جمعه, ۲۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 14 March, 2025
مجله ویستا

اومانیسم ضد مذهب نیست!


اومانیسم ضد مذهب نیست!
رنسانس و اومانیسم جنبشهایی اجتماعی و عکس العملی در مقابل فلسفه قرون وسطی و سلطه اولیای دین و الاهیات آن دوران بودند. ابن دو رابطه ای ناگسستنی با یکدیگر دارند.
رنسانس به معنای تجدید حیات و نوزایی و اومانیسم به معنای انسان گرایی و ارزش دادن به استعدادها و توانائیهای انسان و توجه به طبیعت است. چنین نگرشی نسبت به انسان در یونان باستان در میان سوفسطائیان وجود داشت که انسان را معیار همه چیز می دانستند. لیکن همراه با رنسانس در قرن ۱۴ به عنوان مکتبی مشخص در اینالیا شکل گرفت. انسان ایتالیایی قرون وسطی انسانی ذاتاً گناهکار بود و به خاطر گناهش از بهشت رانده و به زمین خاکی هبوط کرد. بدینگونه کم ارزش بودن زمین به عنوان مسکن انسان مشاهده می شود و بدتر از آن بی ارزش بودن انسانی که ایمان ندارد و نافرمان است.
حال اگر این انسان بخواهد به مکان اصلی خود باز گردد و رستگار شود باید به مسیح ایمان آورده و از لذایذ دنیوی اعراض کند، در زمان تولد به وسیله فرورفتن در آب خود را از گناه پاک کند و سعی کند با اطاعت محض از عیسی مسیح (ع) و کلیسا بتواند عضوی از کلیسای جهانی شود و در آخرت در بهشت زندگی کند. چنین بینشی در مورد انسانی که ترکیبی از تن و روح است و دوران مختلفی را از نوزادی به کودکی و از کودکی به نوجوانی و سپس بلوغ و پیری طی می کند نگاهی جزمی و خشک است. زیرا انسان بنا به طبعش میل دارد که بر اساس انها زندگی و عمل کند. زمین و طبیعتی را که در مقابلش قرار دارد توسط حواسش لمس کند، در مقابل زیبائیهای آن به شعف بیاید و از بلایایش متاثر گردد. به هم نوعش عشق بورزد و در پیوندی عاشقانه خود و نوعش را تثبیت کند. لیکن فسفه و الهیات چنین اجازه ای را به او نمی دهد زیرا قرون وسطی دارای قالبهای دینی و فلسفی از پیش مشخص شده ای بود که آن قالبها در واقع معیارهایی برای رفتار و عواطف انسانها، علوم، هنر، ادبیات و غیره محسوب می شدند و اگر امری در این قالبها نمی گنجید و مطابق با آن معیارها نبود، مطرود و حتی شرک شناخته می شد و عواقب و نتایج فجیعی را در بر داشت.
در این شرایط اومانیسم در جهتی کاملاً مخالف قد علم می کند. بینش اومانیستی با تکیه بر احساس و خرد، تمایلات انسانی را طبیعی قلمداد کرد و بر توانائیها و استعدادهای انسان توجهی شایان مبذول داشت. اومانیستها نمونه آنچه را كه به آن اعتقاد داشتند با برگشت به عقب یعنی در یونان باستان و اساطیر آن یافتند. اساطیر یونانی خدایان را به نحوی انسان انگارانه معرفی كرده بودند و فیلسوفان یونان باستان اصل و ماده المواد همه چیز را غالباً عناصر طبیعی می دانستند و حتی آنهایی كه به ما بعدالطبیعه اعتقاد داشتند جهان مادی و محسوس را برای رسیدن به نهایت تكامل انسانی ضروری می دانستند. اومانیستها با چنگ زدن به این فرهنگ تجدید حیات آن را با مطالعه و وارد كردن كتب یونانی به جامعه ایتالیا منتقل و جاری كردند و به انسانها گفتند اكنون ای انسان تو می توانی با آزادی و امنیت از شنیدن آواز پرندگان لذت ببری، از شكوه كوهها و امواج به شعف بیایی با دیدن زیبائیهای جسمانی عاشق بشوی و آنچه را كه در درونت می جوشد ابراز كنی و برای زمان تنهایی و ناتوانی و نگهداشتن اخلاقت به خدا و مسیح ایمان داشته باشی.
از این مقدمه می توانیم نتیجه بگیریم كه اومانیستها افراد بی خدایی نبودند و هیچگاه در صدد نفی خدا و ایمان مسیحی بر نیامدند بلكه آنها همگام با جنبش رنسانس شرك و مسیحیت را با یكدیگر آشتی دادند فقط تنها اشكال آنها در این بود كه در جهت احیای شرك و عمل به آن راه افراط پیمودند و بعدها موجبات تزلزل و فساد اخلاقی را فراهم كردند.
ممكن است این سوال مطرح شود كه چگونه با وجود آن همه جزم اندیشی چنین جنبشهایی رشد كردند؟ پاسخ به این سوال رنسانس را از جنبه ای دیگر نمایان می كند.
قرون وسطی دارای سیستم فئودالی بود ولی در كنار این نظام اجتماعی تجارت و صنایع هم پا گرفته بود و كم كم زندگی انسان را تبدیل به یك زندگی شهری با فرهنگ شهری كردند. بورژواها با تحصیلات خوب جای اشراف كاهل و خاوندها را گرفتند در مقابل آنها كارگزاران آزاد وجود داشتند. بنا براین رنسانس گذار از سیستم فئودالی به بورژوازی می باشد كه در تمامی جوانب بروز آن را می توان مشاهده كرد.
● ادبیات:
در زمینه ادبیات آثار ادبی و فلسفی زیادی مانند «ایلیاد» و «ادیسه» هومر، نمایشنامه های «سوفكل»، «اوریپید» و آثار افلاطون و ارسطو توسط اومانیستها به لاتین ترجمه شد كه با خواندن آن آثار دیگری بوجود آمد كه بگونه ای مبین بینش رنسانس و اومانیسم بود مانند اشعار «پترارك» كه پدر اومانیسم و رنسانس خوانده می شود و «بوكاتچو» كه اولین اومانیست اروپای باختری محسوب می گردد.
«پترارك» كه شخصی خود پسند و عاشق موسیقی و ادبیات و خواهان وحدت ایتالیات بود، اشعار عاشقانه به سبك «ویرژیل» و و «سیسرون» می سرود كه در آن اشعار زیباییهایی طبیعی و زنانه را می ستود و از احساسات انسانها سخن می گفت و نگاه خواننده اش را از آسمان به زمین و از مابعدالطبیعه به طبیعت متوجه می كرد و به همه انسانها حق می داد كه دلبسته جهان باشند و از آن لذت ببرند با همه اینها او مسیحیت و كلیسا را قبول داشت.
گر چه به فساد روحانیان به خاطر خرید و فروش آمرزشنامه و مقامات كلیسایی و تزلزل اخلاقی آنها انتقاد می كرد ولی مسیحیت را از نظر اخلاقی پیشرفتی در برابر شرك می دانست و امیدوار بود كه مردم به تحصیل و مطالعه بپردازند بدون آنكه مسیحیت را رها كنند. «بوكاتچو» اشعارش به حد ابتذال كشیده شدند؛ چرا كه در وصف عشق كه او آن را تنها عشق جسمانی و آزاد می دانست زیاده روی می كرد نمونه این اعتقاد او را می توان در «دكامرون» او مشاهده كرد. او در آوان جوانیش كلیسا و مسیح و روحانیون را به باد تمسخر می گرفت اما با گذشت زمان و مسن شدن از كرده های خود پشیمان شد به آغوش ایمان مسیحی بازگشت تا آن حد كه می خواست راهب شود اما به توصیه «پترارك» راه تعادل را در پیش گرفت و به مطالعه و ترجمه جدی آثار كلاسیك یونان پرداخت.
● هنر:
در زمینه هنر كه به طور عمده شامل نقاشی، معماری و مجسمه سازی می شد به طور صریحی نشانه های رنسانس و احیای هنر یونانی كلاسیك مشاهده می شود. ساختمانها، مجسمه ها و نقاشیها از تصویرهای خشك و بیروح كه می خواستند به فرد بیننده فقط ایمان را القا كنند به تصاویری با نشاط، شهوانی و با روح كه واجد خصوصیات فردی بودند تبدیل شدند. در نقاشی «مریم عذرا» هاله ها را از دور سر برداشتند، چهره های غمگین و چشمان فرو افتاده و بدن پوشیده شده در لابلای چینهای لباس به چهره های زیبا و چشمانی كه با مهر و لطافت زنانه به انسان خیره شده بودند و بدنی كه با زیبایی موزونی از آستینهای كوتاه و پاهای لخت بیرون زده بود تبدیل شدند. مجسمه ها از صورتهای چوبی و سنگی بی روح و از ابزار تفننی بودن به سوی تجسم حالتهای مختلف انسانی و بیشتر تجسم زیبایی جسمانی انسان تبدیل شدند كه با ظرافت سنگ یا مرمر سخت را می تراشیدند و اندامهای زنانه و مردانه انسان را با تمام ماهیچه ها و عضلات و رگها و پوستها به نمایش گذاشتند.
ساختمانها از ستونهایی كه به سوی آسمان كشیده شده بودند و اطرافشان را ستونهای كوتاه تری با نوكهای تیز فرا گرفته بودند به ستونهای ظریف با كنده كاری، مجسمه هایی از چوب و سنگ و گلهایی با سر زنانی زیبا بر ساخته شدند. یعنی از سبكی كه تمام امیدش را به آسمان دوخته بود به سبكی كه آسمان و زمین را در كنار هم نهاده بودند تغییر پیدا كرد. سه هنرمند بزرگ این عصر «لئوناردو داوینچی»، «میكل آنژ» و «رافائل» بودند.
«داوینچی» با آنكه اومانیست نبود ولی كاملا بینش اومانیستی داشت او تمامی آثار طبیعی از حركت امواج و ساقه های گندم تا پرواز پرندگان و حركت ابرها را به دقت مشاهده و سپس تصویر می كرد.با آنكه الوهیت و حالات روحی را قابل بیان در هنر نمی دانست ولی در تابلو «مونالیزا» یا «لبخند ژوكوند» به خوبی حالت اندوه یك مادر فرزند مرده را به تصویر می كشد و نوعی قابلیت خواندن افكار همنوعان را بیان می دارد. برای ساختن یك اسب به مشاهده دقیق اسبها و كشیدن هزاران طرح از روی آنها كه هر یك با روح بودند پرداخت و در آخر قالب گچی آن را درست همانند یك اسب حقیقی طرح كرد. «رافائل» نیز با آنكه اومانیست نبود اما در آثارش مصالحه شرك و مسیحیت مشاهده می شود او با اخلاق خوش و دوستی و همنشینی با پاپ «لئو دهم» شروع به نقاشیهایی بر دیوارهای كاخ و واتیكان كرد كه بیانگر ویژگی اصلی رنسانس بود.
«میكل آنژ» اسطوره رنج، تنهایی و یك مسیحی مومن بود اما با تمامی زهدش شیفته بدن انسان و نمایش عریان آن به طور مستمر و غیر شهوانی بود. وی داستان خلقت را از ابتدای جدایی تاریكی از روشنایی تا طرد آدم و حوا از بهشت به شیوه ای گویا و زیبا نقاشی كرد. نكته جالب اینكه ویژگیهای فردی اشخاص موجود در این نقاشیها به خوبی در تصویر های آنان نمایان است.
تمامی این هنرمندان دارای آثار مذهبی و غیر مذهبی بودند و اغلب آنها را در كنار هم قرار می دادند. مثلاً «حضرت مریم» را در كنار «ونوس» یا «آفرودیته» و «آپولون» را در كنار «آگوستین». به این سبب هر یك از آنها نماینده آرمان رنسانس از جهت مصالحه یونان و مسیحیت محسوب می شدند.
● علم:
در زمینه علم رنسانس به نحوی تدریجی و آرام عمل كرد زیرا موهومات و خرافات مردم سبب می شد كه علم نتواند با سرعت هنر و ادبیات گام بردارد واین فقط عامه نبودند بلكه اومانیستها، هنرمندان و فرمانروایان فرهیخته را نیز در بر می گرفتند كه اعتقاد به جادو، طالع بینی و تاثیر قدیسان داشتند و كسانی را به عنوان فرشته نگهبان تصور می كردند. با همه اینها پیشرفتهایی در كالبد شناسی و شناخت اعضای بدن انسان رخ داد. مثل آگاهی به جریان خون، ریه، تنفس مصنوعی برای هنگامی كه قلب از كار می افتد، جراحی پلاستیك پوست كه بازمانده علم یونان باستان بود، شناخت و متمایز كردن امراض مسری و بوجود آمدن داروهای گیاهی جدید و استفاده از داروهایی كه مسلمانان می ساختند. پیدا كردن راههای معالجه زخم و پی بردن به مجموعه ای از معادلات ریاضی و هندسی، معاینه گیاهان و جانوران و ارایه نظریاتی در مورد چگونگی زندگی و تكثیر آنها، راههایی برای اصلاح و پیشبرد كشاورزی، پیشرفت جراحی و ستاره شناسی و گسترش علم جغرافیا و كشف سرزمینهای تازه. با گسترده نگریستن به رنسانس پس از افولش در پایان قرن ۱۶ در ایتالیا و آغازش در فرانسه، آلمان و انگلیس، مهمترین كسانی كه تغییرات بنیادی در علم به وجود می آورند، پیدا شدند كه عبارت از «كوپرنیك»، «كپلر» و گالیله هستند.
«كوپرنیك» حركت چرخشی زمین را كشف كرد و «كپلر» مدار بیضی سیارات، متحرك بودن زمین و سیارات و ثابت بودن خورشید را، «گالیله» چرخش زمین را اثبات كرد و موافقت خود را با نظرات «كپلر» و «كوپرنیك» اعلام كرد. علاوه بر این دوربینی نجومی ساخت كه سبب تفحص دقیق تر و بهتر در ستارگان و آسمان شد.
در پویش زمین و گسترش دانش جغرافیا و در نتیجه تجارت و آزاد اندیشی، «ماژلان»، «كریستف كلمب» و «آمریكو وسپوتچی» را می توان نام برد. آنها با كشف سرزمینهای ناشناخته سئوالات بسیاری را برای مردم مذهبی به وجود آوردند كه آیا عیسی برای نجات آن انسانها هم آمده است یا نه.
با آنكه علم پیشرفت بسیار كندی داشته است، اثر رنسانس و اومانیسم كاملا در آن مشهود است زیرا تمام توجه عالمان و سیاحان به طبیعت مطرود شده قبلی، اعضای بدن انسان، حالات او در بیماری و سلامتی و پیدا كردن راهها و امكاناتی برای بهتر و سالم تر زندگی كردن از راه آزمایش و مشاهده بود. نتایج اینگونه بینشهای علمی كشف عناصر علمی، كشف قانون جاذبه توسط نیوتن و گردش خون توسط هاروی و همچنین ایجاد زمینه ای برای پیدایش علوم نوین در ادوار دیگر بود.
● فلسفه:
رنسانس سبب مطرح شدن دوباره آثار افلاطون شد. اكثر اومانیستها و فرمانروایان هواداران افلاطون بودند و او را مانند قدیسی می پرستیدند. در قبال افلاطونیان رنسانس، ارسطوئیان اصیل آیین و ابن رشدیها وجود داشتند كه به خلود روح و وجود یك روح كلی مشترك در میان انسانها و مادی بودن شناخت اعتقاد داشتند. مجادله و كشمكش بین این فرقه ها سبب رشد و احیای فلسفه شد. ولی در دوران رنسانس به آن دلیل كه آثار فراوان فیلسوفان یونان به عنوان یك متن برای خواندن و فهم در نظر گرفته می شد ولی چون بی ثباتی سیاسی وجود داشت فیلسوف جدیدی با سیستمی مشخص بوجود نیامد.
علاقمندان به فلسفه اكثراً هواداران و مفسران ارسطو یا افلاطون بودند. آنها گاهگاهی در بعضی از موارد نظراتی ارائه می دادند ولی نظریاتشان را بازگویی افكار ارسطو یا افلاطون برای گریز از مجازات بیان می كردند.
با توجه به این مطالب و فیلسوفانی كه در آینده به وجود می آیند، متوجه رشد تدریجی ولی عمیق فلسفه می شویم.
تاثیر شیوه نگرش رنسانس كه عقاید گوناگون فیلسوفان یونانی را از یك جهت و عقاید جزمی فیلسوفان اسلامی و ممالك جدید را در بر داشت روحیه ای شكاكانه در مردم بوجود آورده بوده؛ این شكاكیت زمینه تفكر و تحقیق در آثار و آرا فیلسوفان را به همراه داشت و در چگونگی نگرش انسان نیز به طبیعت و انسان موثر بود.
یكی از فیلسوفان بزرگ رنسانس «جوردانو برونو» بود كه تحت تاثیر افكار «نیكولای كوزایی» بود. او جهان را نامحدود، ستارگان را متحرك و زمان و حركت را نسبی می دانست.
او اعتقاد داشت كه در هر چیز جزیی حركت و انرژی به طور ذاتی وجود دارد و جهان متشكل از مونادهای ریز غیر قابل تقسیم است. همچنین ماده را تغییر ناپذیر و قوانین را جاودانی و نقض ناشدنی می پنداشت.
● اخلاق:
از نظر اخلاق رنسانس دارای اخلاقی متزلزل و فاسد شد و اومانیستها كه مهمترین ستون رنسانس بودند انسانهایی متزلزل، دارای روابط نا مشروع جنسی، علاقمند به مقام و ثروت تا حدی كه از دیاری به دیار دیگر برای داشتن عادات بهتری می رفتند. آنها به نبوغ، درآمد و جامع های خود مغرور بودند در گفتار خشن، در مجادلات بی نزاكت و بی گذشت بودند و در دوستی هایشان وفاداری وجود نداشت. پاپها دارای معشوقه هایی بودند و گاه آنها اومانیستهایی حرامزاده بودند و به مسایل دنیوی بسیار علاقه داشتند.
ثروت زیاد و گسترش صنعت نیز سبب شده بود كه بنیادهای اخلاقی سست شود و افرادی مانند «ساوونارولا» بر ضد این بی عفتی و شرك مخالفت خود را ابراز كردند، اما نتوانستند در مقابل فضای بی بندو بار رنسانس تحمل بیاورند و بالاخره محكوم به سوختن شدند. شاید به این دلیل كه اخلاق شامل آراء جزمی، خشك و لا یتغیر بود و با روح شكاك زمانه سازگاری نداشت و از اینرو اوامر دستوری و باید و نبایدها توسط چنین جامعه ای اصلاً رعایت نمی شد، چه برسد به رواج و حاكمیت آن. البته نباید افرادی چون «والا» و «اراسموس» را بعنوان اومانیستهایی كه پای بند اخلاق بودند از نظر دور داشت.
یاسمن دولتشاهی