جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا


آیا پرفورمنس آرت یک ضرورت است؟


آیا پرفورمنس آرت یک ضرورت است؟
پرفورمنس آرت گونه‌ای پیوند بین هنرهای نمایشی و هنرهای تجسمی است که با دو مبنای متفاوت در کشورهای اروپایی و آمریکا بنیان شده و شکل گرفته است‌. البته هم‌اکنون با سرعت سرسام آوری در کشورهای شرق دور در قسمتی از رپرتوارها (برنامه‌های فصلی) به پیش می‌رود. شاید پایه اجرایی چنین هنری به تلاش‌های «والتر گروپیوس» و «رودلف شنایدر» برسد. گروپیوس در سال ۱۹۱۹ مدرسه طراحی و معماری «باهاوس وایمار» را با هدف اتحاد میان کلیه هنرهای بصری تاسیس کرد‌. فشار نازی‌ها‌، بسته شدن باهاوس و مهاجرت هنرمندانش (به طور مثال: میس فون در دروهه‌، کاندینسکی‌، اسکار شلمر...) ترویج و ماندگاری این هدف را تضمین کرد. از طرفی در همان دهه رودولف شنایدر نیز با نحوه متدیک آموزش و جستارهای خود که به آن عنوان «لوو ریتمی» داد‌، می‌‌خواست با چیدمانی از حرکت‌های نمایشی تمام جهان به زبان نمایشی جهانی همچون زبان اسپرانتو در کلام دست پیدا کند که برای تمام جهان یکسان و قابل انتقال باشد. او تا حدودی نیز توفیق داشت و پس از او کسانی چون «مایکل چخوف»، «جان کیج» و «تادیوش کانتور» ادامه‌دهنده همین راه شدند. یکی از مهم‌ترین عوامل ترویج و تکثیر اجرای پرفورمنس آرت‌، آن است که با مناسک و آیین‌های اجتماعی رایج در فرهنگ‌های مختلف جوامع جهانی ارتباط مستقیم دارد و کارایی این هنر بسته به رواج و کارایی این آیین‌ها و مناسک است. اکنون شاهد یک روند تخریب مراسم و مناسک و به واقع نوعی ستیز مردم به عنوان تجدد (ناشی از بی‌توجهی آنها) با این آیین‌ها در کشور هستیم و فرهنگ اجتماعی ما به سرعت در حال تهی شدن از آیین‌ها و سنت‌‌های ارزشمند‌ خود است. سرعت و مصلحت‌اندیشی‌های اجتماعی در این تخریب ناخودخواسته موثرند‌. ‌هنرمند پرفورمنس آرت با توسل به ساحت زمان آیینی - نمایشی به خلق نوعی فضای پلاسما نائل می‌شود که می‌تواند به واسطه آن مخاطب آثار را (در درون واقعه) با درک متفاوتی از وقایع و رویدادهای جهان روبه‌رو کند. حال این رویکرد در ارتباط با دلتنگی مردم دو برلین در زمان وجود دیوار شرقی و غربی آن باشد یا ارائه راهکاری برای دگرگون دیدن فعالیت‌‌های درون حیاتی و جانوری یا التقاطی از همه آن چیزهایی که دستاوردهای بشر در طول ادوار سپری شده باشد.
این هنر از همین شیوه‌ها باورهای سنتی مخاطب ‌را با شک و تردید رو در رو می‌کند تا زیستی فارغ از قیود قدیمی تفکر را برای او کشف کند‌. به خاطر داشته باشیم که کشف به معنای زدودن چیزی ارزشمند است از غبار فراموشی‌ها و نه خلق موردی نوظهور. به همین دلیل است که با از بین رفتن مرزهای مشخص هنری در طول تحولات اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم به تدریج هنرهایی از دل انبوه رسانه‌ای پدید آمد و گونه‌های هنری جدید دارای تعاملی چند مرزی و تابعی از ویژگی‌های رسانه‌ای شدند و حرمت‌گذاری پرفورمنس آرت که یک جنبش پست‌مدرن است‌، بر هنرهای دیگر همچون هر مکتب نوظهوری و حتی بیش از هر مکتب دیگری با سهیم کردن همه مکاتب و شیوه‌ها و هنرها و نژادها و قومیت‌هاست.
از رواج این گونه‌ هنری در جهان نزدیک به چهار دهه می‌گذرد و با توجه به تحولات رایج در کشور، پرداختن به این گرایش هنری تبدیل به یک ضرورت اجتماعی شده است. هنرمندان پرفورمنس آرت در قسمت اعظمی از آثار خود جنبه‌ای از ساده‌ترین اعمال روزمره را تحت پوشش پلاسمایی از مناسک و مراسم آیینی به نمایش می‌گذارند و به این ترتیب تلاش می‌کنند تا مخاطب خود را در زمانی متفاوت از آنچه در آن قرار دارد با موضوع اثر خود روبه‌رو، شگفت‌زده و سهیم کنند. ساحت زمان در مراسم و مناسک آیینی، زمان اسطوره‌ای و آیینی است که تعریف آن با زمان واقعی که فرد از کودکی آن را دریافته است متفاوت است. در این وضعیت پرفورمر (هنرمند پرفورمنس آرت) با ترفندهایی پس از ایجاد شگفتی در مخاطب، زمان نگریسته را با نگره یکسان کرده، هر دو را به صفر می‌رساند. مواجهه (happening) در همین‌جا آغاز می‌شود و اهمیت آن نیز در پرفورمنس آرت به همین دلیل است. اما نباید هپنینگ را با این شاخه اشتباه گرفت. سهیم کردن مخاطب یا مواجهه دادن وی در شکل‌گیری یک اتقاق ناشی از برخورد به نحوی که هنرمند و مخاطب میزان آگاهی‌شان از اعمال و پیشامدهای احتمالی این برخورد یکسان باشد، هپنینگ است.
یکی دیگر از همین ویژگی‌ها که عامل اساسی شگفتی‌سازی نیز است کولاژ هنرهای متمایز برهم است. تعصبات دگماتیسمی خیلی از هنرمندان در رشته خود به سادگی امکان این آمیختگی را نمی‌داد، اما پرفورمنس آرت نشان داد که هر هنری اگر هنرها در جوهره خود با یکدیگر آمیخته شوند نه‌تنها شأن هم را به مخاطره نمی‌اندازند بلکه در زمینه‌های اشتراکی ظرفیت همدیگر را توسعه می‌دهند. در اینجا اشاره می‌شود که خواسته هنر مدرن از مخاطب خود نیز با خواسته هنر پست‌مدرن متفاوت است. هنر مدرن مخاطبی می‌طلبد که برای درک نشانه‌های موجودش به عمق معنایی هر چیزی فرو رود و تمام دلایل حضور آن نشانه‌ها را از سر دانایی و آگاهی و حتی علوم مربوطه کشف کند. اما هنر پست‌مدرن در چیدمان نهایی خود در پی مفهومی عمیق و گمگشته از ساده‌ترین امکانات هر دوره و سبکی بهره می‌برد و تمام نشانه‌های موجود در هنر پست‌مدرن در گوشه و کنار مخاطب موجودند اما اکنون از سوی هنرمند به اثر هنری تبدیل شده‌اند. از این جهت در پرفورمنس آرت نیز مخاطب قسمتی از شگفت‌زدگی خود را مدیون سادگی انتخاب هنرمند در نشانه‌هایش خواهد بود. همین نکته نشان‌دهنده شخصی‌تر بودن هنر هنرمند در این دوره نسبت به دوره‌های دیگر است، اما این شخصی بودن در نحوه تفکر است و نه تحمیل سلیقه.
در واقع ریشه این مسئله را باید در زمانی جست‌وجو کرد که وقتی هنرهای تجسمی با پیچیدگی‌های مفهومی باعث شد که هنرمند خود برای تکمیل آن به میدان هنری قدم‌گذارد، مخاطب در حضور موثر و با ارتباطی که بین اثر هنری و هنرمند به وجود می‌آمد به درک بهتر اثر هنری و ایجاد ارتباط با آن پرداخت.» «از همین‌جا بود که هنرهای مفهومی با دخالت موثر‌ پا به عرصه درام گذاشت و با نام «پرفورمنس آرت» که توسط منتقدان دهه‌های ۳۰ و ۴۰ قرن ۲۰ بر آن گذاشته شد، به راهی برای تولید آثار هنری تبدیل شد. از این جهت پرفورمنس آرت توانایی اجرای درام را صدچندان کرد و از آن پس ملزومات آن یعنی هنر بدن، هنر نقاشی، هنر مجسمه، هنر ویدئو، هنر محیط، هنر موسیقی، هنر آیین، هنر صوت و... بدون اینکه از حیطه خلاقیت خودشان خارج شوند در هنرهای نمایشی اجرایی به تبیین نکات تازه‌تری پرداختند. پیش‌تر گفتیم پرفورمنس آرت را نقطه اتصال هنر تجسمی و هنر نمایش نیز ‌می‌دانند. در این نوع از هنر، مخاطب در جریان روند خلاقیت قرار می‌گیرد. از ویژگی‌های پرفورمنس آرت این خط اتصال و اتفاقات در لحظه است. تئاتر به شکل و شیوه کلاسیک خود حامل روایی یک داستان است، پیگیری این داستان یکی از مهم‌ترین تلاش‌های صحنه و سالن است‌؛ در صورتی که پرفورمنس آرت، با قصه‌گویی سازش چندانی ندارد. برعکس اجتناب از قصه‌گویی، گرایش به بازنمایی تصویر یا مفهوم مجرد اما ساده باور‌پذیری بالا را در این شیوه بیانی شدت می‌بخشد که خود این باعث نویی کثرت داستانی می‌شود‌. این اصل کلی را به خاطر داشته باشیم که تصویر سریع‌ترین و بی‌واسطه‌ترین نوع انتقال معناست و هر تصویر چون توانایی استقلال‌پذیری به ذات دارد و بی‌نیاز به قبل و بعد خود (همچون یک عکس)‌ مفهوم‌پذیر است از کلمات‌، گنجایش داستانی بیشتری دارد. همچنین تفسیر و تعبیر یک داستان دارای محدودیت‌های زیادی است، چراکه از قواعد دست و پا گیر صرف و نحوی تبعیت می‌کند‌؛ اما ملموس بودن و بی‌واسطگی تصویر این مشکلات را نداشته و به محض دیده شدن در ذهن توسط یک قیاس بی‌واسطه بدل به مفهوم می‌شود؛ حال این مفهوم خواسته هنرمند باشد یا نه.
هنر پسامدرن هیچ محدوده‌ای برای خودش قائل نیست‌، تا بتواند با ضرایب اندیشه ناشی از کثرت رسانه‌ها که از آنها پدید آمده رویارویی کند و در هر لحظه به بیان اندیشه پردازد. نکته اصلی در این است که این اندیشه صرفا یک محتوا نیست، بلکه این امکان وجود دارد که بیان مورد بحث گونه‌ای فرمالیسم باشد که در شکل چندان به اشتراک نظری نسبت به امری قطعی بدل نشود‌. اما این فرمالیسم را نه با تمام ملزومات سبکی بلکه تنها به معنای شکل‌گرایانه‌اش باید مدنظر قرار داد. شکلی که توانایی و جذابیت را یکجا و با هم برای تماشاگر امروزی داشته باشد‌. ایجاد اندیشه و چالش‌های ذهنی در مرحله بعد قرار دارد‌. مهم‌ترین اصل این است که به شعبده‌ای می‌ماند که فارغ و فاقد هر حقه‌ای است. پرفورمنس آرت چنین شمایلی ایجاد می‌کند.
با قبول آنچه گفته شد، می‌توان فهمید آنچه در یک پرفورمنس آرت اتفاق می‌افتد، چیزی است در اتاق تاریک ذهن مخاطب و با قبول چیزی که می‌بیند و خود نیز در روند اجرا جزئی از آن می‌شود. پس ابتدا باید او را در یک مکان و زمان بدون قرارداد غافلگیر کرد و سپس از طریق شگفت‌زدگی او در برابر یک واقعیت دگرگون شده و نه تحریف شده به بالا بردن حس اعتماد او پرداخت.
هرگاه گرایش به پرفورمنس آرت در بستر فرمالیسم یادشده با این زیبایی‌شناسی قابل درک شود کارکرد نشانه‌ای، فرم‌های این اثر پرفورمنس، ساز و کار معنایی خود را در فضایی خلق می‌کنند که در نهایت‌ آنچه اتفاق می‌افتد این است که هنرمند دقیقا نمی‌داند چه معنا و مفهومی به مخاطب منتقل می‌کند‌، بلکه این ذهن مخاطب است که با دیدن محل ثابت چیدمان‌ها و تحرک پرفورمرها اعم از حرکت‌های پیش‌بینی شده و پیش‌بینی نشده و همچنین چیزی که به عنوان صوت توسط اعضای گروه ایجاد می‌شود، در مجموع معنا و مفهوم خود را خلق می‌کند که البته پرفورمرها‌ نیز الزاما از آن اطلاعی ندارند. این خاستگاه هنر پست‌مدرن است. شاید التقاط مفهومی مظاهر هنر مدرن که به شدت در تقابل هنرهای پیشین بود با ارباب انواع کلاسیک چنین وضعیتی را پیش آورده‌اند.
اثری که در قالب پرفورمنس آرت ارائه می‌شود، همانند نقاشی‌های آبستره از گویش معنای عام شمول و مشخص طفره می‌رود و به سمت ایجاد نوعی دستگاه نشانه‌شناسی فردی که به بیان ذهنی و نه عینی می‌انجامد، متمایل می‌شود. این امر در حالی است که شکل‌گیری و گسترش هنرهای مفهومی (کانسپچوال آرت) در دهه های۶۰ و ۷۰میلادی در ضدیت با نقاشی آبستره و در جهت انتقال مفهوم خاص به مخاطب بوده است. حاصل چنین تضادی می‌تواند نفی فرمول‌های موجود باشد.
در هنر هنرمند به هیچ‌وجه فرمول‌بندی قطعی و خاصی نداریم. فرمول‌ها ساخته و پرداخته دست منتقدان هستند. بر عکس می‌توان با ایجاد تضاد و پارادوکس با منطقی خاص در شکلی از بیان، چیز جدیدی به وجود آورد. پرفورمنس آرت هدفش انتقال اندیشه واحدی به مخاطب نیست، بر عکس ذهن مخاطب بسیار وسیع و آزاد است. در بسیاری از مواقع مخاطبان تحلیلی از اثر ارائه می‌کنند که خالق اثر هیچگاه به آن فکر نکرده است. همین نکته، پرفورمر را تحریک می‌کند تا اثرش حائز شرایطی شود که مخاطب با قرار گرفتن در فضای آن، تحلیل خود را ارائه کند.
اما سوال اینجاست که نشانه در نهایت در خدمت انتقال مفهوم قرار دارد، همین امر نیز موجب عینی شدن آن می‌شود، حال در این شرایط پرفورمر چگونه بازی‌های تئاتری خود را به سمت عدم‌تعین سوق می‌دهد؟
باید دانست هر نشانه را نمی‌توان همواره وابسته به یک مفهوم خاص فرض کرد. بلکه برعکس‌، هنرمند این توانایی را دارد که از نشانه آشنایی‌زدایی کند، بنابراین نشانه‌ها در ابراز شخصیت‌، وضعیت و موقعیت نمایش، کارکردی متفاوت از خود نشان می‌دهند. اگر در این حالت با نگاه متعارف به نشانه بنگریم، آن را بیانگر مفاهیم قبلی خودش خواهیم یافت، اما اگر در همین حالت، نشانه‌ها کلیدی ارائه کنند که به آن واسطه بتوانند به شکل جدیدی با اثر برخورد کنند، می‌توان به معنای جدیدی از همان نشانه‌های قدیمی دست یافت. کار هنرمند این است که به جای کلید متعارف که از مخاطب گرفته، کلیدهای جدیدی ارائه کند. در دنیای نمایش هم، برخی مواقع به جای انتقال مفهوم به القای حس می‌پردازیم و هنرمندان پرفورمنس آرت درصدد‌ند که به همین شکل به جای مفهوم با القای حس به مخاطب خود بپردازند.
به هر صورت ارتباط دوگانه مخاطب اثر و اثر هنرمند که در یک پرفورمنس آرت وجود دارد، باعث شکل‌گیری نوعی از دریافت در نزد هنرمند می‌‌شود. با این وجود، یک عامل دیگر به نام «زیبایی» در ارائه یک اثر هنری مطرح است. به‌رغم تئوری‌های متفاوتی که در رابطه با ماهیت «زیبایی» بیان شده است‌، رسیدن به این عامل در پرفورمنس آرت به شیوه‌ای متمایز در نظر گرفته می‌شود.
از آنجا که اساس شکل‌گیری هنر پست‌مدرن بر بازی است، به راحتی حتی هنر کلاسیک را در کولاژ خود راه می‌دهد و به چیدمان هر یک از هنرها در کنار هم می‌پردازد‌ و‌ در همین‌جاست ‌که مشت ریاکار عده‌ای از شکست‌خوردگان نمایش‌های کسالت‌بار که حضور پرفورمنس آرت را باعث انحطاط این هنر می‌دانند باز می‌شود، چراکه یکی از دلایل پیدایش این هنر را در احیای مراسم و سنت‌ها و مناسکی می‌دانند که توسط اسلاف و اخلاف هنر مدرن به نابودی کشیده شد. حال بیان اینکه با آمدن چنین هنری جوهره درام تازه شکل گرفته مملکت‌مان می‌خشکد بسیار عجیب می‌نماید، یکی از پیامدهای هنر مدرن که تحت عنوان مشارکت مخاطب است و به تدریج از او یک ابزار برای هنر مد‌گرای مدرن ساخته را دوباره سامان می‌دهد و از او حرکت و انتخاب و سپس مشارکت می‌طلبد.
به نظر می‌رسد این اتفاق به نوعی در معماری هم رخ می‌دهد یعنی در اثر معماری هم مخاطب از جای ثابتی برخوردار نیست و به شکلی سیال با اثر ارتباط برقرار می‌کند ولی در آنجا هنرمند با در اختیارگرفتن نشانه‌ها اثر را با میل و خواسته خود زیبا می‌سازد.
اما از جنبه‌هایی اثر پرفورمنس آرت همانند معماری نیست. شما به هنگام دیدن یک اثر معماری با دیدن قسمت پیشین اثر، پشت اثر را هم بازسازی می‌کنید‌، اتفاقی که در پرفورمنس آرت می‌افتد سیال بودن مخاطب است.
مخاطب در شگفت‌زدگی باید به این باور واقعی برسد که خود نیز از موثرین است، همچون هریک از پرفورمرها‌. هجوم مخاطب به اثر خودش، ارتباط‌های دیگری را شکل و سامان می‌دهد که باعث می‌شود تا هنرمند سعی نکند ساختاری بسته ارائه کند‌. ‌تفکر پیرامون کلیت ارائه شده صحیح است ولی اینکه بخواهیم ساختار محکمی در اثر ایجاد کنیم چیزی دیگر است.
در این هنر حتی بدن یک رابط و ابزار می‌شود. معنی هنر کانسپچوال تبدیل شدن رفتار به فرم است و درست در همین نقطه است که بدن یک رابط و ابزار می‌شود. اما در مقایسه تئاتر و هنرهای تجسمی در live Art که هسته اصلی پرفورمنس را تشکیل می‌دهد یک فرق عمده وجود دارد. در اتفاقاتی که به صورت مشخص در دهه ۶۰ افتاد بدن در مرکزیت جریان هنری آن زمان قرار گرفت، مولف و متن یکی ‌شد، دیگر بوم‌، قلم‌مو و رنگ وجود نداشت، بنابراین همه واسطه‌ها ترک و در نتیجه رفتار به هنر تبدیل شد. ‌
میان پرفورمنس در هنرهای تجسمی و پرفورمنس تئاتر چند رابطه و چند جدایی وجود دارد. در هنرهای تجسمی، هنرمند با حضور بدن خود به عنوان بخشی از اثر مطرح می‌شود. او از همه امکانات بهره می‌گیرد. ولی در تئاتر به واسطه عنصر سخن، اثر در متن زندانی می‌شود. سخن ناچارا به سوی محتوا حرکت می‌‌کند. خوشبختانه در هنرهای تجسمی متن وجود ندارد. ‌
در تئاتر بنا به حضور متن، اثر تکرار می‌شود. حتی با حذف کلمات در انتها به واگ‌ها و آواها، نشانه‌های حضور به زبان می‌رسد. در نتیجه رفتار کادر شده است. این کادر در هنرهای تجسمی وجود ندارد. در پرفورمنس آرت اتفاق فقط یک‌بار به وقوع می‌پیوندد. نور، صدا و بازیگر را، اگر وجود دارند، تعریف می‌کند ولی در لحظه کشف رابطه این عناصر با یکدیگر آنچه رخ می‌دهد قابل تکرار نیست و میراست...اساسا پرفورمنس در هنر بر اتفاق پایه‌گذاری می‌شود. فرم در یک چارچوب مشخص ایجاد می‌شود ولی مرکزیت با حادثه و شک است. برای مثال کوتاه کردن مو یک واقعیت است که اتفاق می‌افتد و همکار پرفورمر موهای او را با قیچی به طور نامنظم در پیش چشم مخاطبان کوتاه می‌کند. این اتفاق فقط یک‌بار می‌تواند بیفتد. در نتیجه واقعیت مرکز اصلی اتفاق است. ذهن پرفورمر دائما در حال کنش و خلق است. اگر تئاتر را در یک فضای معین تعریف کنیم دچار یک تضاد می‌شویم. ولی همانطور که همه می‌دانند از دهه ٦٠ به بعد تئاتر دائم خارج از محل تعریف شده‌اش اجرا شد.
درباره استفاده از بدن نیز مدت‌ها فکر و تصور بر این بود که باید فضا ساخته و بدن حرکت کند ولی امروزه این رابطه کاملا برعکس است. برای رسیدن به لحظه خلق، هنرمند باید تمام امکانات و عنصرهای امکان‌پذیر‌کننده اتفاق لحظه‌ای را در اختیار داشته باشد. همه این تجربیات در دهه ۶۰ آمریکا انجام و متوقف شد و سپس با استفاده از امکانات پلاستیک، نور، صدا و... به سوی دیگری حرکت کرد. تادیوش کانتور هم که یک نقاش و مجسمه‌سازبود و خودش آکسسوارش را می‌ساخت و روی صحنه نیز حاضر می‌شد، در یک فضای قراردادی کار می‌کرد. اما رابطه خلاقه در شکل دادن به ذهنیت مخاطب وجود دارد و در این‌باره باید گفت این اتفاق وقتی خواهد افتاد که بازیگر، سازنده و مخاطب این امکان را فراهم کنند. در تئاتر با یک رشته نخ کارهای جدید می‌شود انجام داد. در لحظه بودن مهم است. در هنر پلاستیک قابلیت به جا ماندن وجود دارد ولی در تئاتر هیچ چیز باقی نمی‌ماند همچون حباب شکل می‌گیرد، خلق می‌شود و با همه زیبایی‌هایش در لحظه نابود می‌شود.
تکرار از منظر مخاطب تنها در آکسسوار است. اگر این مسئله را در نظر بگیریم هر اجرا یک پرفورمنس است. اما به محض قرار گرفتن در چارچوب یک متن و دکور ارتباط یک سویه این معنا را از دست می‌دهیم و همچنان این سوال وجود دارد که آنچه در جهان غرب اتفاق افتاده آیا در این فضا اتفاق نخواهد افتاد و ما فقط می‌توانیم آن را مطالعه کنیم؟ زمانی که هنرمند طبیعت را روی بوم نقش می‌کند، عنصر بازتاب طبیعت به وجود آمده است. حتی هنر مدرن نیز، وقتی مربع آبی را نماینده همه اشکال جهان می‌داند و درگیر فرم و رنگ می‌شو‌د باز هم بازتاب طبیعت را خلق کرده است. در دهه ٦٠ هنرهای تجسمی با رها شدن از بازتاب و ترک همه وسایل و آکسسوارها به پرفورمنس می‌رسد. این اتفاق هنری قبل از فرم در ذهن افتاده است. تئاتر برای نشان دادن خشم در یک دعوا، آن را ثبت می‌کند و دوباره آن را نشان می‌دهد ولی دعوا فقط یک‌بار اتفاق می‌افتد. تکیه بر واکنش‌های بدن در رابطه با حوادث آن اتفاق فقط یک‌بار واقع می‌شود و از میان می‌رود. البته پرفورمنس به وسیله ذهن هدایت می‌شود. اندیشه وجود دارد و هر اتفاقی پرفورمنس نیست.
ویژ‌گی بداهه‌سازی و خلاقیت لحظه‌ای بر میرایی لحظه صحنه‌ای تاکید دارد و آن نیز «بازتاب» است. بازتاب در زمان رویداد با پرفورمنس آرت در تعارضی جدی است‌. شاید یکی از تعارضات آنها در تعریفی است که از بدن دارند. تعریف از بدن تصویر بدن نیست، بلکه خود بدن است. سه ویژگی‌ در این تعریف وجود دارد، بدن عنصری است که کار روی او انجام می‌گیرد، انجام‌دهنده خود پرفورمر است و سوژه و اثر نیز خود اوست. اما چهارمین تعریف جهانی است که به مدد بدن تعین می‌پذیرد. به این دلیل زمان توسط بدن به کوتاه‌ترین فرصت برای ایجاد کانال ارتباطی‌، مفهوم و استنباط، تبدیل می‌شود. معنی بدن در آنچه که آمد، برهنگی نیست بلکه بدنی است که می‌تواند بیان کند. عده‌ای پرفورمنس آرت را در ایران غیر ممکن می‌دانند. مهم‌ترین دلیل این نکته در دیر آغاز کردن فنون بیانی بدن در تمرین‌های بازیگران است. هنر به عنوان یک بدیل تغییر‌دهنده عمل می‌کند و ماهیت سیاسی پیدا می‌کند به همین دلیل این هنرمندان آن قدر قوی عمل می‌کنند که واکنش‌های بزرگ سیاسی و اجتماعی نیز نسبت به آنها انجام می‌شود.
با مرور تاریخ هنر در دهه ۶۰ و دلایل پیدایش پرفورمنس آرت پیداست که نتیجه این دوره از دست دادن مخاطب است و به همین دلیل مفاهیم دیگری مطرح می‌شود. هنرمندی که به یک انسان جداشده تبدیل شده است دوباره به سمت مخاطب می‌رود. چنین است که به طور مثال بدن به عنوان تمام ماهیت یک انسان مطرح می‌شود. از این رو است که در فرانسه به اکثر کارهای بدنی پرفورمنس اطلاق می‌شود. مقایسه هنر تئاتر و تجسمی در رویکرد به پرفورمنس یک اشتباه مسلم ناشی از تعصب است، آن هم با این سوال که چقدر می‌توان به تئاتر نزدیک شد و به هنرهای تجسمی صدمه نزد؟ این دو مقوله شباهت‌هایی با هم دارند ولی در دو محیط مختلف قرار دارند. در هنرهای تجسمی با بر هم زدن همه قراردادها و استفاده از تمام امکانات موجود اشکالی چون اودیو آرت، ویدئو آرت و بادی آرت به وجود می‌آید. این هنر با امکان آزادی‌های بی‌حد در جریان آوانگارد به سوی پدیده‌ای پیش رفته است که قابل مقایسه با هنر تئاتر‌، موسیقی، سینما و غیره نیست، برای درک تفاوت‌ها باید هنرهای تجسمی را در شرایط تاریخی‌اش بررسی کرد. برخی از هنرمندان معتقدند استفاده از ادبیات و بازیگر حرفه‌ای در هنرهای تجسمی حرام است. هنرهای تجسمی نیز مخاطب را با یک قرارداد مواجه می‌کند، چراکه هنرمند تجسمی نیز در یک زمان و مکان به ارائه اثر می‌پردازد و از این حیث در فقط یک‌بار آن وضعیت مطلوب به وقوع می‌پیوندد. این اثر توسط فیلم یا عکس ثبت می‌شود و در سایر دفعات به طور غیر زنده پخش و دیده می‌شود، همانطور که در هنرهای نمایشی با تعاریف قدیمی هنوز هم کارکرد سالن و مکان اجرا باقی است. تئاتر تقلید یک واقعه تاریخی نیست، می‌تواند در لحظه اتفاق بیفتد و بازتاب همان لحظه باشد. به مرور اما اکثر هنرمندان این رشته نیز جذب دنیای تجارت شدند زیرا آنچه تولید می‌شود و قابل ارائه و فروش است قدرت ماندگاری و ثبت همیشگی را دارد و این در پرفورمنس آرت امکان‌پذیر نیست چون خود ویرانگر است و هدف آن، ضد فرم و ضد زیبایی‌شناسی و ضد تمام قواعد و اصول زیبایی‌شناسی چون تعادل و توازن و تمرکز و غیره است. هنرمندان این هنر را به ابراز بیرونی تمایلات و آلام هنرمند تبدیل می‌کردند تا در واقع مرگ هنرهای تجملی را جشن بگیرند ولی به ناگاه اکثر آنها از اینکه چیزی به جا نمی‌ماند، خود سردمدار هنر تجملی جدیدی شدند. یکی از متخصصان بنام تئاتر می‌گفت صحبت از پرفورمنس در سالن‌هایی که از ۳۰ سال قبل هوایش عوض نشده است خیلی لوکس به نظر می‌رسد. امروز تئاتر فاقد هرگونه گفتمان است. اگر این تلاش‌ها با بنیاد جست‌وجوگری انجام شود مانعی ‌ندارد‌. ما در ارتباط دچار لکنت هستیم و پرفورمنس در معماری این فضا اتفاق نمی‌افتد مگر آنکه به سرعت با تجزیه و تحلیل چند اثر موجود که از آن سو آمده است چگونگی بهره‌مندی خود را البته نه با قانونگذاری بلکه با پیدا کردن نشانه‌های بیشمار آن بیابیم. به این صورت است که دیگر شاهد کپی‌برداری‌های صرف نخواهیم بود و با عبور از مصرف‌کنندگی به آفرینش هنری خواهیم رسید. خطر اساسی که ناشی از کج‌فهمی‌ها و سطحی نگاه کردن به هر شیوه و مکتب هنری است ‌در کمین ماست‌؛ خطری که باعث می‌شود هر هنری قبل از آنکه به شأن خود برسد تبدیل به مد شود. برخورد مد‌گرایانه اندیشیدن را تا سر حد یک تقلید کورکورانه پایین می‌آورد. این یک جمله معترضه است‌: باید از ساده کردن چیزها پرهیز کنیم. هر رویکرد به‌گونه‌های جدید هنری‌، همانقدر که می‌تواند راهگشای بسیاری از مشکلات و کمبودهای موجود در این عرصه باشد به همان اندازه نیز ممکن است با یک برخورد ناصحیح زیانبار شود.
محمودرضا رحیمی
منبع : روزنامه کارگزاران