یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


امنیت، تضمین حیات


امنیت، تضمین حیات
هركس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.
۱- حق حیات
من فكر می كنم كه حق حیات قاعدتاً موضوع متفق علیه است؛ حتی برای گیاهان و حیوانات. جز بعضی گونه های مضر و موذی كه در مقیاس انبوه بعضی قائل به نابودی آنها هستند؛ مانند مالاریا، ملخ، خشخاش، كوكائین. اما بقیه گونه ها را قائل هستند كه نباید نسل كشی كرد چون اكوسیستم را به هم می ریزد.
درباره انسان هم به هر نحله ای كه نگاه كنیم حق حیات ابتدایی ترین حقی است كه به رسمیت شناخته شده. شما چه اومانیست باشید چه طرفدار كامجویی باشید مثل اپیكور چه طرفدار امیال و تمنیات (Passions) باشید همچون فایده باوران (مانند میل و بنتام) و چه مسلمان باشید و یا پیرو هر مسلكی دیگر، حق حیات را مسلم می دانید.
به عنوان یك نمونه قانون اساسی جدید عراق نیز با این كه قانون اساسی دینی نیست با این جمله شروع شده كه «لقد كرمنا بنی آدم» و طبیعتاً بهترین خلعت كرامت برای بنی آدم خلعت حیات است.
منتها در این موضوع بحث هایی شده كه مناقشه برانگیز است؛ یعنی بحث هایی اخلاقی (Ethics) بر سر حق حیات. مثلاً بحثی كه هابز در مورد state of nature «وضعیت طبیعی» مطرح می كند. وضعیت طبیعی وضعیت جنگ همه علیه همه است لذا نسل انسانی رو به انقراض می رود. انسان ها از قوه قهریه شان صرف نظر می كنند و قوه قهریه را واگذار می كنند (حق تهاجم را) به لویاتان. در عوض لویاتان از آنها دفاع می كند؛ معامله می كنند، حق حمله می دهند، حق دفاع می گیرند و تحت سیطره لویاتان قرار می گیرند.
لویاتان دولت توتالیتر است. همیشه همه چیز را از مردم می گیرد؛ حق مالكیت، حق تعریف، «دال و مدلول»، حق بیان، حق تقنین را می گیرد، حق تفسیر انجیل را از مردم می گیرد، حق عبادت را از مردم می گیرد و خود معبود مردم می شود. همه حقوق را می گیرد.
حق حیات را هم ممكن است از بعضی ها مانند یاغیان و قاتلان بگیرد، منتها حق نسل كشی ندارد، اگر نسل كشی كرد، مردم حق دارند علیه او قیام كنند. یعنی مردم فقط یك جا حق دارند علیه او قیام كنند، جایی كه نسل كشی كند. چون در این صورت «نسل كشی» نقض غرض وجودی او (لویاتان) می شود و همان وضع طبیعی حاكم می شود. به نظر هابز مردم فقط همین یك حق را دارند؛ و بنابر این یك حق فقط یك جا حق «انقلاب» دارند. لذا انقلاب مفهوم مدرنی است كه از هابز شروع می شود.
بحث های دیگری هم هست. «حق» بر خلاف «تكلیف» قابل اسقاط و قابل انتقال است. (در مقایسه حق و تكلیف است كه گفته می شود حق قابل اسقاط و قابل انتقال است) اما آیا حق حیات را می توان اسقاط كرد؟ اسقاط حق حیات، یعنی خودكشی، مسئله اخلاق است (Ethics).
این بحث جدی ای است. برخی مانند دینداران و كسانی كه قائل به حیات پس از مرگ هستند این كار را ناروا می دانند، كسانی كه به عذاب اخروی قائل هستند از خودكشی ترس دارند. یكی از پرسش های دیگر در همین زمینه به عملیات استشهادی برمی گردد خصوصاً اینكه فرد در اینجا فقط خود را نمی كشد به دیگری هم آسیب می زند، موضوع در این مورد كاملاً فرق دارد. مثلاً برای دفاع استفاده از سیانور خوب است؟ خصوصاً این كه به كسی صدمه نمی زند به خودش می زند؟ آیا این جایز هست یا نه؟ آیا كسی می تواند برای این كه اطلاعاتش را به دشمن لو ندهد و جان دیگران را به خطر نیندازد خودكشی كند؟ در استشهاد كسی با كشتن خودش جان دیگران را به خطر می اندازد در استفاده «نكردن» از سیانور هم جان دیگران را به خطر می اندازد. اینها دو نوع انتحار متقابل هستند یا مثلاً بحث سقط جنین. این بحث هم خیلی مناقشه برانگیز است. ترك ها به زن آبستن می گویند «ایكی جانی» یعنی دو جان دارد. قطعاً ادیان با این كار مخالفند. اما زنی كه سقط می كند چه دلیلی دارد؟ می گوید بدن خودم است. نمی توانم مسئولیت بپذیرم. مسئولیت را قبول نمی كنم. بدن مال من است هر كاری كه بخواهم با آن می كنم. معمولاً استدلال ها از این دست است. مسائلی مانند فقر و ناداری و بی شوهری و بی سرپرستی هم به این دلایل اضافه می شوند. سقط جنین تبدیل به بحث جدی بین احزاب دنیا شده است. در آمریكا خصوصاً این مسئله متفق علیه نیست و ایالت به ایالت قوانین در مورد آن فرق دارد و گاهی كسی برای این كه بتواند سقط كند به جای دیگر می رود.
پرسش دیگر این است كه آیا می توان حق حیات نسل بعدی را گرفت یا نه؟ مثلاً با آلودگی هوا و پاره كردن لایه ازن و پدیده گازهای گلخانه ای؟ یا مثلاً با استحصال خشن منابع طبیعی؟ آیا نسل موجود می تواند با این كار حق حیات نسل بعد را بگیرد؟ بعضی از این كارها را می توان مصداق قتل نفس جان هایی دانست كه هنوز نیامده اند؛ پدیده گرم شدن زمین، یخ شدن آب ها، و تمام چیزهایی كه زمین را از حالت قابل سكونت خارج می كنند.
بحث هایی كه در همین زمینه در ریودوژانیرو مطرح بود بحث های اخلاقی بود. آیا ما حق داریم ماهی خاویار را صید كنیم كه نسل بعدی نخورند؟ این كار نوعی مالتوسیانیسم از نوع جدید است. (بحث اخلاقی در مورد كلون كردن هم بحثی جدی است و می تواند معنای حق حیات را عوض كند، در عالم اسلام این بحث به اندازه عالم مسیحیت جدی نشده است.)
بحث انتقال حق حیات هم مطرح است. انتقال به چند طریق ممكن است ، یكی این كه مثلاً بیماری به پزشك می گوید كه او را بكشد (Utonazia). آیا ما حق داریم مثلاً در امراض صعب العلاج این كار را بكنیم مثلاً (آنومالیا در فاتال مدیسین) یا مثلاً می توان جنین فلج یا ... را از دكتر خواست كه سقط كند؟ (در چنین جاهایی مسئله مخارج هم از طرف دولت و هم بیمه به میان می آید.)
دولت ما در لوكمی، آنسفانول، فلج تا قبل از چهارماهگی و تالاسمی را بدون محدودیت، حق سقط داده است.
در غرب ولی راحت تر است و در برخی جاها با مشاهده اندكی آنومالی جنین مجوز سقط صادر می شود.
انگار كه از بچه برگه امضا شده دارند. البته مسئله بیمه و دعوای مالی با دولت هم در آنجا خیلی تعیین كننده است. مثلاً الان بحث جدی در مورد «سزارین برای همه» است. می گویند زایمان طبیعی باعث صدمه خوردن به بچه و مادر می شود...
بحث دیگر در انتقال بحث «هدیه» كردن حق حیات است مثل كشتن جنین و گرفتن خون او برای زنده ماندن كودك تالاسمی بزرگتر. (خون را ذخیره كنند و به بچه بزرگتر بزنند.) این البته نوعی كلون محسوب می شود. می گویند برخی شیخ های خلیج فارس می روند به لندن و با خون جنین خودشان را درمان می كنند؛ اكسیر جوانی! (و در این موارد البته جنین می میرد).
۲- حق آزادی
آزادی در اینجا به چه معنی است؟ در بندهای بعدی هم از آزادی صحبت می شود ولی در این بند آزادی ای كه از آن صحبت می شود به حق حیات مربوط است. تو حیات داری اما آیا حیات گیاهی برایت خوب است؟ حیات جانوری خوب است؟ نه این حیات انسانی است كه خوب است نه هر حیاتی. در اینجا هم مقصود از این «حق» حق هر حیاتی نیست. منظور حیاتی است كه درخور شأن انسانیت باشد. مثلاً برده حق حیات دارد؟ به ظاهر زنده است اما چون خودش متعلق به خودش نیست (العبد و ما فی یده لمولاه) پس نمی توان گفت حق حیات دارد: زنش هم اگر بنده باشد، بچه هاشان هم بنده می شود، نسل اندرنسل برده هستند. برده در حكم احشام است؛ در ادبیات خدم و حشم با هم می آیند. در نظام سرواژی (Serfdom) هم همین طور است. رعیت با زمین خرید و فروش می شود. برده و رعیت حیات دارند اما چه حیاتی؟ در حق حیات، رعیت (Subject) با شهروند (Citizen) فرق دارد. این دو حیات یكسانی ندارند.
در این اصل مقصود از آزادی حق شهروندی است. انسان آزاد انسانی است كه مختار است باقی آزادی ها را هم كه در این منشور هست به خود تعلق دهد و شامل حالش شود، اول شهروند باشد و بعداً بقیه اصول منشور شامل حالش بشود. تا رعیت باشد این حقوق به او تعلق نمی گیرد.
مثلاً اگر كسی برود و به محكمه دادخواست بدهد و دادخواست او را قبول نكنند آن گاه مال و جان و عرض او در معرض خطر است. زمانی بالای دادخواست ها مذهب باید نوشته می شد،برخی فرقه ها در آیین شان تقیه حرام است و نام فرقه را می نوشتند .فرقه ای كه مورد قبول مسلمانان و در نتیجه حكومت اسلامی نیست . دادخواستشان را به كاغذ خردكن می ریختند.آنها به آقای مهرپور در هیات پیگیری قانون اساسی شكایت بردند. وقتی كسی حق دادن دادخواست نداشته باشد، عرض و مال و ناموسش هدر می شود. بعداً با پیگیری آقای خاتمی قرار شد كه آن پرسشی را در دادخواست خالی بگذارند.
حالا بالعكس، آیا كسی می تواند خودش را برده كند؟ آیا كسی می تواند خودش را بفروشد؟ در اسلام كه این كار جایز نیست (برای فرد حر). هگل هم قائل به همین معنی است و می گوید كه آدم نمی تواند خودش را بفروشد. آزادی در اینجا هم آزادی شهروند است. بر شهروند است كه بقیه آزادی ها بار می شود. پرسش من (با عطف به قسمت قبلی) این است كه آیا كسی می تواند وارد نحله ای و ایدئولوژی یا دینی بشود كه اگر بخواهد از آن بیرون بیاید باید از حق حیاتش صرف نظر كند؟ بسیاری از علما معتقدند كه اهل «رده» در زمان پیامبر بوده اند و این مفهوم دیگر مصداق ندارد. اما برخی ایدئولوژی های نوین چنین معامله هایی با پیروان خود كرده اند.بحث دیگر در این زمینه مسئله بی تابعیت ها است مانند كولی ها و اهل بادیه، مثلاً منطقه ای هست میان كویت و سعودی كه در آن بادیه نشینانی هستند كه نه حكومتی دارند و نه به حكومتی متعلق هستند، نه مالیات می دهند و نه سرباز.
اقوام بدوی ساكن استرالیا و نیوزیلند و جزایر آنجا بعد از تسخیر این مناطق تابعیت نگرفته اند، سرخپوست ها هم مدت ها تابعیت نداشتند. در خود ایران هم داریم، بچه هایی كه از پدر افغانی هستند كه به هر دلیل از مادر ایرانی شان جدا شده و مفقود است، اینها شناسنامه نمی گیرند و تابعیت ندارند.
۳ - امنیت
حق حیات زمانی قابل استفاده است كه در شرایط ترور و هراس نباشد. حیات كسی كه احساس كند هر لحظه دستگیر می شود و حقوقش پایمال می شود و حق شهروندی اش سلب می شود، مثل غذایی می ماند كه پر از سنگ ریز و شن است. زندگی در شرایط ترور و وحشت (صلح مسلح)، موازنه وحشت، دائماً با این احساس همراه است كه همه حقوق انسان در معرض از دست رفتن است، طمانینه ندارد. در چنین شرایطی حق حیات در معرض ناپایداری و اضطراب است. در سوره قریش كه از «ایلاف» یعنی پیوند قلبی، و انس سخن رفته برای چنین پیوندی است كه به عبادت خدای كعبه خوانده است: ایلافی كه در گذران شتاء و سیف (تابستان و زمستان) آسیبی نبیند. ائتلاف، موقت است و در گذران شتاء و سیف لزوماً پایدار نیست. می گوید خدا را بپرستید، خدایی كه فقر را از آنها رفع كرده از ترس ایمن شان كرده است.
خوف خیلی مهم است. ترور خیلی بد است. لذا امنیت به خاطر همین به حق حیات مربوط است كه حق حیات حیات مطمئنه باشد كه امنیت چند معنا دارد؟ امنیت یا تامین اجتماعی (social security) كه معمولاً به بیمه ها و یارانه های اجتماعی گفته می شود، من كه الان حق حیات دارم وقتی پیر شدم هم حق حیات دارم. در ایران از نظر امنیت و تامین اجتماعی مشكل بسیار داریم و خصوصاً در مورد دوران كهولت جمعیت خاطر (خاطرجمعی) وجود ندارد، دولت رفاه می گوید خاطرجمع باش كه تا لحد هم دنبال تو هستم! مردم دیگر نمی ترسند. ترس از پیری و كهولت در چنین شرایطی رفع می شود. معنایش می شود طمانینه البته نه به معنای دینی اش. شق دیگر امنیت، امنیت ملی (National Security) است كه وظیفه همیشگی دولت بوده است: حفظ ثغور و نفوس و دماء، حفظ طرق و شوارع (از اشرار و قطاع الطریق) و بالا بردن شأن كشور در اذهان عمومی، سربلندی كشور جزیی از امنیت ملی است (پرستیژ Prestuge)، به قول سید ضیاء عنعنات ملی (افغان ها می گویند عنعوی).
به این ترتیب باید امنیت باشد كه حق حیات معنی دهد. از طرف دیگر امنیت روی دیگر سكه آزادی است. امنیت فی الواقع آزادی را حد می گذارد. آزادی در مجرای امنیت جریان می یابد. آزادی مجرا می خواهد. آزادی بی مجرا معنی ندارد. قانون و آزادی مكمل یكدیگر هستند، آزادی و ضرورت (به نوعی همان مسئله فلسفه قدیمی).
سعید حجاریان
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید