ازان پس چنین کرد کاووس رای |
|
که در پادشاهی بجنبد ز جای |
از ایران بشد تا به توران و چین |
|
گذر کرد ازان پس به مکران زمین |
ز مکران شد آراسته تا زره |
|
میانها ندید ایچ رنج از گره |
پذیرفت هر مهتری باژ و ساو |
|
نکرد آزمون گاو با شیر تاو |
چنین هم گرازان به بربر شدند |
|
جهانجوی با تخت و افسر شدند |
شه بربرستان بیاراست جنگ |
|
زمانه دگرگونهتر شد به رنگ |
سپاهی بیامد ز بربر به رزم |
|
که برخاست از لشکر شاه بزم |
هوا گفتی از نیزه چون بیشه گشت |
|
خور از گرد اسپان پراندیشه گشت |
ز گرد سپه پیل شد ناپدید |
|
کس از خاک دست و عنان را ندید |
به زخم اندر آمد همی فوج فوج |
|
بران سان که برخیزد از آب موج |
چو گودرز گیتی بران گونه دید |
|
عمود گران از میان برکشید |
بزد اسپ با نامداران هزار |
|
ابا نیزه و تیر جوشن گذار |
برآویخت و بدرید قلب سپاه |
|
دمان از پس اندر همی رفت شاه |
تو گفتی ز بربر سواری نماند |
|
به گرد اندرون نیزهداری نماند |
به شهر اندرون هرکه بد سالخورد |
|
چو برگشته دیدند باد نبرد |
همه پیش کاووس شاه آمدند |
|
جگرخسته و پرگناه آمدند |
که ما شاه را چاکر و بندهایم |
|
همه باژ را گردن افگندهایم |
به جای درم زر و گوهر دهیم |
|
سپاسی ز گنجور بر سر نهیم |
ببخشود کاووس و بنواختشان |
|
یکی راه و آیین نو ساختشان |
وزان جایگه بانگ سنج و درای |
|
برآمد ابا نالهی کرهنای |
چو آمد بر شهر مکران گذر |
|
سوی کوه قاف آمد و باختر |
چو آگاهی آمد بریشان ز شاه |
|
نیایشکنان برگرفتند راه |
پذیره شدندش همه مهتران |
|
به سر برنهادند باژ گران |
چو فرمان گزیدند بگرفت راه |
|
بیآزار رفتند شاه و سپاه |
سپه ره سوی زابلستان کشید |
|
به مهمانی پور دستان کشید |
ببد شاه یک ماه در نیمروز |
|
گهی رود و می خواست گه باز و یوز |
برین برنیامد بسی روزگار |
|
که بر گوشهی گلستان رست خار |
کس از آزمایش نیابد جواز |
|
نشیب آیدش چون شود بر فراز |
چو شد کار گیتی بران راستی |
|
پدید آمد از تازیان کاستی |
یکی با گهر مرد با گنج و نام |
|
درفشی برافراخت از مصر و شام |
ز کاووس کی روی برتافتند |
|
در کهتری خوار بگذاشتند |
چو آمد به شاه جهان آگهی |
|
که انباز دارد به شاهنشهی |
بزد کوس و برداشت از نیمروز |
|
سپه شاد دل شاه گیتیفروز |
همه بر سپرها نبشتند نام |
|
بجوشید شمشیرها در نیام |
سپه را ز هامون به دریا کشید |
|
بدان سو کجا دشمن آمد پدید |
بیاندازه کشتی و زورق بساخت |
|
برآشفت و بر آب لشکر نشاخت |
همانا که فرسنگ بودی هزار |
|
اگر پای با راه کردی شمار |
همی راند تا در میان سه شهر |
|
ز گیتی برینگونه جویند بهر |
به دست چپش مصر و بربر براست |
|
زره در میانه بر آن سو که خواست |
به پیش اندرون شهر هاماوران |
|
به هر کشوری در سپاهی گران |
خبر شد بدیشان که کاووس شاه |
|
برآمد ز آب زره با سپاه |
همآواز گشتند یک با دگر |
|
سپه را سوی بربر آمد گذر |
یکی گشت چندان یل تیغزن |
|
به بربرستان در شدند انجمن |
سپاهی که دریا و صحرا و کوه |
|
شد از نعل اسپان ایشان ستوه |
نبد شیر درنده را خوابگاه |
|
نه گور ژیان یافت بر دشت راه |
پلنگ از بر سنگ و ماهی در آب |
|
هم اندر هوا ابر و پران عقاب |
همی راه جستند و کی بود راه |
|
دد و دام را بر چنان رزمگاه |
چو کاووس لشکر به خشکی کشید |
|
کس اندر جهان کوه و صحرا ندید |
جهان گفتی از تیغ وز جوشن است |
|
ستاره ز نوک سنان روشن است |
ز بس خود زرین و زرین سپر |
|
به گردن برآورده رخشان تبر |
تو گفتی زمین شد سپهر روان |
|
همی بارد از تیغ هندی روان |
ز مغفر هوا گشت چون سندروس |
|
زمین سر به سر تیره چون آبنوس |
بدرید کوه از دم گاودم |
|
زمین آمد از سم اسپان به خم |
ز بانگ تبیره به بربرستان |
|
تو گفتی زمین گشت لشکرستان |
برآمد ز ایران سپه بوق و کوس |
|
برون رفت گرگین و فرهاد و طوس |
وزان سوی گودرز کشواد بود |
|
چو گیو و چو شیدوش و میلاد بود |
فگندند بر یال اسپان عنان |
|
به زهر آب دادند نوک سنان |
چو بر کوههی زین نهادند سر |
|
خروش آمد و چاک چاک تبر |
تو گفتی همی سنگ آهن کنند |
|
وگر آسمان بر زمین برزنند |
بجنبید کاووس در قلبگاه |
|
سپاه اندرآمد به پیش سپاه |
جهان گشت تاری سراسر ز گرد |
|
ببارید شنگرف بر لاژورد |
تو گفتی هوا ژاله بارد همی |
|
به سنگ اندرون لاله کارد همی |
ز چشم سنان آتش آمد برون |
|
زمین شد به کردار دریای خون |
سه لشکر چنان شد ز ایرانیان |
|
که سر باز نشناختند از میان |
نخستین سپهدار هاماوران |
|
بیفگند شمشیر و گرز گران |
غمی گشت وز شاه زنهار خواست |
|
بدانست کان روزگار بلاست |
به پیمان که از شهر هاماوران |
|
سپهبد دهد ساو و باژ گران |
ز اسپ و سلیح و ز تخت و کلاه |
|
فرستد به نزدیک کاووس شاه |
چو این داده باشد برو بگذرد |
|
سپاهش بروبوم او نسپرد |
ز گوینده بشنید کاووس کی |
|
برین گفتها پاسخ افگند پی |
که یکسر همه در پناه منید |
|
پرستندهی تاج و گاه منید |
|