عشق از سر کوی خود سفر کرد |
|
بر مرتبهها همه گذر کرد |
صحرای وجود گشت در حال |
|
هر کتم عدم، که پی سپر کرد |
میجست نشان صورت خود |
|
چون در دل تنگ ما نظر کرد |
وا یافت امانت خود آنجا |
|
آنگه چو نظر به بام و در کرد |
خود آن سر کوی بود کاول |
|
زانجا به همه جهان سفر کرد |
جان را به امانت خود آنجا |
|
واداشت، لباس خود بدر کرد |
در جان پوشید و باز خود را |
|
آن بار لباس مختصر کرد |
وآنگاه چو آفتاب تابان |
|
سر از سر هر سرای در کرد |
اول که به خود نمود خود را |
|
انسان شد و نام خود بشر کرد |
فیالجمله، به چشم بند اغیار |
|
ظاهر شد و نام خود دگر کرد |
تغییر صور کجا تواند |
|
در نعت کمال او اثر کرد؟ |
تقلیب و ظهور او در احوال |
|
اظهار کمال بیشتر کرد |
ای دیده، تو نیز دیده بگشای |
|
ما را چو ز خویشتن خبر کرد |
|
|
میبین رخ جان فزای ساقی |
|
|
در جام جهان نمای باقی |
|
|
|
عشق از پس پرده روی بنمود |
|
کردم چو نگاه، روی من بود |
پیش رخ خویش سجده کردم |
|
آن لحظه که او جمال بنمود |
خود را به کنار در کشیدم |
|
آنگاه که او کنار بگشود |
دادیم همه بوسه بر لب خویش |
|
آن دم که لبم لبانش میسود |
بودم یکی، دو مینمودیم |
|
نابود شد آن نمود در بود |
چون سایه به آفتاب پیوست |
|
از ظلمت بود خود برآسود |
چون سوخته شد تمام هیزم |
|
پیدا نشود از آن سپس دود |
گویند که عشق را بپوشان |
|
خورشید به گل نشاید اندود |
آن کس که زیان خویش خواهد |
|
پند من و تو نداردش سود |
پروانه که ذوق سوختن یافت |
|
نبود به شعاع شمع خشنود |
این حالت اگرت عجب نماید |
|
بشنو ز من، ار توانی اشنود |
برخیز، اگر حریف مایی |
|
آهنگ شرابخانه کن زود |
میباش خراب در خرابات |
|
ور بتوانی به چشم مقصود |
|
|
میبین رخ جان فزای ساقی |
|
|
در جام جهان نمای باقی |
|
|
|
یاری است مرا، ورای پرده |
|
انوار رخش سوای پرده |
برداشت ز رخ نقاب و گفتا: |
|
میبین رخ من به جای پرده |
هرچ از دو جهان تو را خوش آید |
|
میدان که منم ورای پرده |
عالم همه پردهی مصور |
|
اشیا همه نقشهای پرده |
در پرده چو من سخن سرایم |
|
چون خوش نبود نوای پرده؟ |
این پرده مرا ز تو جدا کرد |
|
این است خود اقتضای پرده |
نی نی،که میان ما جدایی |
|
هرگز نکند غطای پرده |
تو تار ردای کبریایی |
|
ما را نبود ردای پرده |
جای تو همیشه در دل ماست |
|
بیرون ز در است جای پرده |
من مردم دیدهی جهانم |
|
دیده نبود سزای پرده |
گر غیر من است پرده، خود نیست |
|
ورنه منم انتهای پرده |
تو هم به سزای پرده برخیز |
|
وز دیدهی خود گشای پرده |
|
|
میبین رخ جان فزای ساقی |
|
|
در جام جهان نمای باقی |
|
|
|
آن مرغک نازنین پر و بال |
|
گشتی همه گرد کوه اقبال |
بودی شب و روز در تکاپوی |
|
کردی همه ساله کشف احوال |
جایی برسید او به یک دم |
|
کان جا نرسد کسی به صد سال |
در اوج فضای عشق روزی |
|
پرواز گرفت و من به دنبال |
ناگاه عقابی اندر آمد |
|
آورد شکسته را به چنگال |
او را چه محل؟ که هر دو عالم |
|
چون باز کند ز هم پر و بال |
در قبضهی او چنان نماید |
|
کاندر رخ خوب نقطهی خال |
خالی است جهان شکار وحدت |
|
کثرت عدم محال در حال |
این حال تو را چو گشت روشن |
|
بگذر ز حدیث پار و امسال |
گرد سر کوی حال میگرد |
|
خاک در او به دیده میمال |
تا کشف شود تو را حقیقت |
|
از آینهی عدوم اعمال |
ظاهر گردد تو را به تقصیل |
|
این راز که گفته شد به اجمال |
دیدی چو یقین که میتوان دید |
|
پس بر در دل نشین چو ابدال |
|
میبین رخ جان فزای ساقی |
|
در جام جهان نمای باقی |
|