوسفندی از سال در شود.
در گلههای تازه زا که صدها بچه گوسفند و بز به دنیا آمده بود، بهاندازه یک من شیر به دست نمیآمد. پستانها خشک، به سینه حیوانات بینوا چسبیده بود. هیچ کس از پیرمردان و پیرزنان ده چنین خشک سالی به خاطر نداشته است. مردم، یکایک، در مهاجرت نومیدانه به طرف شهرها هستند. هر کدام یکی دو گوسفند نیم جان را به دوش گرفته به شهر میرساند و آن را به هفت، هشت تومان میفروشند. کار به جایی رسیده که در بعضی شهرهای کرمان، براثر مهاجرت گوسفندان به شهرها، سه کیلو یونجه یک تومان در شهر قیمت پیدا کرده است. خبری از شیر و ماست نیست. در تمام منطقه جیرفت که همیشه روغن آن نه تنها مصرف کرمان بلکه مصرف عمده یزد و نواحی دیگر را میداد، اثری از محصولات حیوانی نیست.از قضا در شب عید، سرمای سخت و شدیدی نیز در تمام نواحی این قسمت از ایران، یعنی کوهستانی که از یزد تا جیرفت ادامه دارد و مرز بین فارس و کرمان است، روی داد و تمام شکوفههای درختان را سیاه کرد و بنابراین، کوهستان از میوه و سردرختی و خشکبار هم خالی است؛ نه محصول دیم در کار است نه میوه هست، نه محصول آبی به دست میآید، نهگوسفند و نه محصول لبنیاتی.
کوهستانی که علف آن تا سینه اسب میرسید، امروز چنان شده که کبکها از روی تخم برخاستهاند. سال سیاه و تنگ و ننگی در انتظار این سرزمین وسیع است؛ سرزمینی که نزدیک به چهارصد کیلومتر طول آن و از آباده و داراب تا حوالی شهر کرمان عرض آن است. اطلاعات رسیده حاکی از آن است که وضع بسیاری از نواحی فارس نیز از این بهتر نیست... مردم با خریدن جو یک من ۲۴ ریال و دادن آن مشت مشت به گوسفندان توانستند آنها را به فروردین برسانند؛ اما وای از اردیبهشت!
بد شانسی سعیدی فیروزآبادی، استاندار پرکار و کم نظیر کرمان، که سلامت خود را هم برای کرمان گذاشت، در این است که زمانی استاندار کرمان شده که باید در دو جبهه به فکر کار باشد: یک جبهه تهیه وسایل و آذوقه برای هدایای بزرگ تهران به کرمان؛ یعنی گروههای متعدد هفتصد نفری گداها که از تهران به کرمان فرستاده شدهاند! و یک جبهه تهیه کار برای مهاجران و بیکاران دهات خود کرمان! و به این حساب شهرهای کرمان را یک سره باید تبدیل به اردوی کار کرد؛ اردوی کار برای بیکاران محل و اردوی کار برای بیکاران مرکز.>۱۴
□□□
اتفاقاً در اول پائیز امسال که یکی دو باران تند، آن هم با ترق و تروق آسمان و رعد و برق بیامان، در بعضی نقاط ایران از جمله تهران روی داد، من احساس وحشت کردم، نه از باران و نه از رعد و برق، بل از این سابقه و سنت که در کوهستان ما هست و میگفتند در اواخر پائیز اگر رعد و برق بیاید، در واقع آسمان <کرهانداز> میشود. اصولا سال طبیعی و به قول کرمانیها <به قاعده> و <هانمید> سالی بود که در زمستان برف و باران بدون رعد و برق بیاید و رعد و برق مخصوص بارانهای <پایه> بهاره است نه خزان. ابو شکور بلخی هم گفته بود:
درخشش ار نیاید به گاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار
توضیح اینکه چارپایان، خصوصاً اسب، اگر هنگام اولین زایمان کرهانداز شوند؛ یعنی بچه آنها کنده شود و مرده به دنیا آید، علاوه بر خطری که برای مادر دارد، یکی هم این است که اگر مادر جان در ببرد، دیگر بچه دار نخواهد شد و این اصطلاح را کرهانداز گویند.از قدیم هم این اسطوره در ایران بوده است که خدای آب و باد و باران و برف و تگرگ (آناهیتا) بر گردونهای سوار است که چند اسب آن را میکشند و او با تازیانهای که در دست دارد، آنها را میراند و هرگاه که تازیانه را حواله آنها میکند، از صدای تازیانه آنها رعد و برق تولید میشود، و هر گاه گردن بند او پاره شود، تگرگ میبارد. این رعد و برق و تگرگ مخصوص باران اسفند و بهار است، اگر در اول زمستان و آخر پائیز چنین شود، اسبهای او کرهانداز شدهاند و دیگر آن سال، باران پای خود را بالا خواهد کشید و نخواهد آمد. وحشت من از این بود که این باور عمومی که براساس تجربه سالیان است، مبادا صورت وقوع به خود بگیرد و گویی امسال چنین شده است.
سال متعادل سالی است که باران به تدریج و <ملایم بار> به زمین آید و دو سه ماه زمستان در کوهستان برف بریزد و قناتها <مایهدار> شود و گندمی را که در خاک کردهاند، اگر برف بر آن ریزد، مرغوبتر خواهد شد. نظامی هم گفته:
چون که هوا سرد شود یک دو ماه
برف سفید آورد ابر سیاه
اما امسال نه تنها برفی نیامد که ماه دی، هوایش در حکم هوای بهار بود. و این سه چهار تا دانه بارانی که در اواخر بهمنماه به زمین آمد، به خاطر آدمیزادها نبود، بلکه به خاطر چهار تا وحش و طیر بود که علف سال شود و جانی به در برند. و هم به خاطر بستههای نمک و شن دکتر قالیباف شهردار که خیابانهای تهران را نمکگیر کرده تا نمکدان شکنی نشود.در سالهای کم باران، در کوهستان پاریز، بچهها در حالی که یک <تالو> از پارچه و چوب درست کردهاند، شبها راه میافتند و در برابر درب خانهها به آهنگ خاص این تصنیف را میخوانند و در واقع استسقا (طلب باران) میکنند:
الله خدا بارون بده/ بارون بیپایون بده
گندم به ده دارون بده/ جو به مال دارون بده
ارزن به مرغ دارون بده/ صفا به کشتارون بده
روغن به کشک خوارون بده
همین طور چیزهایی میسازند و تکرار میکنند. من بسیاری از تصانیف استسقایی را در کتاب خاتون هفت قلعه آوردهام.۱۵ شبهای جمعه هم با یک سبوی آب به قبرستان میروند و برای باران دعا میکنند و پدرم حاجآخوند پاریزی که خدایش رحمت کناد، در مورد این رسم گفته بود:
هر شب جمعه، کودکان نژند
آب بر گور مردگان ریزند
● نماز باران
اشارهای کوتاه هم بکنم که نماز و دعای باران چیست و کاربرد آن در کجاست؟ <نماز باران که همان صلاه استسقاء باشد، هنگام کم شدن آب رودخانه و کمی باران مستحب است و کیفیت آن نیز مانند نماز عید است، جز آنکه به جای قنوت از خداوند تعالی عطوفت خواهند و باریدن باران را مسئلت کنند،و هر دعا که وی را ممکن باشد، بخواند، و مسئونات (= سنت) این نماز آن است که مردم سه روز روزه بدارند و سوم روز بیرون شوند و مستحب است که سوم روز در دوشنبه بود و اگر ممکن نشود، به جمعه اندازند و در مسجد نماز نگزارند و باید که پای برهنه و با وقار به صحرا شوند و پیران و کودکان و ناتوانان را با خود بیرون برند و ذمیان را همراه نسازند و بین کودکان و مادران جدایی افکنند. [در کوهستان پاریز، گوسفندها و بچههای آنها را هم همراه میبرند و چون معمولا این نماز در بهمن و اسفند و فروردین خوانده میشود که باران دیر کرده و گوسفندها در سده معمولا میزایند، بنابر این کهره و بره کوچک فراوان است و موقع نماز کهرهها و مادرها را از هم جدا میکنند و بالنتیجه صدا و غوغای آنها به آسمان میرسد و غوغائی میشود] و چون امام از نماز فارغ گردد، ردای خویش را بر گرداند و سپس رو به قبله کند و صد بار به آواز بلند تکبیر بگوید و صد بار به طرف راست تسبیح گوید و صد بار به طرف چپ تهلیل کند، که آن هم به آواز بلند. سپس رو به مردم کند و صد بار حمد خدا گوید و مردمان او را در این جمله متابعت کنند سپس خطبه خواند و در تضرع مبالغه کند و اگر در اجابت به تأخیر افتد، بیرون شدن را مکرر سازند تا رحمت خدا ایشان را دریابد. و خواندن نماز هنگام خشک شدن چشمهها و چاهها نیز سنت است.>۱۶
من داستان یکی از جالبترین نمازهای بارانی که حدود شصت سال پیش در قم برگزار شده، از قول آیتالله رسولی محلاتی در <ماه و خورشید فلک> نقل کردهام. در آن سال که ایام جنگ بینالملل دوم بود و قشون انگلیس، برای حفظ راهآهن، در قم توقف داشتند، <مرحوم آیتالله حاج سیدمحمد خوانساری پیشنهاد خواندن نماز باران را پذیرفت و یکی از روزها، پس از اتمام درس و بحث مدرسه فیضیه، اطلاعیه دعوت عمومی برای نماز باران در روز دوشنبه [؟] در صحرای خاک فرج صادر شد. روز موعود جمعیتی در حدود دوازده هزار نفر از شهر سی هزار نفری آن روز قم، به سمت مصلایی که تعیین شده بود، حرکت کردند. مرحوم آیتالله خوانساری هم با همان هیئتی که مستحب است، یعنی با عبای وارونه و پای برهنه و تحتالحنک، از مسجد امام به سمت مصلا حرکت کردند و مردم هم به دنبال ایشان از کنار پل قدیمی رودخانه که به خاطر خشکسالی به صورت بیابانی خشک در آمده بود، روانه شدند و تکبیرگویان و تهلیلگویان به سوی خاک فرج راه افتادند. خاک فرج که امامزادهای بود در خارج شهر، به دلیل وجود چند درخت سبز و ساختمان و چاه آبی، به صورت یکی از قرارگاههای نظامی متفقین درآمده و تعدادی از نیروهای نظامی که در آنجا بودند، اردو زده بودند. [ظاهراً به تصور احتمال سوءقصد] دستور آمادهباش داده، تفنگها و توپها را به سمت جمعیت نشانه میروند... رئیس و فرمانده درصدد تحقیق برآمده و میگوید: اینها میروند تا به صورت دستهجمعی نماز بخوانند و از خداوند طلب باران کنند. او سخت متعجب میشود و میگوید: مگر با نماز و دعا هم باران از آسمان میآید؟
نماز باران به امامت مرحوم آیتالله خوانساری اقامه شد و پس از نماز نیز مرحوم میرزاتقی اشراقی که در آن زمان بهترین خطیب قم بود، به منبر رفت و خطبه بلیغ ایراد کرد و برنامه آن روز به پایان رسید، ولی از باران خبری نشد. فردای آن روز مرحوم خوانساری مجددا با همراهان نماز استسقای دیگری خواندند و به اتفاق ایشان بازگشتیم. آن روز نیز تا غروب باران نبارید. برخی شماتت میکردند و بعضی روی پل آهنچی ایستاده و به کسانی که از داخل رودخانه عبور میکردند، میگفتند مواظب باشید سیل شما را نبرد..
اکنون یادم نیست چه ایامی بود، یکی از شبها پس از نماز، مرحوم اشراقی به منبر رفت هنوز اوایل سخنان ایشان بود که باران شروع شد و سبب به هم خوردن مجلس روضه گردید. آن شب باران مفصلی آمد و دعای باران مستجاب شد. جالب اینجاست که روز بعد از آن نماز استسقا که باران بارید، نقل کردند همان فرمانده آمریکایی یا انگلیسی به مترجم خود گفته بود: به این مردم که اینگونه دعایشان مستجاب میشود، بگوئید بروند و دعا کنند که هرچه زودتر این جنگ خانمانسوز پایان پذیرد و ما به خانه و کاشانه خود باز گردیم و آنها نیز از شر ما آسوده شوند...>۱۷
وقتی کتاب مخلص پاریزی چاپ شد، یک خواننده از قم به من نوشته بود: حرف فرمانده انگلیسی را به وسیله مترجم به آیتالله رساندند و او گفته بود: میزان صعود ما تا حوالی ابرها بیشتر نیست و مسئول دعای توقف جنگ، در بالای ابرها نشسته است که فعلا دعای ما به آنجاها نمیرسد!
شک نیست که تأمین نان و آذوقه هفتاد میلیون نانشناس حقنشناس کار مشکلی است و همه هم آن را از وزارت کشاورزی میخواهند که کل نیروهایش در اختیار وزارت نیروست نه کشاورزی! وزارت نیرو هم به دست زرگران است و معلوم است که: قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری. اشکال کار این است که وزارت کشاورزی در حالی باید به جنگ حریفان انتقادکننده برود که تفنگ وزارتی خالی است. توضیح اینکه پشتوانه وزارت کشاورزی در ایران همیشه بارندگی مفصل سالیانه است که امسال میزان بارندگی، یعنی پشتوانه اصلی کشاورزی، بسیار کم است و بسیاری از قناتها و چشمهها در حالتی است که به قول مرحوم پدرم، حاجآخوند پاریزی:
به قدری آب، از آن چشمه بجوشد
که کبکی سیر ناید گر بنوشد
توپ وزارت کشاورزی ایران وقتی پر است که پشت سدهای بزرگ و کوچک ایران پر از آب باشد نه آنکه سد لار به حدی رسیده باشد که آب به زحمت سوار بر کانالی شود که باید به تهران آب برساند، یا سد جیرفت در حالتی باشد که ورودی سد به صفر رسیده باشد.وزارت کشاورزی وقتی میتواند یک وکیل دادگستری را به عدلیه دعوت کند که مردم به چشم ببینند که آن وزارت، به قول جامی:
هزارش مزرعه در زیر کشت است
که زاد رفتن راه بهشت است
اتفاقاً این آقای دکتر نعمت احمدی، وکیل عدلیه و دوست و همشهری نازنین مخلص، اهل زرند کرمان است که این روزها با کشاورزی دست به یقه شده است. او هم درمحاکمات پر سر و صدای خود معمولا هر جا دست به دفاع از موکل خود زده، بلافاصله موکل او یا روانه زندان شده است یا محکوم به پرداخت جریمه. لابد خواهید پرسید به چه دلیل؟
هفت هشت ماه پیش، افواهی در فضا این حرف را پراکنده کرده بودند که:<قرار است چند استاد دانشگاه بازنشسته شوند>، در آن زمان این همشهری با محبت داد و فریاد برداشت که:<چطور میشود فلانی را بازنشسته کرد و چطور ممکن است بهمان استاد بیجانشین را خانهنشین کرد؟> هنوز مرکب مقالات پرسروصدای او خشک نشده بود که ۱۷ ابلاغ امضا شد برای ۱۷ استاد پرطمطراق، که معنای جواب آن چطور بود؛ یعنی که: اینطور!
حال که حرف به اینجا رسید، طرداً للباب، اضافه کنم که نتیجه آن آسمان قرنبه تابستانی این شد که ابلاغ بازنشستگی رسید؛ ولی از پاداش ماداش ۵۷ سال خدمت خبری نرسید و حق هم با آنهاست که آسمان بازنشستگی ما با آن آسمان قرنبه تابستانی، در واقع کرهانداز شد؛ یعنی امضای آن با نفت بشکه ۱۵۳ دلاری جرج دوبلیو بوش صورت گرفت و پرداخت پاداش آن با نفت بشکه زیر چهل دلاری باراک حسین اوباما باید توشیح شود. و: زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف، به قول پیغمبر دزدان:
گله گشت تاراج و چوپان اسیر
برو روغن از هرکه دیدی بگیر
خوب، بثّ شکّوی را تمام کنیم و همزبان با خاقانی هشتصد سال پیش شویم که فرمود:
بگذر از این سردسیر ظلمت، اینک روشنی
در گذر زین خشک سال آفت، اینک گلستان
برای اینکه خوانندگان رفع خستگی کنند، داستانی طنزآمیز را که سالها پیش شنیدهام، خدمتتان عرض میکنم. مسأله مربوط میشود به شصت هفتاد سال قبل که ضبط تریاک در آن روزها معمول بوده است و بدین صورت بود که معمولا تریاک را در زمستان که آب آزاد بود، میکاشتند و محصول تریاک در حوالی خردادماه که هنوز آبها زیاد بود، از آب میافتاد، آن را تیغ میزدند و جمع میکردند و دولت میخرید و پول آن را میداد.
قبل از بیان اصل مطلب، این را عرض کنم که من همیشه موافق مشروط با کشت تریاک بودهام و این نظر خود را در مقالات متعدد، از جمله در کتاب <از سیر تا پیاز>، نوشتهام و استدلالم هم این است که محصولی که تمام کارخانههای داروسازی عالم بدان احتیاج دارند و آن را به قیمت خوب میخرند، و باز به دلایل متعدد، این محصول در سرزمینهای نیمه خشک، مثل ایران، سودمندترین محصول است، میتوان تحت شرایط سخت آن را کاشت و برداشت و فروخت.
این مطلبی است که فعلا جای بحث آن نیست و باید از آن رد شد. باز این را هم عرض کنم که وزارت کشاورزی و اصولا دانشکده کشاورزی در بالا بردن سطح محصول و دفع آفات و استفاده از تکنولوژی جدید، بسیار تلاش کرده است و این شوخی صرفا برای تفنن است.
اما داستان زرندیها و مهندس کشاورزی شصت هفتاد سال پیش را سالها پیش در پاریز، منشی کمیسیون خرید تریاک پاریز بازگو میکرد و من دقیقا آن را به یاد دارم. توضیح آنکه اگر تریاک <ارائی> باشد؛ یعنی در زمستان کاشته شده باشد و اگر <کمور> باشد؛ یعنی در اسفند کاشته شده باشد، به هر حال در اواخر خرداد و اوایل تیر، مزرعه آن برای تیغ زدن آماده میشود و قبل از تیغ زدن، یکی از ماموران خرید و (معمولا منشی کمیسیون) به دستور رئیس کمیسیون برای بازدید زمین میرود و با دیدن وضع و گفتگو با مالک و زارع تخمین میزند که مثلا بر مبنای نوع قدرت زمین و وضع گویچههای کوکنار، هر قصب زمین (۵۲۵ = ۵x مترمربع) حدود ۱۵ تا ۲۰ مثقال (۱۰۰ گرم) تریاک خواهد داد و صورت مجلس امضا میشود و فردا حدود عصر، زارع و مالک حقههای کوکنار را تیغ میزنند. در دم غروب که هوا تا حدودی هم گرم است، شیره میجوشد و بر پوسته کوکنار میبندد، فردا صبح قبل از آفتاب، با یک <کاردچه> و <قاشقک> یکی یکی گویچهها را میتراشند و شیره را جمع میکنند و باز حدود عصر، طرف دیگر همان حقه را تیغ میزنند و فردا صبح جمع میکنند و گاهی بار سوم هم تیغ میزنند و دیگر تمام میشود.
آنگاه این تریاکها را که هنوز کمی مرطوب است، در کاسه میگذارند و به انبار کمیسیون تحویل میدهند. روی آن را هم مهر میکنند که کسی دست نزند. اسم صاحب زمین (مالک) هم روی کاسه چسبانده میشود و میماند تا روزی که تمام زمینهای تریاک دهات اطراف به همین طریق جمع شود. روز آخر تریاکها را وزن میکنند و پول آن را به صاحب زمین میدهند، سپس مجموع تریاکها را در دیگهای بزرگ دولتی گرد میآورند و سر آن را با پوست دباغی شده گوسفند میپوشانند و با نخ چرمی میبندند و مهر میکنند و به مرکز شهرستان و انبار دولتی میبرند. بعد آن را روی تخته مالش میدهند و لوله میکنند و به فروش میرسانند یا صادر میکنند. در قدیم یکی از منابع مهم مالی دولت ایران همین صدور تریاک بود. خوب حالا دیگر، خوانندگان را از خماری در آوریم و برویم بر سر داستان زرندیها و مهندس مامور جمعآوری تریاک: معمولا متصدی جمعآوری تریاک از روسای عالیرتبه مالیه (دارایی) و امین مالیه بود. یک سال برای اینکه یکی از مهندسان مدرسه کشاورزی را که تازه به کار مشغول شده بود، تشویق کنند، او را مامور جمعآوری تریاک زرند (آبادی معروف در دوازده فرسنگی کرمان) کرده بودند. زرندیها مردمی باهوش و مبتکر هستند و خصوصا در کشاورزی دستی پر دارند و تریاک زرند کرمان هم مثل تریاک پاریز و ماهان همیشه معروف بوده است. به خاطر دارم پیش از شهریور بیست، مرحوم دیلمقانی تاجر فرش که در زرند صاحب املاک بود، اولین کسی بود که با ساختن یک آبشار در خانوک زرند، یک توربین کوچک آبی کار گذاشته بود و با آن برق تولید میکرد که چند لامپ با آن روشن میشد.
باری، آن مأمور مهندس کمی سخت گیر بود و به منشی خود گفته بود که حداکثر <دید> را برای زمین بزند و گفته بود بعضی زمینها باید قصبی ۲۵ مثقال تریاک بدهند که امری غیرطبیعی و غیر عادی بود. مالکان متوجه شده بودند که این مهندس در دانشکده کشاورزی از طرز کاشت و برداشت تریاک چیزی نیاموخته است و هر کاری که میکند، با مشورت منشیاش است. مالکان متوجه شدند که اولا او زور میگوید و ثانیا اطلاعی هم از وضع زمین ندارد؛ یعنی زمینی را که باید بیست مثقال تخمین بزند، پانزده مثقال میگوید و زمینی را که کوکنارهای خشک و کم قوه دارد، ۲۵ مثقال تخمین میزند. پس منشی را دیدند و او را راضی کردند که در آخر کار با مطلبی که آنها مطرح خواهند کرد، مخالفت نکند و دم نزند.
تریاکها کم و بیش جمع شد. روز آخر که قرار شد وزن کنند و پول بدهند، مالکان، یک زبان به حرف آمدند و گفتند:<آقای مهندس، ما برای سال آینده چکار کنیم؟> و وقتی رئیس کمیسیون خواست توضیح بیشتری بدهد، گفتند: <آقا، در دفتر شما، ستون بذر سال آینده قید نشده، مگر سال آینده نمیخواهید تریاک بکارید؟> البته او جواب داد:<نه تنها باید کاشته شود، بلکه بهتر است بیشتر از امسال هم کاشته شود.> مالکان گفتند:<خوب، پس بذر ما چه میشود؟ ما هر سال، یک چارک از یک من تریاک، را برای بذر سال آینده جدا میکنیم.> (یعنی به محاسبات امروزیها ۲۵ درصد). مهندس که اینجا را نخوانده بود، از منشی خود پرسید:<اینها چه میگویند؟> منشی هم که قبلا خر کریم او را نعل کرده بودند، گفت:<حرفشان حساب است. کشت که بدون بذر نمیشود.>رئیس کمیسیون گفت:<در دفتر که ستونی ندارد!> منشی گفت: <کاری ندارد، ستون آن را باز میکنیم و خط کشید و یک چهارم کل تریاکها را به مالکان برگرداند تا به مصرف کشت سال بعد برسانند.> اهل اطلاع میدانند که کشت تریاک با همان دانههای داخل کاسه خشخاش آن صورت میگیرد و یک حقه خشخاش آنقدر دانه دارد که گاهی یک حقه برای یک زمین کافی است، همان چیزی که ما امروز اسمش را روی نان خشخاشی میشنویم؛ ولی خودش را نمیبینیم. بدین طریق تریاک برای مصرف یکسال مالکان تریاکی بدون اندک زحمتی تأمین شد.وقتی دفاتر به مرکز استان میرسد و پیشکار دارایی که گمان کنم مرحوم بینش آق اولی بوده است، دفتر را میبیند، متوجه میشود که مالکان زرندی چه شیطنتی کردهاند. وی برای اینکه فضیحت داستان و رسوایی کار عالمگیر نشود، دستور داد ستون بذر آن دفتر را حک کنند و دم آن را هم دیگر بالا نیاورند.۱۸
● امسال سال خشک تقویم ماست
حقیقتاً چند سالی است که قسمتهای جنوبی و شرقی ایران کم آب بوده است و امسال این امر بیشتر شده. خبرنگار اطلاعات، از قول استاندار فارس خبر داده بود که اگر در بهمن ماه باران نبارد، باید با متقاعد کردن کشاورزان از ادامه کشت در برخی نقاط استان جلوگیری کرد، و ما میدانیم که فارس در چندین سال، از جهت کشت گندم، سرآمد واردات ایران بوده است. باز خبرنگار اطلاعات خبر داده بود که ماه پیش ۶۶ هزار و ۷۱۳ تن گندم وارداتی به استان کرمان حمل شد، همچنین مدیرکل غله استان کرمان افزود بیشترین گندم وارداتی از دو کشور استرالیا و کاناداست، و تولید گندم امسال کرمان، با ۷۲ هزار تن کاهش نسبت به سالهای گذشته است... حق با رئیس کشاورزی است که به قول مولانا:
ابرها گندم دهد، کان را به جهد
پخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر اگرچه هست ظاهر رو ترش
گلشن آرنده است ابرو، شورهکش
صدسال پیش در خاطرات مرحوم نواب وکیل یزدی میخوانیم که: در سنه ۱۳۱۶ .ه[۱۸۹۸ م؛ زمان مظفرالدین شاه] در عهد حکومت اجل آقای عدل الدوله در یزد قحطی شد و جنس وجود نداشت و جان صدهزار نفر در معرض تلف بود. قرار شد هزار خروار گندم به بم حواله دهند و این هزار خروار گندم خالصه بم بود که بعضی از آن در بم و برخی در نرماشیر بود و این هزار خروار نان بیست و پنج روز یزد بود - و بم و نرماشیر تا یزد - آن روزها اقلا یک ماه طول داشت که مکاری گندم بیاورد...>۱۹شیرازیها و فارسیها منتظر باران بهمن بودهاند، اتفاقاً بعضی جاها، نه باران، بلکه یک <ته پائی> برف آمد، ولی این بادهها کفاف مستی هفتاد میلیون آدم را نمیدهد و واقعا باید فکری اساسی کرد.
یک نکته هم بگویم و آن اینکه طبیعت زنده است، ابرها جان دارند، آنها میگویند: ما بیجهت بر کوهستانی بباریم که بوتههای آن از دود کارخانه ذوب مس یا ذوبآهن سیاه شدهاند و روزها مثل اشباح سیاهان آفریقایی به چشم میخورند، چه فایده دارد؟ باران برای محیطی که لاله آن در بهار میپلوشد و میوه آن به آخر تابستان از فشار گازهای اسیدی نمیرسد، چه لزومی دارد؟ رد میشوند و میروند در کوه بابا و تیانشان و هیمالیا بار خود را فرو میریزند تا مجبور نشوند بر مرسل الریاح گزارش دهند که: ریختم سرمایه بر خاک پلید...!مولانا که گویی یک هواشناس آگاه بوده، درخصوص همین زبان فهم بودن طبیعت، و با اشاره به تازیانه اسبهای آناهیتا میگوید:
ابر را هم تازیانه آتشین
میزند که: هان چنان رو یا چنین
بر فلان وادی ببار، این سو مبار
گوشمالش میدهد که گوشدار
باد سرگردان ببین اندر خروش
پیش امرش، موج دریا بین به جوش
ابر و خورشید و مه و انجم بلند
جمله بر ترتیب آیند و روند
هر یکی ناید مگر در جای خویش
که نه پس ماند به هنگام و نه پیش
لطف او عاقل کند مر نیل را
قهر او ابله کند قابیل را
نیل را بر قبطیان حق خون کند
سبطیان را از بلا محصون کند
بر جمادات از کرم عقل آفرید
عقل از عاقل، به قهر خود برید
و در این مورد حق با ابر است و گمان کنم استاد اسماعیل کهرام، قافلهدار محیط زیست، هم تأیید کنند که این موجود عاقل ابرنام اگر گفت: من هزاران کیلومتر از اقیانوس اطلس برخاستهام و کل مدیترانه را طی کردهام که بیایم دشتهای هلال خصیب و بیابانهای شما را سیراب کنم و شما با تودهای گاز سمی گوگردی در کوهستان سه هزارمتری از سطح دریا، یعنی سرچشمه، از من پذیرایی میکنید، آیا حق من نیست که در این ولایات دامن خود را بالا گیرم و بر جناح باد از این دود و دم بگریزم؟
ابر میخواست که باران برد از بحر محیط
گفتمش: آب خود ای ابر مبر پیش لئام۲۰
ماههای بارانزای امسال همه پشت سر هستند و با درجه حرارت بالا و آفتاب عالمتاب، به بارندگی بهمن و اسفند هم امیدی نیست که اگر هم باشد، کارگشا نخواهد بود. درست است که در کوهستان ما از قدیم این آرزو بود که بهمن و اسفند کاری کارستان بکنند:
اهمن و وهمن/ هیزم کنین خرمن
آرد بیارین صدمن / با بار بار روغن
باقی کار با من
ولی نه <اهمن و وهمن> و نه <سیابهار> هر کار بکنند، باز هم ذخایر کوهستانها را که برف است، تامین نخواهد کرد. اگر چیزی هم بشود، یک علف سال خواهد شد که تنها یک بخش از کشاورزی، یعنی دامداری را زیر پوشش خواهد گرفت.
این علف سال هم به آبروی گاو و گوسفندان میشود نه به خاطر آدمیزادهایی که مورد خشم طبیعت قرار گرفتهاند.
مردم ایران حتی پیش از آن که آریاییها به ایران بیایند، با این خشکسالیها آشنا و آشتی بودهاند و تا ابد نیز از آن برکنار نیستند. منتهی در طی قرنها و سالها، زندگی خود را با این طبیعت همراه و متعادل ساختهاند؛ یعنی در خشکسالیها کمتر بخورند و در ترسالیها هم بیشتر ذخیره کنند.
یکی از نظامهای مهم زندگی ایرانی در طی قرنها، استفاده از علف سال بوده است. گوسفندداری و ایلات منشی که در تمام اکناف ایران ریشه داشته و یک نظام کاربر اقتصادی بوده است، بر مبنای همقدمی با علف است و این همان نظامی است که ترکان ییلاق و قشلاق گویند و مازندرانیها از آن به <سرد جا> و <گرم جا> تعبیر میکنند. درست است که امسال از سالهای خشک مملکت ماست؛ ولی این مملکت تنها این خشکسالی را ندیده؛ دو هزار و پانصد سال است که هر پنج شش سال یک بار و به تعبیر بعضی هواشناسان هر یازده سال یک بار که لکههای خورشیدی تغییر وضع میدهد، ما دچار خشکسالی بودهایم. بنابراین تجربههایی برای مقابله با این پدیده داشتهایم که کم و بیش موثر بوده است.
بحمدالله در این سالها، با ساختن سدهای متعدد و امکان ذخیره آب، برای مدتی امکان مقابله با خشکسالی هست؛ به شرط اینکه این پنج من آب پشت سدها را تلف نکنیم؛ مثلا به جای کشت مزرعه و درخت و باغ، آن را صرف آب دادن بافشار به چمن و علفهای هرز که هکتارها از میدانهای شهرها را فراگرفته، نکنیم و فراموش نکنیم مملکتی که سالی یازده ماه آن آفتابی است و آفتابش هم تند است، به جای چمن کاری و گل ارکیده به سایه و درخت میوه احتیاج دارد و بیخود نبود که سعدی میگفت:
برومند باد آن همایون درخت
که در سایه آن توان برد رخت
بحمدالله غیر از چشمههای روی زمینی، ما یک چشمه زیر زمینی هم داریم که در این قرن به داد ما میرسد و آن نفت است و درآمد هر قطره آن میتواند تبدیل به موز و سیب و نارنگی شود. پس وحشت از آن نوع خشکسالیها که آدم آدم را بخورد، دیگر نیست؛ البته اقتصاد صحیح بر این اصل است که نه تنها در مصرف هر قطره آب زایندهرود صرفهجویی کنیم و به موقع از آن استفاده کنیم، بلکه در مصرف هر قطره نفت هم همین اقتصاد را به کار بریم. خشکسالیها درست است که تکراری است؛ ولی برای این مملکت طبیعی است و ما با آن ساختهایم. هر ده سال یک بار هم که سیل بیاید و آبسالی پیدا شود، مخازن زیر زمینی دو باره پر آب خواهد شد.
خدا رحمت کند مرحوم اصغر ریشی میداندار معروف کرمان را که میدان گنجعلیخان و صنف بارفروش را یک تنه اداره میکرد (نام فامیل او پناهپور بود). پیش از انقلاب روزی به او گفتند: باران دیر کرده، قرار است برویم مسجد صاحبالزمان دعای باران بخوانیم، شما هم بیائید. گفته بود: دعا کنید آمریکا باران بیاید، مملکتی که گندم آمریکا را به برکت نفت، کیلویی یک تومان به زارع آن در نرماشیر میفروشند، باران میخواهد چه کار کند که آدم آن را به دعا از خدا بخواهد؟
فکر میکنم به قول باغداران، حالا که پایان مقاله و آب به کرت آخر است، بهترین کار آن است که هم دکتر نعمت احمدی و هم یک نماینده از وزارت کشاورزی راه بیفتند به سوی مصلای اولین نماز باران، و من هم پشت سر آنها اقتفا خواهم کرد که آسمان قرنبهها تبدیل به سحاب رحمت به تعبیر آیتالله جوادی آملی شود و آنگاه با هم، صلح جویانه، این بیت هفتصد سال پیش حافظ خلوتنشین را تکرار کنیم که فرمود:
در طریقت رنجش خاطر نباشد، می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت
دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی
پینوشتها:
۱- از کتاب Peter Julius Junge، ترجمه دکتر داود منشیزاده، ص ۹۷
۲- حماسه کویر، چاپ چهارم، ص ۶۹۹
۳- مجملالتواریخ و القصص، ص ۱۴۶
۴- اخبار ایران، ابن اثیر، چاپ دوم، ص ۷۸
۵ - زین الاخبار گردیزدی، چاپ عبدالحی حبیبی، ص ۲۹
۶- چاپ مرحوم دکتر شعار ص ۵۸
۷ - ترجمه طبری بلعمی - چاپ مرحوم پروین گنابادی، ص ۹۵۳، ۹۵۵
۸ - خاتون هفت قلعه، چاپ چهارم، ص ۳۷۶، نقل و ترجمه از الآثار الباقیه.
۹ - مجمل التواریخ و القصص، تصحیح مرحوم بهار، ص ۷۱ و ۹۵
۱۰ - رساله حجازیه، به کوشش ایرج افشار، محیط ادب، ص ۴۸۸
۱۱- سرگذشت مسعودی، چاپ سنگی، ص ۲۱۱
۱۲ - نسخه خطی، ص ۷۲
۱۳- خاطرات صدرالاشرف، چاپ وحید، ص ۴
۱۴- زیر این هفت آسمان، ص ۲۶۰، نقل از خواندنیها
۱۵- خاتون هفت قلعه، ص ۳۴۰
۱۶- ترجمه از شرایع الاسلام، کتاب صلوه`، نقل از لغتنامه دهخدا.
۱۷- ماه و خورشید فلک، چاپ اول ، ۱۳۷۱ / ۱۹۹۲م، ص .۱۷۶
۱۸- زیر این هفت آسمان، چاپ چهارم، ص ۱۲۶
۱۹- خاطرات نواب وکیل، به کوشش اکبر قلم سیاه، ص ۲۲۳
۲۰- شعر از سلمان ساوجی.
پینوشتها:
۱- از کتاب Peter Julius Junge، ترجمه دکتر داود منشیزاده، ص ۹۷
۲- حماسه کویر، چاپ چهارم، ص ۶۹۹
۳- مجملالتواریخ و القصص، ص ۱۴۶
۴- اخبار ایران، ابن اثیر، چاپ دوم، ص ۷۸
۵ - زین الاخبار گردیزدی، چاپ عبدالحی حبیبی، ص ۲۹
۶- چاپ مرحوم دکتر شعار ص ۵۸
۷ - ترجمه طبری بلعمی - چاپ مرحوم پروین گنابادی، ص ۹۵۳، ۹۵۵
۸ - خاتون هفت قلعه، چاپ چهارم، ص ۳۷۶، نقل و ترجمه از الآثار الباقیه.
۹ - مجمل التواریخ و القصص، تصحیح مرحوم بهار، ص ۷۱ و ۹۵
۱۰ - رساله حجازیه، به کوشش ایرج افشار، محیط ادب، ص ۴۸۸
۱۱- سرگذشت مسعودی، چاپ سنگی، ص ۲۱۱
۱۲ - نسخه خطی، ص ۷۲
۱۳- خاطرات صدرالاشرف، چاپ وحید، ص ۴
۱۴- زیر این هفت آسمان، ص ۲۶۰، نقل از خواندنیها
۱۵- خاتون هفت قلعه، ص ۳۴۰
۱۶- ترجمه از شرایع الاسلام، کتاب صلوه`، نقل از لغتنامه دهخدا.
۱۷- ماه و خورشید فلک، چاپ اول ، ۱۳۷۱ / ۱۹۹۲م، ص .۱۷۶
۱۸- زیر این هفت آسمان، چاپ چهارم، ص ۱۲۶
۱۹- خاطرات نواب وکیل، به کوشش اکبر قلم سیاه، ص ۲۲۳
۲۰- شعر از سلمان ساوجی.
منبع : روزنامه اطلاعات
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست