|
|
فعل: اوکندن، اوگنيدن، افکنيدن، اوفکندن، اوژندن، در اصل اوستائى و پهلوى از ريشهٔ 'غن، جن، ژن' که همه اصل 'زدن، کشتن و انداختن' است با پيشاوند 'او' که از ادات تأکيد استعلائى است مانند 'بر = على (عربي)' و بسا از افعال فارسى با اين پيشاوند مرکب است مانند: اوفتادن، اوفراشتن (فراشتن)، او باريدن و غيره. پيشتر هم اشارت رفت.
|
|
اين فعل در قديم بهصورت 'افگندن' و 'افگنيدن' زياد بهصورت 'اوگندن ـ تاريخ سيستان: و خطبهٔ آلعمرو به اوگندند و مفرد خطبه کردند بهنام محمود ص ۳۵۱' کمتر ديده شده است و بهصورت 'اوژنيدن' ديده نشده جز يک صيغه که بيشتر در اشعار قديم يافت مىشود و آن صيغه 'شيرواژن' است به معنى وصفى مانند 'افگن' چنانکه گويند شيراوژن و پيلاوژن ـ مسعود سعد سلمان گويد:
|
|
لشکرکش و قلعهگير و دشمنکش
|
|
پيلافکن و شاهگير و شيرواژن(۱) |
|
|
(۱) . ديوان مسعود سعد طبع آقاى ياسمى صفحهٔ ۳۹۲
|
|
و در متأخران اين صيغه به کلى از ميان رفته است و بهجاى آن از فعل 'انداختن' صيغهها سازند و آورند ـ و فعل قياسى تام از اين باب 'افکنيدن' به اضافهٔ ياء اصلى در قديم نيز کمتر ازفعل ناقص مستعمل بوده است.
|
|
اين فعل نيز با پيشاوندهاى متعدد به معانى مختلف ديده شده است چون: برافگند، اندرافگند، فروافگند، فرااگند، بازافگند که هر کدام داراى معنى ديگرى است و بيهقى گويد: 'نماز ديگر خود آن حديث فراافگند' ص ۶۱۸ ـ يعنى تجديد کرد و طرح افکند.
|
|
|
فعل کردن که امروز غالباً حالت فعل معين دارد، در قديم هم به معنى مستقل مىآورند چون فلان پادشاه شهرى بکرد ـ که امروز گويند: شهرى بنا کرد يا آباد کرد، و در زبان پهلوى اين فعل مستقل در بناها و غالب اعمال به طريق استقلال ذکر مىشده است، چنانکه در کتاب شهرهاى ايران گويد:
|
|
'شهروستان خوارزم نرسيه يهودکان کرد، شهروستان مروروذ و هرام يزدکرتان کرد، شهروستان مرو و شهرستان هراى گجستک سکندر هرومى کرد، شهروستان پوشنگ شاهپور اردشيران کرد، وش به پوشنگ پول بزرگ کرد. ـ کتاب پهلوى (شتروهاى ايران) طبع انگلساريا بمبئى ص ۱۹.
|
|
و اين قاعده در دورهٔ اول تا دورهٔ دوم رايج بود و بهتدريج در اين موارد 'کرد' را عوض فعل معين ذکر کردند و استعمال آن فعل از ميان رفت.
|
|
|
فعل گشتن امروز منحصر در فعل مىباشد که به معنى صيرورت و بهعمل آمدن آورند چون 'روز شب گرديد، درخت سبز گشت، اسب خسته گشت' که همهٔ اينها فعل مرکب است، و بعضى در مورد خود و بعضى ديگر بىمناسبت استعمال شده است و گاه مىشود که به کلى به غير مورد استعمال شود چون: عمر او دراز گشت، فلان مرد بزرگ حاکم فلان ناحيت گشت، فلان شخص عازم مسافرت گشت، و نظاير اين که با معنى فعل 'گشتن' ملايم نيست، لکن اين فعل معين قرار مىگرفته است در مورد ملايم با معنى حقيقى فعل که صيرورت و از حالى به حالى گشتن يا از جائى به جائى حرکت کردن چيزى باشد استعمال مىشده است. چون: 'مرا از ديدن او حال بگشت (بلعمي)' ـ کارها از قاعده بگشت ـ اسکندر را به مبارزت خواست و هر دو با يکديگر بگشتند و روا نيست که پادشاه اين خطر اختيار کند (بيهقي)، آفتاب از گنبد بگشت ـ شب از نيمه بگشت ـ موى سر و ريش او سپيد گشت ـ شراب سرکه گشت ـ امير از وى خشنود گشت ـ اين کار مقرر گشت ـ امير نوح بر وى متغير گشت ـ راه بر حَشم بخارا بسته گشت و خبرهاى حضرت بريده شد ـ عيش بر مردمان خوش گشت (گرديزي) ... و غيره که گاه مستقل گاه فعل معين است و هيچ يک بىمورد و ناپسنديده نيست.
|
|
اين فعل در اصل به دو معني: گرديدن و چرخ زدن يا دور زدن و يا تغيير حال و از حالى به حالى بازگشتن بوده است، و استعمال متقدمان جز در اين دو مورد نبوده است و مانند جملههاى : 'عمرش دراز گشت!، فلان مرد حاکم فلان ناحيت گشت! کارها مستقيم گرديد!... و نظاير اين عبارات هيچوقت از طرف استادان استعمال نمىشده است و در اشعار شعرا که ضرورات باباحهٔ محذورات رخصت مىدهد، هم نظير اين موارد کمتر ديده مىشود.
|
|
اين فعل با افزودن پيشاوند 'بر، اندر، باز، در' تغيير معنى نمىدهد، و باز همان معانى حقيقى را دارا است و مخصوصاً در مورد دور زدن آن را با پيشاوند 'بر' بهکار مىبردهاند چون: 'اين دريا گرد زمين برگردد چون دايرةالآفاق ـ حدودالعالم' و گاه با (اندر) آورند به همين معنى ولى نادر است، چون: 'وحد مغربى از اين دريا خليجىست کان گرد همه ناحيت عرب اندرگردد ـ حدودالعالم' و گاه با پيشاوند 'اندر ـ در' به معنى از اسپ افتادن و مطلقاً افتادن چيزى از محلى آورند چون: 'سوار از اسب درگشت و بر زمين افتاد' و مُتعدّى اين فعل نيز به دو صورت استعمال مىشده است، يکى عام و يکى خاص، متعدى عام فعل 'گردانيدن' است که امروز هم متداول است و متعدى خاص فعل (برگاشتن) است که از ميان رفته(۱) |
|
(۱) . فردوسى گويد: |
|
چون افکنده شد شاه از اينگونه خار |
|
سپه روى برگاشت از کارزار |
|
|
|
فعل گرفتن نيز به چند معنى بهکار مىرفته است. يکى معنى معروف که عربى آن 'آَخْذ' است ديگر به معنى عمل تدريجى و مستمر چيزي، چون برف باريدن گرفت. لشگرها آمدن گرفت ـ ديگر گرفتن آتش يا چيزى که به آتش شبيه کرده باشند در چيز ديگر چنانکه اثيرالدين اومانى گويد:
|
|
لاله از بيداد گردون بد چو من دلسوخته
|
|
|
|
|
حجرهآى ناگه درو افتاد و حالى در گرفت(۱) |
|
|
(۱) . ديوان خطى اثيرالدين صفحه ۶ متعلق به نگارنده. |
|
آتش گرفت آتش درگرفت. گاه به معنى تأثير: سخن به وى در گرفت ـ اين سخن او را در نگرفت. حافظ فرمايد:
|
|
دلم جز عشق مه رويان طريقى بر نمىگيرد
|
|
|
|
|
مکرر مىدهم پندش وليکن در نمىگيرد.
|
|
|
و گاه به معنى نوشيدن شراب آيد چنانکه حافظ فرمايد:
|
|
آن روز شوق ساغر مى خرمنم بسوخت
|
|
|
|
|
کاتش ز عکس عارض ساقى در آن گرفت
|
بر برگ گل به خون شقايق نوشتهاند
|
|
|
|
|
کانکس که پخته شد مى چون ارغوان گرفت
|
|
|
ديگر به معنى تصرف، چون قلعه را بگرفت، کشور را بگرفت، و معانى ديگر که امروز معمول است.
|
|
اين فعل با تغيير پيشاوندها و پساوندها تغيير معنى مىدهد و آنچه قديم متداول بوده است: برگرفتن، گرفتن، در گرفتن، بازگرفتن، واگرفتن، فراگرفتن، فروگرفتن، و گاهى با دو پيشاوند ترکيب مىشود چون: فراهم گرفتن، و اين دو پشاوند مرکب با خيلى از افعال ترکيب شده و معنى آن را تغيير مىدهد چون: فراهم آمدن، فراهم رسيدن، فراهم گشتن و غيره در مورد ما نحن فيه نيز معنى لطيفى به اين فعل مىبخشد چنانکه بيهقى در حديث طغرل غلام ميرابويعقوب يوسف و بخشين سلطان محمود آن غلام را به يوسف گويد: 'امير يوسف هر چند کوشيد و خويشتن را فراهم گرفت، چشم از وى بانتوانست داشت' و اين معنى که با ترکيب مذکور پيدا آمده است بسيار لطيف است و امروز اين قبيل ترکيبها و معانى از بين رفته است و در اين مورد گويند هر قدر خودش را جمع کرد ـ يا جمعآورى کرد ـ يا خود را نگاهداشت، و غيره که هيچکدام به لطف استعمال بيهقى نخواهد رسيد.
|