|
|
واضح است که برانگیختگی خودمختار بر شدت تجربهٔ هیجانی اثر میگذارد، اما آیا میتواند هیجانها را از یکدیگر متمایز سازد؟ آیا الگوی فعالیت فیزیولوژیائی مستقلی برای شادی، یا برای خشم و یا برای ترس و غیره وجود دارد؟ پاسخ این پرسش به مقالهٔ پربار ویلیام جیمز (William James) که حدود یک قرن قبل (۱۸۸۴) نوشته شده، باز میگردد. در این مقاله جیمز تجربهٔ ذهنی هیجان را همان ادراک تغییرات بدنی دانست: 'میترسیم چون فرار میکنیم' ؛ 'عصبانی هستیم چون کتک میزنیم' . روانشناس دانمارکی کارل لانگه (Carl Lange) تقریباً در همان زمان بهنتیجهی مشابهی رسید، اما از نظر او برانگیختگی خودمختار نیز بخشی از تغییرات بدنی بود. نظریهٔ تلفیقی آنان، نظریهٔ جیمیز ـ لانگه نام گرفت که در آن چنین استدلال شده است: از آنجا که ادراک هیجان معینی چیزی جز ادراک برانگیختگی خودمختار (و شاید تغییرات بدنی دیگر) نیست، و از آنجا که هیجانهای مختلف هر یک با احساس مختلفی همراهند، به این ترتیب نظریهی جیمز ـ لانگه بر این باور استوار بود که برانگیختگی خودمختار، هیجانها را از یکدیگر متمایز میسازد.
|
|
در دههٔ ۱۹۲۰ نظریه فوق، بهویژه تأکید آن بر برانگیختگی خودمختار، با انتقاد شدید روبهرو شد. پرچمداران این انتقاد (والتر کنون، Walter Cannon ،۱۹۲۷) فیزیولوژیست بود که سه انتقاد زیر را مطرح کرد:
|
|
۱. از آنجا که اندامهای درونی، ساختارهای بالنسبه بیاحساسی هستند و عصبگیری زیادی ندارند، در نتیجه تغییرات بدنی آهستهتر از آن صورت میگیرند که بتوانند منبع احساس هیجانی باشند.
|
|
۲. ایجاد تصنعی تغییرات بدنی همایند با هیجان ـ مثلاً با تزریق داروئی از قبیل اپینفرین ـ موجب احساس هیجانی راستین نمیشود.
|
|
۳. بهنظر نمیرسد الگوی برانگیختگی خودمختار در حالتهای هیجانی گوناگون، متفاوت باشد. برای مثال، هم وقتی عصبانی هستیم قلبمان تندتر میزند، و هم وقتی که دوستی صمیمی را میبینیم.
|
|
انتقاد سوم بهوضوح منکر آن است که برانگیختگی خودمختار بتواند تمایز را در هیجانها نشان دهد.
|
|
روانشناسان با تعبیهٔ وسایل دقیقتر برای اندازهگیری مؤلفههای برانگیختگی خودمختار سعی کردهاند انتقاد سوم کنون را رد کنند. گر چه در دههٔ ۱۹۵۰ چندین آزمایش از وجود الگوهای فیزیولوژیائی متمایز برای هیجانهای گوناگون خبر میداد (فانکنشتاین، Funkenstein ،۱۹۹۵؛ اکس،Ax ،۱۹۵۳)، اما تا اواخر دههٔ ۱۹۸۰ از اکثر بررسیها شواهد بسیار کمی در تأیید الگوهای متفاوت برانگیختگی برای هیجانهای متفاوت بهدست آمد. با اینحال، بررسی لهونسون (Levenson)، اکمن (Ekman)، و فریسن (Friesen) (۱۹۹۰) شواهد محکمی بهدست داد حاکی از اینکه هر یک از هیجانها با طرح متفاوتی از برانگیختگی خودمختار همراه هستند. در این بررسی آزمودنیها با پیروی از دستورالعملی در مورد انقباض هر یک از ماهیچههای صورت، جلوهٔ شش هیجان را ـ شگفتی، انزجار، اندوه، خشم، ترس، و شادی ـ در چهرهی خود نمایان ساختند.
|
|
در حالیکه آزمودنیها هر حالت هیجانی را برای مدت ده ثانیه حفظ میکردند، پژوهشگران تپش قلب و دمای پوست و شاخصهای دیگری از برانگیختگی دستگاه خودمختار را اندازهگیری کردند. تعدادی از این شاخصها، تفاوتهائی میان هیجانها آشکار ساختند (شکل تفاوتهای برانگیختگی در هیجانهای مختلف). تپش قلب در مورد هیجانهای منفی خشم، ترس و اندوه تندتر بود تا در مورد شادی، شگفتی و انزجار. سه هیجان اول نیز تا حدودی از این راه قابل تشخیص از یکدیگر بودند که دمای پوست بههنگام خشم بیشتر بود تا بههنگام ترس و اندوه. بنابراین، هر چند خشم و دیدار دوست صمیمی هر دو تپش قلب را تندتر میکند، اثر خشم خیلی بیشتر است؛ و با اینکه خشم و ترس مشترکات فراوان دارند، خشم داغ است و ترس سرد (پس عجیب نیست که مردم هنگام خشم میگویند 'خونم بهجوش آمد' ، و بههنگام ترس میگویند 'از ترس یخ زدم' ).
|
|
|
|
|
تغییرات ضربان قلب (شکل بالا) و انگشتان دست راست (شکل پائین). تغییرات تپش قلب در مورد خشم، ترس و اندوه بهصورتی معنیدار بیشتر از تغییرات آن به هنگام شادی، شگفتی و انزجار بود، و تغییرات دمای انگشتان در مورد خشم بهصورت معنیدار بیشتر از سایر هیجانها بود. (برگرفته از اکمن، لهونسون و فریسن،۱۹۹۰)
|
|
از پژوهشهای اخیر چنین برمیآید، که این الگوهای برانگیختگی ممکن است همگانی باشند. لهونسون، اکمن و همکارانشان پژوهشی روی مردم مینانگ کابائو (Minangkabau) در سوماترای غربی ـ فرهنگی بسیار متفاوت با فرهنگ غرب ـ انجام دادند. در این بررسی نیز گروهی از آزمودنیها حالات هیجانی گوناگون (ترس، خشم، اندوه و انزجار) در چهرهٔ خود به نمایش گذاشتند و همزمان با آن ضربان قلب، دمای پوست و سایر شاخصهای برانگیختگی در آنان اندازهگیری شد. با اینکه میزان تغییرات فیزیولوژیائی بهطور مشخص در سوماترائیها کمتر از گروه آمریکائی بود، باز هم الگوهای برانگیختگی بههنگام تجربهٔ هیجانهای مختلف در هر دو گروه مشابه بود. در اینجا نیز تپش قلب در مورد خشم، ترس و اندوه تندتر بود تا در انزجار، و دمای پوست در خشم بیشتر از سایر هیجانها بود (لهونسون، اکمن، هایدر،Heider و فریسن، ۱۹۹۲).
|
|
این نتایج بسیار پراهمیت است، اما بههیچوجه نباید آنها را شواهد قطعی در تأیید نظریهی جمیز ـ لانگه یا این ادعا دانست که برانگیختگی خودمختار تنها عاملی است که هیجانها را از یکدیگر متمایز میکند. آنچه این پژوهشها نشان داد این بود که میان هیجانها برخی تفاوتهای فیزیولوژیائی وجود دارد، نهاینکه این تفاوتها بهعنوان تفاوتهائی کیفی میان هیجانها ادراک و تجربه شوند. حتی اگر برانگیختگی خودمختار به تمیز برخی هیجانها از یکدیگر یاری دهد، گمان نمیرود که همهٔ هیجانها را از هم متمایز سازد. مثلاً اگر احتمال نمیرود تمایز میان رضایت خاطر و غرور را بتوان بر مبنای تفاوت در واکنشهای احشائی توجیه کرد. باید گفت دو ایرادی که اکنون به نظریه جیمز ـ لانگه گرفت هنوز معتبر است: برانگیختگی خودمختار کندتر از آن است که تجربههای هیجانی را از هم متمایز سازد، و القای مصنوعی برانگیختگی نیز موجب بروز هیجان راستین نمیشود. به این دلایل، بسیاری از روانشناسان هنوز معتقد هستند که چیزی غیر از برانگیختگی خودمختار باید در تمایز هیجانها دخیل باشد. تصور میرود که این چیز اضافی (یا جزئی از آن) ارزیابی شناختی فرد از موقعیت باشد.
|