دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

داستان همان است که بود


داستان همان است که بود
در حدود یک ماه گذشته، رسانه های آمریکایی در اقدامی که فهم دلایل آن بسیار مهم است سعی کرده اند اینگونه وانمود کنند که یک تغییر استراتژیک و اساسی در رویکرد آمریکا در مقابل ایران به وجود آمده و دولت جرج بوش در ماه های پایانی ریاست جمهوری خود راهی در مقابل ایران خواهد پیمود، کاملا متفاوت با راهی که تا به حال پیموده است. این رسانه ها با استناد به برخی اظهاراتی نه چندان شفاف و قابل فهم از یکی دو مقام آمریکایی و چند خبر مبهم با مبدأ دستگاه دیپلماسی آمریکا، خط خبری بسیار پرحجمی درباره تغییر خط مشی آمریکا در مقابل ایران ساختند و در این مدت تقریبا هیچ روزی نبوده است که گزارش های مفصل و پر آب و تاب در این باره توسط خبرگزاری ها و رسانه های مکتوب و تصویری اروپا و آمریکا منتشر نشود.
این بمباران رسانه ای در داخل ایران هم واکنش هایی برانگیخت. گروهی اندک بلافاصله آغوش خود را به روی آن گشودند و بی آنکه درباره اصل قصه تأملی درخور کرده باشند با ذوق زدگی از «گشایش فصلی جدید در روابط ایران و آمریکا» خبر دادند و گروهی دیگر که خیل عظیم مردم متدین و انقلابی ایران اسلامی را شامل می شود- همان ها که هنوز جمله رهبر خود با این مضمون را که رابطه با آمریکا هیچ نفعی برای مردم ایران ندارد، به خوبی به یاد دارند- با نگرانی و البته بی خبری صحنه را می نگریستند و برای این سؤال پاسخی نمی یافتند که «آیا به راستی اتفاقی در حال رخ دادن است»؟
رسانه ها و تحلیلگران غربی -که طبعاً هر سوژه ای درباره نوعی برخورد از نزدیک میان ایران و آمریکا برای آنها جذابیتی بی بدیل دارد- گزارش ها و تحلیل های خود درباره تغییر رویکرد کذایی آمریکا را عمدتاً بر دو پایه مبتنی کرده اند که بررسی اجمالی جزئیات آنها نشان خواهد داد هیچ اتفاق خاص و هیجان انگیزی در روابط ایران و آمریکا در حال وقوع نیست- و اساساً نمی تواند باشد- و جماعت ذوق زدگان هم از این رو دچار سوء تفاهم شده اند که قادر نبوده اند صورت این مسئله را به درستی طرح کنند، والا جواب لااقل در این مورد خاص بسیار ساده است.
بحث های داغ درباره به وجود آمدن فضایی جدید در مناسبات دو جانبه ایران و آمریکا مشخصاً زمانی به وجود آمد و رونق گرفت که رسانه ها -و بعد مقام های غربی- خبر از تصمیم دستگاه دیپلماسی آمریکا برای «گشایش دفتر حافظ منافع در تهران» دادند، اگرچه اوج سروصداها مربوط به حادثه حضور ویلیام برنز معاون وزیرخارجه آمریکا در مذاکرات ژنو است. اما آیا از این پدیده دیپلماتیک می توان نتیجه ای به بزرگی و اهمیت «تغییر استراتژی در مقابل ایران» را استخراج کرد و اساساً آیا این دو پدیده درست فهمیده شده اند؟ اجازه بدهید از مورد مربوط به اعزام ویلیام برنز شروع کنیم؛ تحلیل داستان گشایش دفتر حافظ منافع آمریکا در تهران پس از بررسی مورد برنز بسیار آسان خواهد بود.
چرا برنز به ژنو فرستاده شد. این نوشته هیچ قصدی برای ورود به بحث های مربوط به برنامه هسته ای ایران ندارد، اما این مهم است که توجه کنیم اکنون برای این سوال پاسخ هایی بسیار سرراست در دست است که به خوبی نشان می دهد ماجرا هرچه باشد ربطی به تغییر استراتژی در طرف مقابل ندارد و حداکثر در مقیاس تاکتیکی قابل تحلیل است. برنز به ژنو رفت به این دلیل که:
۱) بقیه اعضای گروه ۶ همواره به این کشور انتقاد می کردند که دریافتن راه حلی دیپلماتیک برای مسئله هسته ای ایران به اندازه کافی جدی نیست والا لااقل یک بار جدیت خود را با تلاش برای گفت وگوی مستقیم با تهران نشان می داد،
۲) برخی منابع سوخته غرب در داخل ایران این پیام غلط را به آنها رسانده بودند که ایران در ژنو با فرمولی از تعلیق موافقت خواهد کرد و آمریکا هم چون بسیاری موارد دیگر فریب این آدرس های غلط را خورد و با این توهم که مذاکرات ژنو با یک «پیروزی» برای غرب خاتمه خواهد یافت، پذیرفت که نماینده خود را به جمع گروه ۶ ملحق کند تا بعد بتواند ادعا کند، «پیروزی» محصول حضور آن بوده است،
۳) ضمناً اعضای گروه ۶ تصمیم گرفته بودند در مقابل ایران نمایش اتحاد بدهند و تاکید کنند دیپلماسی تشویق و تهدید همزمان راهبرد همه آنهاست و ۴-آمریکا فهمیده بود که بقیه اعضای گروه ۶ دیگر خود را معطل آرزوی دست نیافتنی تعلیق نخواهند کرد و مذاکرات با ایران روندی بی بازگشت است که کنار کشیدن از آن تنها به افتادن ابتکار عمل به دست رقبا و انزوای دیپلماتیک آمریکا منجر خواهد شد. (خرده دلایل بسیار دیگری نیز هست که ذکر آنها تغییری در اصل بحث ایجاد نمی کند.)
آیا این موارد را می توان به معنای یک تغییر خط مشی اساسی ارزیابی کرد؟ اگر یک عنصر مشترک میان این موارد وجود داشته باشد «فرصت طلبی آمریکا برای فراهم آوردن مقدمات فشارهای جدید بر ایران » است و این نه فقط تغییر استراتژی نیست بلکه ادامه همان استراتژی قدیمی تلاش برای به شکست کشاندن ایران با استفاده از درهم آمیختن چماق و هویج است.
مورد دوم یعنی آنچه رسانه های غربی و برخی در داخل ایران آن را «موافقت» آمریکا با گشایش دفتر حافظ منافع در تهران خوانده اند، داستان جالب تری دارد. بعضی در داخل و خارج ایران برای بیرون کشیدن این نتیجه که ایران و آمریکا در حال نزدیک شدن به یکدیگر هستند آنقدر عجله داشته اند که حتی فرصت نکرده اند یک بار تفحص کنند که اصل قصه چیست. موضوع گشایش دفتر حافظ منافع آمریکا در ایران اساساً یک سوءتفاهم است. آمریکایی ها همین حالا در تهران دفتر حافظ منافع دارند و محل آن نیز سفارت جمهوری سوئیس است. آنچه به تازگی برخی منابع دولتی آمریکا از آن سخن گفته اند نه تلاش برای گشایش دفتر مستقل حافظ منافع در تهران بلکه ابراز علاقه- و نه تصمیم- به اعزام دیپلمات آمریکایی به دفتری بوده است که آمریکایی ها در سفارت سوئیس دارند. علت هم ظاهر این است که آمریکایی ها احساس می کنند ایران به سبب حضور چند کارمند غیردیپلمات- دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن- در خاک آنها از امکان کسب اطلاعات و ارزیابی های دقیق برخوردار است اما آنها چون در تهران دیپلماتی ندارند خود را از این امکان محروم ساخته اند. بسیار خوب، آیا اعزام چند دیپلمات آمریکایی به سفارت سوئیس در تهران را که صرفاً مامور به ارائه خدمات کنسولی خواهند بود - تازه آن هم در صورتی که مقام های کشورمان با آن موافقت کنند- می توان تغییر رویکرد استراتژیک خواند؟ علت چنین ارزیابی هایی ذوق زدگی اگر نباشد حتماً بی خبری و ساده اندیشی است یا شاید هم کسانی مامورند تا چند اقدام پیش پاافتاده از جانب آمریکا را عمداً بزرگنمایی کنند تا بعد بتوانند دولت ایران را تحت فشار قرار دهند که جز در مقابل این «حسن نیت های پی در پی»(؟!) گام متقابلی بر نمی دارد و تلاش برای نزدیکی به آمریکا به خرج نمی دهد؟!
دولت آمریکا پس از مدت ها سرسختی بی حاصل و در حالی که عمر آن رو به پایان است دریافته که باید به زبانی جدید با ایران سخن بگوید و «اهداف سابق» خود را با استفاده از تاکتیک هایی جدید پی بگیرد. درست است که آمریکایی ها می خواستند و می خواهند یک حضور نصفه و نیمه در ژنو را به چند طرف درگیر بفروشند ولی پیداست که «مقاومت موثر» ایران نقشی غیرقابل جایگزین در تغییر دادن الگوی رفتار آمریکا از «فشار مطلق» به «فشار و مذاکره همزمان بدون پیش شرط» داشته است. علاوه بر این معلوم است که بوش ناچار باید مصالح حزبی را هم در نظر بگیرد و در حالی که رقیب دموکرات، کاندیدای فرتوت جمهوری خواهان را از نفس انداخته به منظور کمک به ادامه مسیر توسط او چند عصای دیپلماتیک فراهم کند. گزینه گفت وگوی بدون قید و شرط با ایران به عنوان یکی از اصلی ترین شعارهای باراک اوباما اکنون جذابیت های فراوانی برانگیخته است و در این شرایط عجیب نیست اگر دولت بوش به دنبال سوزاندن این برگ برنده باشد و ثبت آن به نام جمهوری خواهان باشد. عوامل دیگری مانند تلاش برای تفکیک دولت و ملت ایران از یکدیگر و ظاهرسازی در این باره که با اولی مشکل دارند و با دومی نه، یا دست و پا زدن برای کارنامه سازی در ماه های پایانی برای سیاست خارجی عقیم دولت بوش را نباید از نظر دور داشت. نهایتاً نتیجه این است که حداکثر برخی دست و پا زدن ها برای نجات هیئت حاکمه مغرور آمریکا از مغاکی که انتظار آن را می کشد در کار است و الا جمهوری اسلامی ایران همان است که بود و شیطان بزرگ نیز هم.
مهدی محمدی
منبع : روزنامه کیهان