دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
شیر و انسان
روزى روزگارى شيرى که آوازهٔ هوش و دانائى انسان را شنيده بود با خود گفت: 'بهتر است بروم ببينم چرا مىگويند انسان اشرف مخلوقات است.' |
رفت و رفت و رفت تا به مزرعهاى رسيد. شير، گربهاى را ديد که درست شکل شيرها بود. يال داشت، دم داشت، دندانهاى خوبى داشت، اما جثهاش خيلى کوچک بود، شير به گربه گفت: |
ـ 'اين چه حال و روزگارى است که تو داري؟' |
گربه گفت: 'امان از دست اين انسان. هر چه بگوئى از دستش برمىآيد. آنقدر از من کار کشيد جثهام کوچک شد.' |
شير گفت: 'کو اين انسان؟ او را به من نشان بده تا پدرش را دربياورم.' |
گربه با دست وسط مزرعه را نشان داد. پيرمردى در حال شخم زدن بود. شير غرشى کرد و بهطرف مرد دهقان دويد و گفت: |
ـ اى انسان! تکان نخور که آمدهام با تو کشتى بگيرم و پشتت را به خاک برسانم!' |
پيرمرد نگاهى به شير کرد و گفت: 'به قيافهات نمىخورد که از اين حرفها بزني!' |
شير بار ديگر غريد، دندان نشان داد و گفت: |
ـ 'من اين حرفها سرم نمىشود. يالا حاضر شو مىخواهم با تو کشتى بگيرم.' |
پيرمرد گفت: 'من حرفى ندارم. با تو کشتى مىگيرم اما زور من توى صندوقخانه مانده است. بايد بروم آن را بياورم.' |
شير گفت: 'عيب ندارد. برو زورت را بردار و بيار!' |
پيرمرد گفت: 'مثل اينکه خيلى زرنگىها! مىخواهى مرا بفرستى خانه و خودت فرار کني؟' |
شير کمى جا خورد و گفت: 'نه، به خدا فرار نمىکنم. همينجا مىمانم تا بيائي.' |
هر چه شير قسم و آيه خورد پيرمرد گفت نمىشود که نمىشود آخر سر گفت: |
ـ 'من مىروم زورم را بياورم اما براى اينکه فرار نکنى تو را به اين گاوآهن مىبندم و مىروم.' |
شير گفت: 'باشد. مرا به اين گاوآهن بيند و برو زود بيا تا با هم کشتى بگيريم.' |
پيرمرد شير را محکم به گاوآهن بست. بعد پشت گاوآهن نشست و با ترکهاى بر پشت شير کوبيد تا شير حرکت کند و زمين را شخم بزند. بعد از چند وقت شير آنقدر ضعيف شد که درست اندازهٔ گربه شد. روزى گربه پيش او آمد و حال او را پرسيد. شير هم گفت: |
ـ 'امان از دست انسان!' |
ـ شير و انسان |
ـ گنجينههاى ادب آذربايجان ـ ص ۹۹ |
ـ گردآورنده: حسين داريان |
ـ انتشارات الهام ـ چاپ اول ۱۳۶۳ |
ـ به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد هشتم علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰. |
همچنین مشاهده کنید
- کچل خروسچران
- سودا
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- کچل و سفره و ترکه و انگشتر حضرتسلیمان
- حکایت از بین بردن نسل دختر
- قدرت شیر
- برادر عوض نداره
- یک گردو بینداز بیاید
- درخت سیب و دیو(۲)
- شهر بانو و ملک رحمان
- قصهٔ باباخارکن
- دختر پادشاه و پسر درویش(۴)
- قصه فاطمه بدبخت
- ماجرای زندگی شاهزاده محمد
- محبّت علی (۳)
- چلگزه مو(۲)
- دختر حاجی صیاد(۲)
- جمیل و جمیله(۳)
- خرما از کرگی دم نداشت
- کچلتنبل و مهرهٔ مار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست