|
|
در مقطع A (مثلاً در آلمانغربى پس از جنگ) شرايطى موجود است که بهوسيله مشخصات M۱، M۲، M۳ متجلى مىشوند؛ در آن صورت حادثه E (مثلاً دموکراسى شدن) قابل پيشبينى است.
|
|
ايراد مهم بر اين شيوه تفکر و استدلال مىتواند از اين قرار باشد که در ارتباطات تاريخى به زحمت مىتوان شرايط و مشخصات مهم را مورد تأکيد قرار داد، بهطورى که نحوه عمل پيشنهاد شده در اينجا در حقيقت از نظر منطقى قانعکننده است، ولى از نظر عملى غيرقابل اجراء است. هر وضع تاريخى مشخص مورد مطالعه، آن چنان پيچيده مىباشد و فقط در کليت خود قابل فهم است که تجزيه آن به عناصر مشکله، تنها ديدگاههاى محدود و اصولاً بىاهميت را روشن مىکند.
|
|
مزيت مشتق کردن حوادث مشخص از قوانين معتبر و از لحاظ زمانى و مکانى نامحدود، عملاً به همان دلايل که به آن اشاره شد، اغلب مسأله آفرين است؛ زيرا شرايط مهم جانبى براى تفسير برش واقعيت نه قابل درک هستند و نه بهطور مناسب فهميده شدهاند. لذا در توضيح موارد مشخص تاريخي، اغلب بايد عواملى را مورد توجه قرار داد که در جملات يک نظريه عام تحت 'شرايط و وضعيتهاى يکسان ساير شرايط ـ Ceteris-Paribus-Klausel' قرار گيرند. از طرف ديگر نظريههاى ظاهراً عمومى از لحاظ تاريخى کمتوان هستند، يعنى در اين نظريهها، تعدادى فرضيههاى تلويحى وارد مىشود که از مشخصات خاص سيستم اجتماعى موجود، شرايط ساختارى معيّن يا سطح توسعه مشخّص فنى ـ اقتصادي، ناشى مىشوند.
|
|
تا اين حد هر دو روش، يعنى روش قانونمندانه که بر پايه بيان احکام اگر ـ آنگاه مستقل از زمان و مکان است و روش تاريخى که مىکوشد زايش و بالش واقعيات مشخص تاريخى را توصيف کند، مىتوانند بهطور کلى در همزيستى قرار گيرند، بدين قصد که بهطور متقابل يکديگر را بارور سازند. اگر اين مبادله متقابل ثمربخش نباشد، در اينصورت مدافعان شيوه تاريخى به سادگى تسليم توصيف بدون نظريه مىشوند و تمام توان خود را از دست مىدهند. برعکس طرفداران روش غيرتاريخى ـ تجريدى (Abstrahierend) خواهند توانست بهمنظور پوشش الگومانند، به نظريههائى واقعى گرايش پيدا کنند که البته براى بيان حقيقت ملموس تا حد زيادى بىاهميت هستند يا آشکارا فقط نتايج سطحى را تأييد مىکنند.
|
|
نوع خاصى از شيوه تاريخي، 'تاريخىگرائى ـ Historizismus' است اين شکل خاص شيوه تاريخى فرض را بر اين امر قرار مىدهد که وضع دنيا، استقرارى غائى (پايانى ـ قيامتي) به دنبال دارد، يعنى آينده جامعه از قبل مشخص شده است و اين تقدير از قبل تعيين شده ـ که آن را بايد حالت آخرالزمانى (Endziet Zustand) دانست ـ در فرايندهاى اجتماعى معاصر، قابل تشخيص است. ما با اين تاريخىگرائى (همچنان که پوپر آن را مىنامد و مورد انتقاد قرار مىدهد ـ اشاره به کتاب مشهور او است که توسط مرحوم احمد آرام تحت عنوان فقر تاريخىنگرى به فارسى ترجمه شده است ـ م ـ) در توصيفهاى برخى از دانشمندان کلاسيک آشنا شدهايم. در آنجا مخصوصاً کنت، اسپنسر و مارکس داوطلبانى بودند که در دام اين ورطه تاريخى افتادند. اگر چنين وضعيت غائى ـ مثلاً جامعه بىطبقه آينده ـ در معناى سيستم مقدّر، تعبير شود، در آن صورت توضيحات غائي، بر اين فرض مبتنى خواهند بود که حوادث آينده اثر علت و معلولى بر قضاياى نيازمند به توضيح در زمان حال خواهند داشت (رجوع کنيد به: همپل، ۱۹۶۵).
|
|
اين فرضيه بهدليل زير شايان توجه نيست: فرض کنيم که يک فرضيه در زمان T۱ با شرايط حاشيهاى مهمى (Randbedingungen) نظير D،C،B،Aو E بيان شود و بايد مبناى پيشبينى (Prognose) براى زمان T۲ باشد. اين پيشبينى تا اين حد غلط خواهد بود که در آن شرايط چارچوبى ديگرى در زمان اخير معتبر هستند (مثلاً Gو A ،C ،D ،F). همين مطلب را به تصوير مىکشيم:
|
|
|
|
در زمان سوم (T۳) پبشبینی ما مسأله برانگیزتر خواهد بود ، زیرا تعدادی از شرایط حاشیهای که سابقاً مهم بودهاند تقریباً تا حدی تغییر کردهاند ، که غیرقابل شناخت شدهاند. به این ترتیب شیوه تاریخگرایانه (Hisgorizistisch) در واقع توسط شیوه تاریخی (Histororisch) رد میشود.
|
|
اين اعتقاد که در جهان اجتماعى چيزى نظير قوانين تکامل (Eherne Entwicklungesetze) غيرقابل فسخ وجود دارد، در برابر اين نظر که در مناسبات اجتماعى پيوسته حوادث غيرقابل پيشبينى نيز ممکن است به وقوع پيوندند، تسليم مىشوند؛ زيرا هيج نوع جبرگرائى دقيقى نمىتواند براى حوادثى که در آينده اتفاق خواهند افتاد و خود چارچوبهاى مهمى براى حوادث بعدى بهشمار خواهند آمد، نمىتوانند بهطور کامل پيشگوئى شوند. هر چه زمان پيشبينى ما بيشتر خواهد بود. همچنان که پوپر مىگفت: 'از پيشبينى مىتوان خيلى سريع غيبگوئى پيامبرگونه ساخت.'
|