|
شما اسم بگذاريد تا ما صدا کنيم
|
|
شماتت دشمن بِهْ از سرزنش دوست
|
|
شمال از جانب بغداد خيزد |
گناه مردم شطالعرب چيست |
|
|
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى |
به شوشتر زدند گردن مسگرى! |
|
شما يک روزن نشان بدهيد تا ما دروازه کنيم
|
|
|
رک: تو بگو برو کلاه بياور تا من کلاه را با سر بياورم
|
|
شمسالعماره را ديد خانهٔ خود را خراب کرد!
|
|
شمشير به دست زنگى مست مسپار
|
|
شمشير تيز را اگر صيقل نزنند زنگ گيرد
|
|
شمشير دو رويه کار يکرويه را هم مىکند
|
|
شمشير فرنگى، زمين پلنگى!
|
|
|
رک: به روباه گفتند: کو شاهدت؟ گفت: دُمبم!
|
|
شمشير قوى نبايد از بازوى سست ٭ |
|
|
|
٭ تدبير صواب از دل خوش بايد جُست |
....................... (سعدى) |
|
شمشير کوتاه بهدست دلبران دراز گردد (قابوسنامه)
|
|
شمشيرى را که صيقل نزنند رنگ گيرد
|
|
شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد؟٭ |
|
|
رک: اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد؟ |
|
|
|
٭هيچت انديشه ز سوز دل ما نيست بلى |
........................ (کمالى) |
|
شمع اندر خانهٔ تاريک بهتر روشن مىکند٭ |
|
|
|
٭گريه و سوزت به کنج خانهٔ در بسته بِهْ |
.................... (شريف اصفهانى) |
|
شمع در پيش شمس نورى ندارد |
|
|
رک: چراغ پيش آفتاب پرتوى ندارد |
|
شمع در وقت مردن خانه روشن مىکند٭ |
|
|
نظير: |
|
|
چراغ که در دم واپسينِ مردن باشد نورش زيادت
شود |
|
|
ـ يک دو آواز برآيد ز چراغ |
وقت مردن که بوَد در سکرات (نظامى) |
|
|
|
٭ آتشِ دل شعله زد جان عزم رفتن مىکند |
................... (صفائى اندجانى) |
|
شمع را از دو طرف نسوزاند |
|
شمع را که سر گيرند روشنتر شود |
|
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند٭ (شوکتى اصفهانى) |
|
|
نظير: حضور مجلس انس است و دوستان جمعند |
|
|
|
٭.......................... |
اى دوست بيا رحم به تنها ئى ما کن (شوکتى اصفهانى) |
|
شنا بلد نيست، زير آبکى مىرود! (عا). |
|
|
نظير: روى زمين صاف نمىتواند راه برود در زمين ناهموار جفتک مىاندازد |
|
شناگر خوبى است، آب گيرش نمىآيد |
|
|
نظير: |
|
|
نخانه نشستن بىبى از بىچادرى است |
|
|
ـ وقتىکه نيست، کو اشتها؟ وقتىکه هست دو لنگرى! |
|
|
ـ از غم بىآلتى افسرده است (مولوى) |
|
شناگر ناشى دو نفر را به کشتن مىدهد |
|
|
نظير: کار به دست ناشى، اسلحه به دشت کاشى |
|
شنونده بايد عاقل باشد |
|
|
رک: گوينده احمق است، شنونده بايد عاقل باشد |
|
شنيدن چو ديدن نباشد درست (اسدى) |
|
|
رک: شنيدن کى بود مانند ديدن |
|
شنيدن کى بوَد مانند ديدن٭ |
|
|
نظير: |
|
|
شنيدن چو ديدن نباشد درست (اسدى) |
|
|
ـ مکن باور سخنهاى شنيده |
شنيده کى بوَد مانند ديده (ناصرخسرو) |
|
|
ـ کى بوَد خود ديده مانند شنود (مولوى) |
|
|
ـ ناديده اعتبار نباشد شفته را (قاآنى) |
|
|
ـ ديدن ميوه چون شنيدن نيست (سعدى) |
|
|
ـ از ديده بسى فرق بوَد تا به شنيده (کمال خجندى) |
|
|
|
٭ تو را ديديم و يوسف را شنيديم |
............................ (...؟) |
|
شنيده است که زن آبستن گِل مىخورد امّا نمىداند چه گِلى |
|
|
نظير: شنيده يخ مىخورند اما نمىداند چه وَخْ مىخورند |
|
شنيده کى بوَد مانند ديده٭ |
|
|
رک: شنيدن کى بوَد مانند ديدن |
|
|
|
٭مکن باور سخنهاى شنيده |
........................ (ناصرخسرو) |
|
شنيده يخ مىخورند، اما نمىداند چه وَخْ (وقت) مىخورند (عا). |
|
|
نظير: شنيده است که زن آبستن گِل مىخورد اما نمىداند چه گِلى |