|
| پسامدرن و نوسازى بازتابى (مدرن انعکاسى)
|
|
اندکى بر کنار از يافتههاى تحقيقات نوسازى که بيشتر از لحاظ تاريخى و تجربى پايهريزى شدهاند، 'پروژه مدرن' (بهگفته هابرماس) بارها و بارها از لحاظ اصول بهمنزله الگوى 'تراوشى و جريان خروجي' (Auslaufmodell) و در برابر 'پسامدرن' و 'مدرنهاى نوع ديگر' و 'مدرن انعکاسي' (Reflexixe Moderne) مورد اعتراض و شکوه قرار گرفته است. حداقل در تحقيقات نوسازى قديم 'مدرن' در معناى روشنگرى فهميده شده و بهوسيله خردگرائي، دنيوى کردن، اعتقاد به پيشرفت، فن سالارى (يا فن سروري) (Trend-Extrapolation) و ايمان به علم، معين و مشخص شده است. ترديد در اين شالودههاى مدرن قبل از همه از سوى تأملات و انديشههاى فلسفى اجتماعي، مطرح و عنوان مىشود (مثلاً رجوع کنيد به: هابرماس، ۱۹۸۹ و ميشل فوکو، ۱۹۸۹) اغلب در اين مورد آشکارا چنين فرض مىشود که در جريان مداوم و پيشرونده نوسازي، پرسشى کيفى بهوجود مىآيد و وضعيت اجتماعى کاملاً جديدى را خلق مىکند که حتى ديگر نمىتوان آن را در شرايطى با وسايل علم متعارف و سنتي، بهطور مناسب تحليل کرد. بهنظر مىرسد داورى و اظهارنظر در مورد 'تحقيق پساتجربي' با اين جهش کيفى همراه و توأم باشد. شرايط پسامدرن ظاهراً اجازه مىدهند که فقط آن را 'با زبان و اصطلاحات فوقالعاده علمي' ، توصيف و مشخص کنند (رجوع کنيد به: هاروى - Harvey در ۱۹۸۹ و لاش - Lash در ۱۹۹۰).
|
|
عيناً برهمين منوال در سال ۱۹۸۶، آلن تورن (Allain Touraine) به نفع تغيير تفکر اجتماعى و حتى تفکر جامعهشناختى سخن گفت و مفهوم 'ديگري' از جامعه را درخواست کرد و راهحلى ظاهراً غير از انديشههاى کهنه شده نظير 'نهاد' ، يا 'اجتماعىشدن' را توصيه کرد. مواضع افراطىتر هنوز نه فقط 'پايان عصر اجتماعيات و پديدههاى اجتماعي' را مشخص مىکرد، بلکه پايان جامعهشناسى را حداقل به شکل و شيوهاى که تا بهحال پيش برده شده بود، معين مىکرد. در اين مسير حرکت کل منطق تحقيق و فن آن زير سؤال رفت بدون اينکه دقيقاً تأکيد شود چه موقعيت و چه موضع شناخت نظرى را مىتوان بهجاى آن قرار داد.
|
|
اصطلاح 'پسامدرن' که ابتدا در معمارى بهوجود آمد و اولينبار بهوسيله اتسيونى (۱۹۶۸) براى جامعهشناسى مجاز و رايج گرديد، فضاياى گوناگون بسيار زيادى را مشخص مىکند که بهطور اساسى در حول و حوش گرايشهاى رشد و توسعه زيرين مىچرخند:
|
|
- طبقهبندى و لايهپردازى سريع، نامتجانس کردن و کثرتگرا ساختن فرهنگ جديد (بهديگر سخن 'پايان عصر جامعه از يک جنس يا جامعه همجوش' ).
|
|
- انحلال ساختارهاى اجتماعى (ساختار زدائي، بسترزدائي)، 'پايان عصر اجتماعي' غيرواقعى.
|
|
- خردگرائي، ايمان به پيشرفت، فنسالارى و اعتقاد و باور به علم بهطور روزافزون منسوخ مىشوند ( 'پايان عصر روشنگري' ).
|
|
- افزايش تمايزها، کثرتگرائىها و نسبىکردن جهتگيرىهاى شفاف، سيستمهاى ارزشي، نظرگزينىها و برداشتها، شيوههاى زندگي، زيستنامهها و مناسبات اجتماعى.
|
|
- محدوديتهائى در مورد قابليت پذيرش مالياتها و تأثيرگذارى بر سيستمهاى اجتماعى غيرقابل رؤيت.
|
|
- برآمدن توسعهها و تکاملهاى غيرخطى که ايمان به پيشرفت را بهشدت تکان مىدهند و پيشگوئى و پيشبينىها را مشکل مىسازند.
|
|
- عموميت يافتن و جهانى شدن که در پى آن حاکميت و محدوديت دولتها از طريق کنشگران فراملى و منافع آنها رخ دهد و بههم مرتبط مىشود.
|
|
- گسترش دادن خطرات غيرقابل محاسبه در قلمروهاى متفاوت زندگى ( 'جامعه سراسر خطر و ريسک' ) و به همراه آن صدمه خوردن به اعتماد مربوط به نهادهاى مستقر جامعه.
|
|
گيدنز (۱۹۹۵) کوشيد تفسيرى از توسعه جامعه عصر جديد را ارائه دهد که خود را نهتنها بهمنزله پسامدرن و يا ضدمدرن بلکه بهمنزله در حد اعلاء مدرن عرضه مىکند و منحصراً بهمنزله تشديد مسائل خاصي، بهمنزله اصول گراسازى فرآيندهاى هستهائى (Kernprozesse) و مرکزى معين، جلوهگر مىشود و اين چيزى است که بههيچوجه به يک نظام اصولاً نو و پس از مدرن رهنمون نمىشود. در اصل مفهوم گيدنز در مورد 'مدرن بازتابي' بيشتر به اين امر مربوط مىشود که عملهاى اجتماعى پيوسته و از لحاظ اطلاعات و از طريق اين عمليات، بازآزمائى و اصلاح مىشوند و ذخائر علمى با اين فرآيندهاى هستهاى تطبيق مىکنند و اين يک موقعيت و وضعيت 'ادامه روند نوسازي' است. اين مطلب نيز از طرف تساپف (۱۹۹۱) بيان مىشود که بهموجب آن نوسازي، فرآيند در اصل باز و آزادى براى اصلاحات سياسى و نيز نوآورىهاى فنى و اجتماعى است.
|
|
مفهوم افراطى نوسازى بازتابى از طرف اولريش بک (۱۹۹۳، ۱۹۹۴ و ۱۹۹۷) بيان شد. بک تحت اين عنوان يک مفهوم مضاعف را مىفهمد: او از يک طرف به خطر انداختن جامعه پرخطر و سرشار از ريسک را بهوسيله آثار و نتايج فرعى پيشبينى نشده پويائى توسعه جامعه صنعتى درمىيابد و از طرف ديگر آگاه شدن متوالى اين پويائى توسعه را بهوسيله ابزار 'خودنقدى اجتماعي' (gesellschaftliche Selbstkritik) درک مىکند که از طريق افزايش گزينشها، حتى ساختپذيرى مناسبات اجتماعى را بهوسيله افراد عملکننده و کنشگر، افشاء مىکند؛ زيرا بهنظر بک در 'مدرن جديد' (neue Moderne) امکانات بازتاب نمودن و انتخاب کردن افراد در مقابل پيشدادههاى نهادي، افزايش مىيابد. اما اين 'بسترزدائي' (Entbettung) رفتار اجتماعى از پيوستگى مطمئن نهادى نه تنها بايد در معناى شکوفائى و فردسازى (Individualisierung) مثبت فهم و درک شود، بلکه اين امر مشکلات جهتگيري، تضادها و تناقضات، صدمه رساندن به سيستمهاى مرجع مورد قبول و التزام عموم و نيز بهخطر افتادن هويت را سبب مىشود. فردى عقب مىماند که از نهادهاى تقويتکننده التزامات و تعهدات فارغ و رها شود، يعنى بدون جهتگيرى نهادي، بدون داشتن بخت در مورد دستاويزى به الگوى نظام و جهتگيرى مىباشد.
|
|
جامعه مدرن، ساخت و هيئت طبقاتى جامعه صنعتى خود را نظير قشربندي، شغل، نقش سازمان و بههمراه آنها مقدمات و پيششرطهاى معينى در سطح ساختارى از بين مىبرد، در حالىکه بهوسيله آنها تنها پيشرفتهاى اجتماعى ممکن است.
|
|
با اين کار نوسازى بازتابى وجه سومى را نيز مشخص مىکند و آن هم مرحلهاى است که در آن 'نوسازي، نوسازى را از بين مىبرد' (Modernisierung die Modernisierung untergräbt). برحسب عقيده بک اين امر اجباراً به بحران سيستم منجر مىشود و به يک از همپاشى نهادى بنيادى مىانجامد.
|
|
به اين ترتيب الگوى بک در مورد نوسازى بازتابى بهمنزله گزينه جديدى (Variante) از يک 'تئوري' (يا ايدئولوژي) است که تأکيد مىکند سيستم کنونى بهعلت تضادهاى درونى الزاماً محکوم به شکست است. اما ما چنين پيشبينىهائى را مورد ترديد قرار مىدهيم؛ زيرا چگونه ممکن است در حالىکه سيستم به اصطلاح سرمايهدارى همواره در معرض پيشگوئى انهدامآميز قرار داشته ليکن بهطور کلى از طريق دگرديسى يافتنهاى متفاوت (Metamorphosen)، نوآورىها و فرآيندهاى انطباقى آن از قابليت حيات و ادامه بقاء بهرهمند شود و همچنان برقرار باشد؟
|