جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار


هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار    هر کس به لایق گهر خود گرفت یار
او را که داغ توست نیارد کسی خرید    آن کو شکار توست کسی چون کند شکار
ما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن کند    ما را ز روی لطف تو بی‌خویشتن مدار
چون جنس همدگر بگرفتند جنس جنس    هر جنس جنس گوهر خود کرد اختیار
با غیر جنس اگر بنشیند بود نفاق    مانند آب و روغن و مانند قیر و قار
تا چون به جنس خویش رود از خلاف جنس    زین سوی تشنه‌تر شده باشد بدان کنار
هرکه از تو می‌گریزد با دیگری خوشست    و آنک از تو می‌رمد به کسی دارد او قرار
و آن کو ترش نشست به پیش تو همچو ابر    خندان دلست پیش دگر کس چو نوبهار
گویی که نیست از مه غیبم بجز دریغ    وز جام و خمر روح مرا نیست جز خمار
آن نای و نوش یاد نمی‌آیدت که تو    خوش می‌خوری ز دست یکی دیو سنگسار
صد جام درکشی ز کف دیو آنگهی    بینی ترش کنی بخور ای خام پخته خوار
این جا سرک فکنده و رویک ترش ولیک    آن جا چو اژدهای سیه فام کوهسار
با جنس همچو سوسن و با غیر جنس گنگ    با جنس خویش چون گل و با غیر جنس خار
رو رو به جمله خلق نتانی تو جنس بود    شاخی ز صد درخت نشد حامل ثمار
چون شاخ یک درخت شدی زان دگر ببر    جویای وصل این شده‌ای دست از آن بدار
گر زانک جنس مفخر تبریز گشت جان    احسنت ای ولایت و شاباش کار و بار


همچنین مشاهده کنید