دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
پزشکی برای تمام فصول
این بار میخواهیم همکاران را با یکی از اساتید با سابقه دانشگاه تهران آشنا کنیم. استادی که در معاینات و بررسی بالینی خود آن چنان مهارت دارند و دقیق عمل میکنند که دانشجویان را به حیرت میانداختند. و اما بعد...
▪ از خودتان برایمان بگویید.
ـ من در خرداد سال ۱۳۰۹ در دزاشیب شمیران متولد شدم. پدر و مادرم هر دو فرهنگی بودند. ۵ سال اول ابتدایی را در مدرسه خیریه دزاشیب که پدرم مدیر آن بود، گذراندم.
▪ و بعد؟
ـ پدر من با مرحوم دکتر کاسمی که بعدها سردبیر دانشکده پزشکی شد درس میخواندند. به علت آنکه وراث فرد خیری که مدرسه ما متعلق به ایشان بود، پس از مرگ وی حاضر به پرداخت مخارج مدرسه نبودند، مدرسه به وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه واگذار شد. با توجه به اهمیت تصدیق ابتدایی در آن زمان، وزارتخانه دستور داد که دانشآموزان برای سال ششم ابتدایی به مدرسه شاپور تجریش (که به باغ فردوس معروف است) بروند. به همین جهت من تصدیق ششم ابتدایی را از مدرسه شاپور تجریش گرفتم.
رییس مدرسه شاپور، مرحوم شهشهانی بود که فرد همه چیز تمامی بود و من از ایشان بسیار آموختم.
۵ سال اول دبیرستان را هم در دبیرستان شاپور تجریش گذراندم. برای سال ششم دبیرستان به دبیرستان البرز رفتم.
مدیر مدرسه البرز، مرحوم دکتر مجتهدی بودند که انسانی والا، نمونه و ممتاز بودند. ایشان با مدیریت فوقالعاده خود توانسته بودند برای سال ششم استاد دانشگاهی برای تدریس دانشآموزان به مدرسه بیاورند. مرحوم دکتر سحابی به ما درس زمینشناسی میدادند یا مرحوم فاطمی به ما زیستشناسی میآموختند. به همین دلیل اکثریت دانشآموزان دبیرستان البرز در کنکور موفق بودند.
مرحوم دکتر مجتهدی به فرهنگیان خیلی احترام میگذاشتند و وقتی متوجه شدند که پدر و مادر من فرهنگی هستند، از من شهریه مقرر مدرسه را نگرفتند.
▪ چرا پزشکی؟
ـ سال پنجم متوسطه (که در آن زمان به آن سال پنجم علمی میگفتند) که تمام میشد، هر کسی باید از بین رشته ریاضی، ادبی و تجربی یکی را برای سال ششم انتخاب میکرد. اکثر کسانی که به رشته تجربی میرفتند، دنبال ورود به رشته پزشکی بودند. علت این گرایش یکی علاقه دانشآموزان به پزشکی و طبابت بود و دیگری علاقه والدین به این رشته بود و آنها فرزندان خود را برای ورود به این رشته تشویق میکردند. در بین رشتههای گروه پزشکی، در آن زمان رشتههای مورد علاقه داوطلبان به این ترتیب بود: پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی و دامپزشکی. افراد بر اساس نمرهشان و علاقهشان به این رشتهها وارد میشدند.
▪ چه شد که رشته تجربی را برای سال آخر برگزیدید؟
ـ زمانی که میخواستم رشته تحصیلیام را انتخاب کنم، پدرم به من گفتند تو فقط میتوانی دو رشته را انتخاب کنی یا باید به دانشکده حقوق بروی و قاضی بشوی که بتوانی حق یک مظلوم را از یک ظالم بگیری یا باید به دانشکده پزشکی بروی و پزشک شوی و در خدمت مردم باشی. پدرم به ما میگفت که ما نان این مردم را خوردهایم و شماها را بزرگ کردهایم، شماها هم باید به همین مردم خدمت کنید و در دزاشیب بمانید و من از آن زمان تاکنون که نیم قرن شده است
همچنان در دزاشیب باقی ماندهام.
▪ چه سالی وارد دانشکده پزشکی شدید؟
ـ در سال ۱۳۲۸ که من در کنکور شرکت کردم، جمع دواطلبان برای کنکور گروه پزشکی فقط ۹۰۰ نفرد بود که ۹۰ نفر از آنان میتوانستند به رشته پزشکی وارد شوند و من توانستم که در سال ۱۳۲۸ وارد دانشکده پزشکی بشوم. از بین ۹۰ نفر دانشجوی آن سال تنها ۵ یا ۶ نفر دانشجوی دختر داشتیم. این تفاوت را با شرایط امروز جامعه و خیلعظیم شرکتکنندگان کنکور مقایسه کنید.
▪ آن زمان محیط دانشکده چطور بود؟
ـ محیط دانشگاه برای ما خیلی جاذب و دلچسب بود. ساختمان دانشکدهها و عظمت دانشگاه برای ما جالب و باابهت بود. ما به کریدور دانشکده پزشکی عشق میورزیدیم. اساتید ما همگی عاشق کارشان بودند و کارشان را دوست داشتند. استادان ما سه جایگاه بیشتر نداشتند، خانه، دانشکده و مطب. پزشکان در آن زمان به موضوع دیگری غیر از این موارد فکر نمیکردند، البته موارد استثنایی هم بودند که دنبال کارهای دیگری بروند. مانند پروفسور عدل یا دکتر اقبال که وارد عرصه سیاست شدند.
▪ درس اولی که آموختید چه بود؟
ـ اول درسی که ما در دانشکده پزشکی آموختیم، ساعت ۲ بعد از ظهر بود و دکتر امیراعلم برای افتتاح جلسه تشریح سر کلاس حاضر شدند. ایشان به همراه مرحوم دکتر گنجبخش (پدر پروفسور گنجبخش که تنها ایرانی است که در کشور فرانسه کرسی جراحی قلب دارد) بر سر کلاس ما حاضر شدند. دکتر امیراعلم، موسس سالن تشریح در ایران هستند و با خون دلخوردنهای فراوان توانستند در آن زمان سالن تشریح دانشگاه تهران را راهاندازی کنند. ایشان درس را با تدریس استخوان چمبر (ترقوه) شروع کردند.
ایشان درس را با این جمله شروع کردند: «العلمعلمان، علمالابدان و علمالدیان» و اینطور ادامه دادند که علم بدن جلوتر از علم دین است. اول باید بدنی باشد تا دین داشته باشد. اساتید در گذشته به مبانی دینی معتقد بودند. مرحوم دکتر امیراعلم در پاریس موضوع تز دکترای خود را «طهارت در اسلام» انتخاب کرد. این نکته قابل تاملی است که یک ایرانی در آن زمان و در کشور فرانسه به چنین نکات ظریفی از دین بپردازد.
▪ از آشنایی خود با دکتر قریب بگویید؟
ـ در سال چهارم طب با مرحوم دکتر قریب آشنا شدم. از خصوصیات برجسته استاد قریب آن بود که برای دانشجویان معلمی خوب و برای بیماران طبیبی دلسوز بودند. به هیچوجه ایشان در قید و بند سایر موارد اداری و تشریفاتی و... نبودند. در سال ۱۳۳۳ از رشته طب عمومی فارغالتحصیل شدم و در بیمارستان امامخمینی دوره تخصصی اطفال را گذراندم. هم در دوره انترنی و دانشجویی و هم در دوران آسیستانی (رزیدنتی) بنده افتخار شاگردی استاد قریب را داشتم.
▪ طرح را چه کردید؟
ـ با پایان دوره تحصیل اطفال، باید برای طرح به معاونت بهداری سنندج میرفتم، اما به لحاظ شناخت دکتر قریب از من، دستور دادند تا در امتحان رییس درمانگاهی شرکت کنم. در آن دوران برای تمامی پستها و سمتهای دانشگاهی آزمونی در بین داوطلبان برگزاری میشد و افراد موفق در این آزمونها میتوانستند به دانشگاه راه بیابند. با موفقیت در این آزمون که هم مرحله کتبی داشت هم شفاهی و تئوری و عملی، من به عنوان یکی از روسای درمانگاههای دانشگاه تهران (که معادل مقام استادیاری کنونی است) پذیرفته شدم.
▪ از چه زمانی به بیمارستان بهرامی آمدید؟
ـ بیمارستان بهرامی توسط مرحوم منشی باشی بهرامی ساخته شد و مرحوم دکتر مختارزاده تلاشهای فراوانی را برای راهاندازی این مرکز متحمل شدند. در واقع این بیمارستان بعد از بیمارستان امامخمینی دومین بیمارستان کودکان تهران بود. دکتر مختارزاده به جهت نیاز به اعضای هیات علمی، من را از نزد دکتر قریب به بیمارستان بهرامی آوردند. از آن زمان که حدودا سال ۱۳۳۶ میشود تاکنون بنده در این بیمارستان حضور داشته و به مردم و بیماران خدمت کردهام.
▪ استاد مورد علاقه شما چه کسی است؟
ـ ما همه استادانمان را دوست داشتیم. هر کدام به نوعی ما را به خود علاقهمند کرده بودند. مطمئنم که نام هر کدام را ذکر کنم، هم دورههای من بر شایستگی آنان مهر تایید خواهند زد.
▪ الگوی شما در پزشکی چه فردی بوده است؟
ـ استاد قریب. در کنار استادان بسیار خوبی که داشتیم ارتباط نزدیک و بیشتری با دکتر قریب داشتیم. بیشتر با ایشان بودیم، کنارشان بودیم و با ایشان کار میکردیم. من هم در دوران دانشجویی، هم دردوران انترنی و آسیستانی نزد ایشان کار کردم. بعدتر با ایشان در گروه اطفال همکار شدم و در آن جا هم از ایشان بسیار آموختم. استاد همانطور که زندگی خودشان مرتب بود، دوست داشتند که زندگی دانشجویانش هم مرتب و به راه باشد. خیلی به شاگردانش توجه داشت. دلش میخواست زندگی شاگردانش راحت باشد، حتی زمانهایی که ایشان به کنگرههای خارج از کشور میرفتند، من مطب ایشان را اداره میکردم. قبل از آنکه برای بار اول اداره مطبشان را به من بسپارند، از من خواستند تا چند روز همراه ایشان به مطب بروم و با مطبداری ایشان آشنا شوم. از ایشان نکاتی در آن روزها آموختم که هرگز فراموش نمیکنم. اینها همه بودند که دکتر قریب، دکتر قریب شد.
▪ از فرزندانتان بگویید؟
ـ من چهار فرزند دارم که سه نفر از آنان پزشک شدهاند. فرزند اولم پزشک عمومی است و در یک درمانگاه در شمیران مشغول کار است. فرزند دیگرم دندانپزشک اطفال است و استادیار شده است. فرزند دیگرم هم متخصص قلب بزرگسالان است. یکی دیگر از فرزندانم هم مهندس کامپیوتر است، البته هیچگاه به آنها تکلیف نکردم که به پزشکی بیایند.
▪ هیچگاه از آمدن به پزشکی پشیمان شدهاید؟
ـ اصلا. آن قدر پزشکی را دوست داشتم و دارم که اگر باز هم بخواهم رشتهای را انتخاب کنم، به سراغ پزشکی میروم.
▪ آیا دوران تحصیل در درسی تجدید هم شدید؟
ـ بله در درس گوش و حلق و بینی عملی نمره قبولی را کسب نکردم. مجبور شدم که در تابستان به بیمارستان امیراعلم بروم و در آزمون مجدد آن شرکت کنم. این تنها درسی بود که نتوانستم نمره قبولی را در آن کسب کنم.
▪ از مدارج علمی خود بگویید.
ـ من بعد از آنکه به عنوان رییس درمانگاه (استادیار) به عضویت هیات علمی دانشگاه تهران درآمدم قبل از انقلاب به مقام دانشیاری رسیدم، اما پس از انقلاب حاضر نشدم که مدارکم را برای کسب مقام استادی ارسال کنم، چون میدیدم که باید مدارک خود را به شاگردانم بدهم تا آنها به من امتیاز بدهند و ذیل مقام استادی من را امضا کنند، بنابراین، این امر برای من ثقیل میآمد و ترجیح دادم که در همین مقام دانشیاری باقی بمانم.
▪ آیا تاکنون به بازنشستگی فکر کردهاید؟
ـ من چند سال پیش بازنشسته شدم، اما عدهای ازرفقا و اعضای گروه اطفال و رییس وقت بیمارستان بهرامی دوباره از من دعوت به کار کردند و من با وجود آنکه بازنشستهام، کماکان در این بیمارستان مشغول به کار هستم.
پس از انقلاب بیمارستان بهرامی حدود ۱۲ سال رییس نداشت، اما من به علت سابقه علمیام، مسایل مربوط به آموزش، تقسیم رزیدنتها، آموزش انترن یک و نمره دادن آنها را انجام میدادم و دانشگاه هم کلیه مکاتباتی که امضای من ذیل آنها بود را قبول داشت، هر چند که من سمت رسمی اداری در بیمارستان نداشتم. در سال ۶۷ بیمارستان بهرامی موشک خورد و آسیب جدی دید. هنگامی که تصمیم گرفتند آن را تعمیر کنند با توجه به ابعاد آسیبدیدگی تصمیم گرفته شد که این مرکز را منحل شود. ریاست دانشگاه هم به من موضوع را اعلام داشتند و گفتند یا ریاست آن را بر عهده بگیریم یاآنکه این مرکز را منحل خواهند کرد. من با توجه به زحمات زیادی که دکتر مختارزاده در راه راهاندازی این مرکز متحمل شده بودند، نتوانستم تحمل کنم که این بیمارستان منحل شود. خوشبختانه سازمان برنامه و بودجه ساختمان فعلی را احداث کرد و بعد از اتمام آن، ریاست من هم به پایان رسید و فرد دیگری را برای ریاست بیمارستان فرستادند.
دکتر احمدرضا مرادی
منبع : هفته نامه سپید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست