جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شهر حاکم‌کش


يکى بود يکى نبود. يک شهرى بود که هر والى و حاکمى مى‌رفت آنجا و ظلم مى‌کرد، وقتى مردم شهر به تنگ مى‌آمدند و دعا مى‌کردند، آن حاکم و والى ظالم مى‌مُرد و از بين مى‌رفت!
خليفه از بس حاکم فرستاد ذِلّه شد. گفت: 'اصلاً بگذار آن شهر بدون والى باشد.' اما يک مردى رفت پيش خليفه و گفت: 'حکومت اين شهر حاکم کُش را بده به من!' خليفه گفت: 'مى‌ميرى‌ها!' مرد گفت: 'عيبى ندارد.' خليفه هم او را فرستاد به حکومت شهر حاکم‌کُش.
حاکم جديد آمد و فهميد بله، علّت درگير بودن (=اجابت شدن) دعاى مردم اين شهر اين است که فقط مال حلال مى‌خورند. پيش خود گفت اگر کارى کنم که اين مردم هم مثل جاهاى ديگر حرام‌خوار بشوند آن‌وقت خدا ظالم را بر آنها مسلط مى‌کند و ديگر به دادشان نمى‌رسد و دعايشان گيرا نمى‌شود.
با اين فکر آمد و شروع کرد به حکومت. ماليات‌ها را کم کرد و هر چه پول ماليات جمع کرد همه را بُرد ريخت وسط ميدان شهر. بعد دستور داد جار زدند که هر کس هر چه توانست و زورش رسيد بيايد از اين پول‌ها ببرد! مردم هم طمع برشان داشت و حمله آوردند براى پول‌ها. اما چون آن پول‌ها مال حرام بود آنها حرام‌خوار شدند. نظر خدا هم از آنها برگشت. ظلم به آنها مسلط شد. بعد حاکم هم با حيال راحت شروع کرد به ظلم کردن.
ماند تا يک مدّتي. خليفه ديد که اين حاکم جديد نه تنها نمُرد بلکه هى هر سال از پارسال بيشتر ماليات مى‌فرستد. علتش را که جويا شد، حاکم قضيه را به او گفت. اين است که گفته‌اند ظلم ظالم سببش نيّت و عمل خود مردم است.
ـ شهر حاکم‌کش
ـ افسانه‌هاى لرى ص ۱۱۳
ـ گردآورنده: داريوش رحمانيان
ـ نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹
ـ به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد هشتم
على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰.


همچنین مشاهده کنید