چهارشنبه, ۲۳ خرداد, ۱۴۰۳ / 12 June, 2024
مجله ویستا
دو کلمه حرف حساب
«ازهمان اولین کتابم اینطور برمیآمد که سرانجام راهم را پیدا کردهام. هرگز لحظهای هم شک نکردم که پیشاهنگ قلمروی تازهام، و دریافتم که سالهای آینده به آثار من عنایتها خواهد شد. پس خواستم نسل دیگر گزارشی صادقانه از همهی رفت و راهها و اندیشههام داشته باشد.
من جستجوگر چیزی آن سوی زندگی و بیرون از زمانم. اما قصد من ارائهی زندگی آدمیست در همان هیأت سادهاش، و نه آراستن و پیراستن آن. من متفکر بزرگی نیستم، پیام آتشینی هم برای آدمیزاد نیاوردهام. با این همه دنیا را عجیب خوب میشناسم، با هزارها گوشه و کنار زندگیش.
من هیچوقت مجبور به پیدا کردن « موضوع» نبودهام- این « موضوع» بوده که مرا پیدا کرده. مثل دیگر نویسندههای پیشین؛ مردم نیرومند، شناسندههای بزرگوار روح زمانه، و مهتران مردم را خوش داشتهام. موضوع قصهها چنان شیفتهام میکند که به هیچ کار دیگر نمیتوانم پرداخت. الهام میتواند چون عشق شورانگیز باشد.
کتابهای من از درون قلب و از دل آزمودههایم بیرون کشیده شدهاند، اما به سرسری و بیتأمل ارائه دادن آنها خرسندی ندادهام. عادتهای من در نوشتن خیلی ساده است: زمانی دراز تأمل کردن و زمانی کوتاه نوشتن.
بیشتر کارم را در ذهنم انجام میدهم. پیش از آنکه خیالهایم ترتیبی بیابند دست به نوشتن نمیبرم. بارها گفتگوها را همچنان که نوشته میآیند یکایک برشمردهام؛ گوش ناظر خوبیست. هرگز سطری ننوشتهام مگر وقتی که دانستهام آنچه مینویسم چنان بیان شده که برای هر کس روشن است.
گاهی به این فکر افتادهام که شیوة نوشتنم بیش از آنکه مستقیم باشد کنایهای است. خواننده اغلب باید تخلیش را به کار بیندازد وگرنه بسیاری از باریکیهای خیال مرا درنخواهد یافت.
من با کارم رنجی فراوان میبرم، پیرایش و دستکاری با دستی خستگیناپذیر. از ساختههام قلباَ رضایتی فراوان دارم. با مراقبتی بیپایان ساخته و پرداختهمشان تا صیقل پذیرفتهاند. آنچه هر نویسندة دیگر با سهمی بزرگ از آن خشنود شده، من با جلایی اندک پرداختهام.
کمتر این موهبت را داشتهام که قادر باشم قدرت انتقادیم را دربارة کار خود، چون ساختة دیگری ، به کار بیندازم.
نویسنده هرگز نباید جز به پاس خشنودیش چیز بنویسد. من به شادی مینویسم، اما همه وقت از آنچه نوشتهام شادکام نبودهام.
به این معتقد نیستم که کتابهایم چون بنای یادگاری در خاطرهام خواهد ماند- کوشیدهام در فروتنیام صادق باشم. بیشتر نویسندهای از روی اندیشهام تا قریحة طبیعی- بهترین نمونة مردی خودساخته که ادبیات فراهم میکند. من هرگز سزاوار موفقیت و شهرت عظیمی که دارم نبودم.
چه بسیار پرشور ستایشگرانی داشتهام که هرگز کتابی از من نخواندهاند. اما بیشتر مایل بودهاند که در اهمیتم غلو کنند، و قدرم را ناچیز شمارند.
کتاب را جوهری از بیپایانیست. برکنارند از اکثر فرآوردههای پایدار آدمی. معابد درهم میشکنند، تابلوها و پیکرهها تباه میشوند؛ اما کتابها برقرار میمانند. زمان را با اندیشههای بزرگ برخوردی نیست، آن اندیشهها که امروزه روز هم، چون آن دم که در اعصار پیش از مغز نویسندة آن گذشتند، تازهاند. همان که از صفحات چاپی چنان زندهاند که گفته و اندیشیده میشوند. تنها تأثیر زمان است که ساختههای خوب و بد را بررسی میکند و جداشان میکند؛ زیرا هیچ چیز در ادبیات جاویدان نیست جز آن که به راستی سزاوار باشد.»
همینگوی احتیاج به معرفی ندارد. مدحش را از زبان یوگنی یفتوشنکوEvgeny Evtushenko شاعر جوان روس بشنوید. عنوان شعر هست:
▪ دیدار با همینگوی:
در قهوهخانة فرودگاهی
در کوپنهاگ نشسته بودیم.
جایی بود گرم و نرم، شسته رفته
و تا بخواهی آراسته.
پس ناگهان پیدایش شد- آن مرد پیر
با پوششی از خز سبز روشن و کلاهی بر آن،
صورتش از باد دریایی پاک سوخته بود-
گویی از دوردستها دیده بودیمش که میآمد تا ناگهانی سر رسد.
شکافندة انبوه سیاحتگران،
چنان گام میزد که گویی لحظهای پیش با شراعی آهنگ دریا کرده،
و چون کف دریا، موهای صورتش
سپیدتر شده بود و گرد چهرهاش برآمده،
با چهرهای سخت و ارادهای استوار پیش میآمد،
و موجی عظیم به پا میداشت
که کوفته میشد بر آنچه کهن بود اما جلوهای نوآئین داشت؛
و یقة زبر پیراهنش را که باز میکرد،
در بار، از نوشیدن ورموتپرموت سرباز زد و لیوانی ودکای روسی
طلبید، و با دست مزه را پس زد: نه!
با دستهای پینهدار، پوشیده از لکههای داغها و نیشها،
و پوتینی عجیب پرصدا،
و شلواری سخت پر لک و چربی،
از همة دوروبریها آراستهتر مینمود.
زمین گویی زیر پایش فرو مینشست-
چه، سنگین بر آن پای میگذاشت.
یکی از ما با لبخندی چنین برداشت کرد:
« ببینیدش! عینهو همینگوی!»
گوینده با غنج و عشوهای این را گفت،
و مرد با گامهای سنگین ماهیگیران دور شد.
تراشیده از خارا سنگهای سخت، دور میشد
چون مردان به سوی آتش رونده، به سوی زمان راه سپارنده.
چنان میرفت که گویی در مغاکی راه میسپرد؛
و مردان جنبنده و صندلیها را پشت سر میگذاشت...
چقدر به همینگوی ماننده بود!
بعدها دانستم به راستی هم او همینگوی بوده است.
شراره صادقی گرمارودی
از کتاب: از پا نیفتاده، مروارید ۱۳۵۵.
ارنست همینگوی
برگردان: سیروس طاهباز
از کتاب: از پا نیفتاده، مروارید ۱۳۵۵.
ارنست همینگوی
برگردان: سیروس طاهباز
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم محمدباقر قالیباف قالیباف شورای نگهبان ریاست جمهوری انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ علیرضا زاکانی
تهران قتل شهرداری تهران قوه قضاییه آتش سوزی هواشناسی پلیس وزارت بهداشت محیط زیست سازمان هواشناسی آموزش و پرورش سرقت
قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو خودرو بورس برق سایپا ایران خودرو بانک مرکزی دولت سیزدهم بازار خودرو مسکن
تلویزیون سریال سینما کتاب رسانه ملی سینمای ایران انقلاب اسلامی تئاتر محمدعلی بهمنی شهادت
دانش بنیان فناوری دانشگاه آزاد اسلامی ماهواره کارشناسی ارشد
رژیم صهیونیستی جنگ غزه اسرائیل غزه روسیه فلسطین آمریکا حماس بریکس چین فرانسه نوار غزه
فوتبال تیم ملی فوتبال ایران پرسپولیس ایران تیم ملی ایران استقلال تیم ملی بازی یورو 2024 لیگ برتر جواد نکونام فدراسیون فوتبال
اپل ایلان ماسک فیبر نوری روزنامه سامسونگ گوگل وزیر ارتباطات سازمان فضایی ایران مریخ
کاهش وزن کودک بارندگی گرمازدگی دیابت ویتامین چاقی استرس