|
|
نوعى از تمثيل ارسال مثل است و آن آوردن مثلى رايج است از آنچه ميان خلق شهرت يافته و شاعر براى اثبات مدعاى خود يا بيان حال خويش و اينگونه موردها از آن استفاده مىکند چنانکه در دو رباعى زيرين مىبينيم، نخستين از جلالالدين اکبر پادشاه و دومين از بهاءالدين محمد عاملى (بهائى):
|
|
دوشينه به کوى مىفروشان |
|
پيمانهٔ مى به زر خريدم |
اکنون ز خمار سرگرانم |
|
'زر دادم و درد سرخريدم' |
|
تا منزل آدمى سراى دنياست |
|
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست |
خوش باش که آن سرا چنين خواهد بود |
|
'سالى که نکوست از بهارش پيداست' |
|
|
از اين مثلها بعضى سابقهٔ طولانى در زبان و ادب فارسى دارند و بعضى ديگر از کلام شاعران و نويسندگان بزرگ اخذ و در افواه منتشر شده و حکم مَثلِ سائر يافتهاند، و اينها عادةً از نوع همان تمثيلهائى هستند که شاعران بهکار مىبردهاند. اينگونه مثلهاى سائرِ مأخوذ از گفتار شاعران پارسىگوى بسيار و قسمتى از آنها از سخنوران همين عهد است که محلّ مطالعهٔ ما است، و اينک چند نمونه از آنها:
|
|
از کليم کاشانى:
|
گرچه محتاجيم چشم اغنيا بر دست ماست |
|
هر کجا ديديم آب از جو به دريا مىرود |
مىپذيرند بدان را به طفيل نيکان |
|
رشته را پس ندهد هر که گهر مىگيرد |
ما ز آغاز و ز انجام جهان بىخبريم |
|
اول و آخر اين کهنه کتاب افتاده است |
روزگار اندر کمين بخت ماست |
|
دزد دايم در پى خوابيده است |
چشمان تو ترک دل عاشق نتواند |
|
با شيشهگران کار بود بادهکشان را |
تا توانى ناتوانان را به چشم کم مبين |
|
يارى يک رشته جمعيت دهد گُلدسته را |
|
|
|
نبايد از بعضى بيتهاى مشهور آن عهد غافل بود که از کثرت شهرت و رواج به حدّ شياع رسيده حکم مثل سائر يافتهاند اما مثل نيستند و عادةً در توضيح مقال گوينده و اثبات يا تعليل و توجيه آن بهکار مىروند و در چنين موردهائى است که مىتوان آنها را جانشين و قائممقام مََثَل دانست. از آنها است:
|
|
- حسن بيگ رفيع قزوينى:
|
عمر اگر خوش گذرد زندگى خضر کمست |
|
ور به سختى گذرد نيم نفس بسيارست |
|
|
- شکيبى:
|
شبهاى هجر را گذرانديم و زندهايم |
|
ما را به سخت جانى خود اين گمان نبود! |
|
|
- حکيم شفائى:
|
ديدى که خون ناحقِ پروانه شمع را |
|
چندان امان نداد که شب را سحر کند |
|
|
- مير صيدى:
|
کم طالعى نگر که من و يار چون دو چشم |
|
همسايهايم و خانه هم را نديدهايم |
|
|
- ميرزا رضى دانش:
|
تاک را سيراب کن اى ابر نيسان در بهار |
|
قطره تا مى مىتواند شد چرا گوهر شود |
|
|
- فيضى:
|
هر سبز خطى را نرسد پيش تو دعوى |
|
رعنائى طاوس ندادند مگس را |
|
|
- صائب:
|
به هوش باش دلى را به سهو نخراشى |
|
به ناخنى که توانى گرهگشائى کرد |
|
|
|
از مطلبهاى قابل توجه در تاريخ شعر اين دوره اصرار شاعران بود به ابتکار در سخنورى و آوردن معنىهاى تازه و مضمونها و حتى لفظهاى نو، و به تعبير خودشان تازهگوئى. چنين نهضتى طبعاً نتيجهٔ خستگى و ملالت شاعران از تکرار انديشهها و گفتههاى پيشينيان بود ولى توفيق نهائى آنان در اين راه بدان سرعت که پنداشته مىشد ميسّر نگرديد و کار اين تجديد سبک و شيوه تا نيمهٔ دوم از سدهٔ يازدهم يعنى دوران صائب به درازا کشيد.
|
|
اين توجه به نوآورى امرى است که از آخرهاى عهد تيمورى، از همان روزگار که شاعرانى از قبيل فغانى و هلالى ظهور مىکردند، قوت گرفته و دنبالهٔ خود را به سدهٔ دهم و به شاعرانى مانند وحشى و عرفى و فيضى کشانيده بود. و پس از آن هم اين دعوت به 'تازهگوئى' و يا دعوى و بحث در اين راه در تمام سدهٔ يازدهم ادامه داشت و بر روى هم تقليد از ديگران خواه در لفظ و خواه در معنى و مضمون عيب شمرده مىشد و بهتر آن مىدانستند که اگر سخن از خود ندارند لب از سخن فروبندند.
|
|
غنى کشميرى (م ۱۰۷۹ هـ) مىگفت:
|
|
گر سخن از خود ندارى به که بربندى دهان |
|
تا به کى چون خامهدارى حرف مردم بر زبان |
|
|
و کليم کاشانى (م ۱۰۶۱ هـ) مدعى بود:
|
|
چگونه معنى غيرى برم که معنى خويش |
|
دوباره بستن کفرست در طريقت ما |
منم کليم بهطور بلندى همت |
|
که استفادهٔ معنى جزء از خدا نکنم |
بخوان فيض الهى چو دسترس دارم |
|
نظر به کاسهٔ در يوزهٔ گدا نکنم |
|
|
اين توجه به آوردن 'معنى جديد' يا 'معنى برجسته' و لفظ نو عادتاً 'اختراع سخن' و 'تازهگوئى' ناميده مىشد و گفتار و سبک 'مخترعان سخن' و 'تازه گويان' را 'سخن تازه' و 'شيوهٔ تازه' و 'روش تازه' و 'طرز تازه' مىناميدند، چنانکه در بيتهاى زيرين مىبينيم.
|
|
- طالب آملى:
|
خيالبافى از آن پيشه ساختم طالب |
|
که 'اختراع سخنهاى' خوش قماش کنم |
طالب عندليب زمزمهايم |
|
'سخن تازه' آفريدهٔ ماست |
|
|
- کليم کاشانى:
|
مىنهم در زير پاى فکر معنى از سپهر |
|
تا به کف مىآورم يک 'معنى برجسته' را |
|
|
- صائب تبريزى:
|
هر که چون صائب به 'طرز تازه' ديرين آشناست |
|
|
|
|
دم به ذوق عندليب باغ آمل مىزند |
ميان اهل سخن امتياز من صائب |
|
|
|
|
همين بس است که با 'طرز' آشنا شدهام |
منصفان استاد دانندم که از معنى و لفظ |
|
|
|
|
'شيوهٔ تازه' نه رسم باستان آوردهام |
|
|
|
اگرچه انديشهٔ نوآورى در عهد صفوى تقريباً ميان همهٔ شاعران رواج داشت، اما در همان حال توجه خاص به تتبع و تقليد اثرهاى معروف گذشتگان هم همچنان به قوّت سابق برقرار بود و استادانى چون خاقانى و انورى و ظهير و کمالالدين اسمعيل در قصيده، و غزلگويانى از سعدى تافغانى، و حماسهسرايانى از فردوسى تا هاتفى، و داستانسرايانى چون نظامى و خسرو دهلوى و جامى در اين نهضت 'نظيرهگوئى' و 'استقبال' يا 'تتبع' و 'جوابگوئى' محلّ توجّه و عنايت گويندگان بودند.
|
|
بعضى از شاعران که مىتوانستند قصيده و غزل و مثنوى بسازند به همهٔ اين استادان نظر داشته و به قدر وسع و امکان از هر يک اثرهائى را براى جواب گفتن برمىگزيدهاند، و بعضى ديگر که توانائىشان منحصر به يکى از اين نوعهاى اصلى شعر بود به اقتفا از دستهٔ معين مناسبى اکتفا مىنمودند.
|
|
|
در همان حال که شاعران عهد صفوى نوجوئىهائى در شعر داشتند بعضى از آنان در پيروى از شيوههاى قديم خاصّه طريقهٔ قصيدهگويان طبعآزمائى مىکردند و در قصيده و ترکيب و ترجيع و التزامها و تجديد مطلعها و انتخاب رديفهاى دشوار دنباله کار شاعران سدهٔ هشتم و آغاز سدهٔ نهم را مىگرفتند.
|
|
غزالى مشهدى (م ۹۸۰ هـ) در مقدمهٔ ديوان خود شرحى دربارهٔ التزام آورده و از چندگونهٔ آن سخن گفته و يکى از التزامهاى دشوار آن را دانسته است که بناى قصيده بر سه قافيه باشد بىهيچ جدائى و انفصال قافيهها از يکديگر، و اينکه حرفهائى که ميان قافيهها است داراى اجزاء متساوى باشد چنانکه در سه بيت زيرين مىبينيد:
|
|
باز بر شد بر سما ماه جهان آراى عيد |
|
جلوهگر شد در هوا رخش زمانپيماى عيد |
عيد گويا پادشاه عشرت آمد کز هلال |
|
مىکشد کلک قضاء بر آسمان طغراى عيد |
گوشهٔ ابرو نمود از طاق گردون ماه نو |
|
تافتد ايام را اندر ميان غوغاى عيد |
|
|
نورس دماوندى (م ۱۱۰۵ هـ) از شاعران غزلگوى و قصيدهسراى استادى است که در آخرهاى عهد صفوى مىزيست. وى در جواب اين قصيدهٔ کاتبى:
|
|
مرا غميست شتروارها به حجرهٔ تن |
|
شتر دلى نکنم غم کجا و حجرهٔ من |
|
|
قصيدهاى به مطلع پائين دارد که در ديوانش ثبت است:
|
|
مرا دليست شتر حجرهساز داده وطن |
|
شتر شتر غم او را به حجره حجرهٔ تن |
|