پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا
قصهٔ باباخارکن (۲)
يک روز دختر سلطان به دختر لعل سوداگر گفت: 'خواهر چه خوب شد آمدى .... من مىخواهم برم حمام تو هم بايد با من بيائي.' |
دختر لعل سوداگر گفت: 'من حمام رفتم.' |
دختر سلطان گفت: 'خيله خوب، پس تو سر حمام بنشين گردنبند منُ نگهدار تا من از حمام بيام بيرون.' |
وقتى دختر سلطان لخت شد رفت تو، دختر لعل سوداگر که سر بينه نشسته بود اينور و اونور نگاه کرد ديد يه مرغ چوبى به ديواره. گردنبند دختر سلطان رو که تو دستش عرق کرد ديد يه مرغ چوبى به ديواره. گردنبند دختر سلطان رو که تو دستش عرق کرده بود، آويزان کرد به گردن مرغ چوبي. و چند دقيقهئى که گذشت يکهو چشمش افتاد و ديد به قدرت خدا مرغ چوبى به حرکت اومده و داره گردنبند دختر سلطان رو دونهدونه مىخوره! |
دختر لعل سوداگر که اينُ ديد، همينطور هاج و واج وايساد و نگاه کرد و نگاه کرد تا مرغه گردنبندو دونه دونه خورد و تمومش کرد. |
همينوقت بود که دختر سلطان از حموم در اومد و گفت: 'خواهر گردنبند منو بده.' |
دختر لعل سوداگر گفت: 'گردنبند تو رو مرغ چوبى خورد.' |
دختر سلطان گفت: 'خواهر شوخى نکن، مرغ چوبى که گردنبند نمىخوره!' |
دختر لعل سوداگر گفت: 'چمدونم والا خورد ديگه!' |
دختر پادشاه گفت: 'آخه چه جورى خورد؟' |
دختر لعل سوداگر گفت: 'خورد ديگه ... همينجور دونه دونه گردنبند تو رو خورد تا تموم شد!' |
دختر سلطان گفت: 'بى خود از خودت حرف در نيار. گردنبند من هفت لک قيمت داشته ... يا گردنبندمو بده يا به پدرم مىگم تو و پدر و مادرتو بندازن تو زندون تا گردنبند منُ بدي!' |
اما دختر لعل سوداگر باز هم شروع کرد به قسم و آيه خوردن که 'ولا، بللا من چشمى به گردنبند شما نداشتم. انداختمش به گردن مرغ چوبي، بعد مرغ چوبى به حرکت دراومد و گردنبند را خورد!' |
خلاصه، قراولاى سلطان، همون دم رفتن پدر و مادر دختره رو گرفتن آوردن و هر سه تا را با هم بردند به زندون، اما بعد که رفتن قصر و جواهرهاى لعل سوداگر را ضبط کنن ديدن هر چى بوده، دود شده رفته آسمون و اثرى از قصر و زندگى لعل سوداگر اونجا نيست. |
از اون طرف بشنوين که تو زندون مادره برگشت به دخترش گفت: 'آجيل مشگلگشا نذر کردى که کار و بار پدرت خوب بشه، خدام کار پدرتو راست آورد اما بعد که به پول و زندگى رسيدى همه چى يادت رفت!' |
هر چى بهات گفتم که نذر تو ادا کن نکردى و گفتى کيشميش گرمه و نخودچى هم ثقل داره تا به اين روزگار سياه افتادي! ... حالا بخور، هم خودتو سيابخت و سيا روز کردى هم مارو که پدر و مادرت هستيم.' |
دختره که اينُ شيند شروع کرد زارزار گريه کردن و ... آنقدر گريه کرد تا همونجور خوابش برد. تو خواب ديد که يه آقاى نورانى نعلين سبز و شال و قباى سبز و عمامهٔ سبز، آمد بالاى سرش عصاشو زد و به او گفت: 'کور باطن، مادرت گفت نذرتو اداکن، شک آوردى اين جزاى بدقلبىات. حالا پاشو تو درگاه، زير لنگه درو بگرد يه صنارى پيدا کن اونو بده آجيل مشگلگشا نذر تو ادا کن.' |
دختره از خواب جست اما فکر کرد: 'اى بابا، من با همين فکر خوابيدم اين خوابو ديدم. توى درگاهى پول کجا بود!' |
اينو گفت و دوباره گرفت خوابيد و دوباره گرفت خوابيد و دوباره همون خوابُ ديد. |
اين بار هراسون از خواب بيدار شد، رفت پاى درگاه را گشت ديد تو خاکا زير لنگه در، يه دونه صنارى افتاده. خوشحال شد و ورش داشت از درز در نگاه کرد ديد زندونبون اونجاس. از لاى در صنارى را داد بهش گفت: 'خدا خيرت بده، اين صنارو واسه من نخودچى کيشميش بخر.' |
زندونبون گفت: 'حالا تو هم تو اين بدبختيت هوس نخودچى کيشميش کردهاي! يا مىخواهى من برم تو بذارى فرار کني؟ نه من اين کارو نمىکنم!' |
بعد از چند دقيقه يه سوار از اونجا گذشت، دختره از سوارم همين خواهش کرد. اما سوارم قبول نکرد يه بهونهاى آورد و رفت پى کارش. |
چند دقيقه بعد، يه پيرزنه از اونجا مىگذشت. دختره پيرزنو صداش زد و گفت: |
'نهنه پيرزن دستت درد نکنه، اين صنارو واسه من آجيل مشگلگشا بخر که نذرمو بدم.' |
پيرزن گفت: 'دختر جون، من پسرم در حال نزعه اما باشه قبول مىکنم. خودمم نذر مىکنم که اگه خدا پسرمو ازم نگيره، از اين به بعد سر هر ماه به سر هر ماه، صنار آجيل مشگلگشا بخرم!' |
رفت خريد آورد داد به دختره. دختره نشست آجيلُ پاک کرد و فاتحهشم خوند و سهم پيرزنم داد که يه هو يکى دوون دوون از راه رسيد و به پيرزن گفت: |
'چى نشستى که پسرت از خطر جسته و تو رو مىخواد!' |
از اونطرف بشنوين از دختر سلطان که داشت سر بينه حموم لباسشو مىکند. يکهو چشمش افتاد به مرغ چوبى ديد که به قدرت خدا مرغه نوکشو وا کرد و يه دونه از گردنبندو درآورد. بعدم يکى ديگه؛ بعدم يکى ديگه، همهٔ گردنبندو از دهنش درآورد غير از دونهٔ آخريش ... هر کار کرد دونه آخريشم درآره در نياورد که در نياورد. |
خبر رسيد به سلطان که چه نشستهاي، مرغ چوبى گردنبند دخترتُ پس داد غير از دونه آخريش که همونطور تو دهنشه و پس نمىده. |
سلطان گفت: 'در اين کار چه سرى است، من بايد بدونم!' فرستاد و رفتن دختره و پدر و مادرشو از زندون درآوردن. و دختره همهٔ قضيه را از سير تا پياز واسه سلطان نقل کرد و آخر سر گفت: 'بله قبلهٔ عالم، از اونجائى که من به آجيل مشگلگشا شک آوردم اين بلا به سر من و پدر و مادرم اومد.' |
سلطان خيلى خوشحال شد و گفت: 'خوب، پس براى من هم همين نذر رو بکنين که تاج و تختم هميشه برقرار بمونه.' |
دختر سلطان و دختر باباخارکن هم روى همديگر رو بوسيدن و وقتى باباخارکن و زن و دخترش رفتن سراغ قصرشون، ديدن به قدرت خدا دوبازه قصر و زاد و زندگيشون تموم و کمال سر جاشه و باباخارکن از نوشد، بعل سودارگر! |
همونجور که خدا نذر اونارو قبول کرد، نذر مارم قبول کنه انشاءالله .... هر جا رفتيم راه بود، هر چه کنديم خار بود. کليدش به دست ملک جبار بود. |
- قصهٔ باباخارکن |
- قصههاى عاميانه ـ ص ۳۰ |
- گردآورنده: مرسده، زير نظر نويسندگان انتشارات پديده |
- انتشارات پديده، چاپ اول ۱۳۴۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد دهم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي) ـ نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
- تقدیر ۲ (۲)
- بُزی (۳)
- قبا سنگی
- تقدیر (۲)
- کاکائی که دختر اربابش رو به سلطنت رسوند
- پادشاه گلیمگوش
- قصهٔ حضرت سلیمان (ع)
- کمک آقا و دیو
- قصهٔ چوپانزاده
- مرد ندار و نزولخوار
- سرگذشت تاجر
- پینهدوز و آهنگری که دو تا زن داشت
- گچی کپو! کفبی، کمبی
- گرازک
- شاه عباس و دختر ورکچی
- پیلهور
- سه خواهری
- مرد ماهیگیر (۲)
- آرش کمانگیر
- شاه طهماس و شاه عباس
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رئیسی انتخابات دولت دولت سیزدهم رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی مجلس شورای اسلامی سیدابراهیم رئیسی رافائل گروسی انتخابات مجلس حجاب
هواشناسی قتل تهران بارش باران شهرداری تهران پلیس آموزش و پرورش فضای مجازی سیل سلامت سازمان هواشناسی وزارت بهداشت
گاز قیمت طلا قیمت دلار نمایشگاه نفت بانک مرکزی قیمت خودرو خودرو مسکن مالیات حقوق بازنشستگان بازار خودرو سایپا
نمایشگاه کتاب تلویزیون سینمای ایران نمایشگاه کتاب تهران زنان کتاب سریال محمدمهدی اسماعیلی تئاتر دفاع مقدس سینما موسیقی
اینوتکس
رژیم صهیونیستی روسیه فلسطین غزه جنگ غزه حماس رفح حمله به رفح مصر چین نوار غزه ترکیه
فوتبال رئال مادرید استقلال پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال ذوب آهن بازی نساجی
هوش مصنوعی فناوری فیبرنوری ایلان ماسک اپل گوگل آب سامسونگ ناسا پارک فناوری پردیس
تخم مرغ آسم روغن زیتون سنگ کلیه بیمه افسردگی سبزیجات