|
سبک ابوالفضل دوام نکرد و بار ديگر اهل فضل به سبک قديم يعنى سبک تيمورى بازگشت و منشأت ظهورى و طغرائى مشهدى از اين قبيل است، اما بايد دانست که اين فضلا همهٔ سعيشان متوجه الفاظ و تکرار يک معنى به چندين لفظ و رعايت مناسبات و صنايع لفظى بوده است و بس ـ و بيشتر نويسندگان نثر ساده را بر نثر فنى ترجيح مىنهادند چنانکه گذشت.
|
|
در ميان کتب هند کتابهائى بسيار ساده و رکيک ديده مىشود ولى از عجايب آن است که در همان کتب عبارات لطيف و وصفهاى روشن و صنايع بديع و مطلوب نيز ديده مىشود و از اين نکته به اين نکتهٔ ديگر مىتوان پى برد که سادهنويسى در آن دوره در هند و ايران عمدى بوده است نه از ناتوانى و پياده بودن و بىآلتى دبير، و از آن جمله کتابى است موسوم به 'لطايفالاخبار' در وقايع روزمرهٔ محاصرهٔ قندهار از طرف شاهزادگان 'اورنگزيب' و 'دآراشکوه' پسران 'شاه جهان' امپراطور هندوستان که در سنهٔ ۱۰۶۲-۱۰۶۳ اتفاق افتاده است (۱) و شخصى که در کتاب از خود نام نمىبرد و در جمع سپاه دهلى بوده وقايع روزانهٔ محاصره را در سنهٔ ۱۰۶۳ و خلاصهاى از سال پيش به قلم آورده.
|
|
(۱) . توضيح آنکه قندهار را همايون پادشاه بعد از همراهى شاه تهماسب با او، به ايران واگذار کرده بود ـ بعدها به خيانت شاهزادگان صفوى آن شهر بهدست پادشاه دهلى افتاد تا شاه عباس ثانى در سنهٔ ۱۰۵۹ آن را فتح کرد ـ و در سنهٔ ۱۰۶۲ مردى از طايفهٔ ترکمانيه 'اوتارخان' نام که بعد ذوالفقارخان لقب يافت قلعه بيکى قندهار بود و با دو سه هزار سرباز قزلباش و آذوقهٔ فراوان آن را نگاه مىداشت و دو نوبت دو شاهزادهٔ هندى اول در ۱۰۶۲ شاهزاده 'اورنگ زيب' با سپاه مجهز و بزرگ آن را محاصره کرد و کارى از پيش نبرد و سال بعد وليعهد هند 'داراشکوه' با سپاه مجهز و بزرگ آن را محاصره کرد و کارى از پيش نبرد و سال بعد وليعهد هند 'داراشکوه' با سپاهى و افرتر و توپهاى بزرگ و چند مهندس فرهنگى که نام يکى از آنان 'سپتى از فارس' خوانده مىشود به محاصرهٔ قندهار آمدند و باز کارى از پيش نبردند و شرح اين محاصره را مردى از سپاهيان هند که رشيدخان نام داشته و از فضلاى هند روزبهروز به رشتهٔ تحرير کشيده و لطايفالاخبار نام نهاده و حقايق وقايع را بدون مداهنه شرح داده و در آن کتاب فوايد بىپايان تاريخى موجود است.
|
|
|
'چون در اين سفر تماشاى منصوبههاى فلکى خواهد بود آنچه از وقايع اين مهم به رأىالعين مشاهده نمايد و از ارباب صدق بشنود بقيد کتابت درآورد، در آنچه خود ديدهام خود سخنى نيست و از ديگران شنيده را نيز به سر حد اجماع رسانيده راه سخن را مسدود گردانيدهام هرچه در اين سواد ديدهٔ بياض به بينى به صدق آن به گروى و به راستى آن اعتراف نمائى که من به راه خلاف نرفتهام و هر درى که سفتهام به راستى سفتهام، نه از محرمان مجلس خاصم، و نه از ندماى بزم اختصاص، نه در نوشتن محکومم و نه در خبر رسانى مأمور که دروغى بايدم گفت و افترائى بايدم بست و از آنچه شنيده يا ديده شد چشم بايدم پوشيد و در اثبات آنچه نشنيده باشد بايدم کوشيد، به واسطهٔ خاطر دوستانى که در هنداند و گوش به آواز قندهار دارند نقشى مىطرازم و صوتى مىسازم، دروغ به دوستان نتوان گفت و راست از ايشان نتوان نهفت، هرگاه پاى غرضى در ميان نباشد و رعايت جانب کسى نبايدم کرد چرا از راستى بايدم گذشت و به کجى بايدم گرائيد' .
|
|
اين کتاب که بوئى از شيوهٔ ابوالفضل در آن ديده مىشود داراى ۱۸۰ ورق يا ۳۶۰ صفحهٔ ۱۷ سطرى است و هر سطر داراى ۱۵ الى ۱۸ کلمه به خط ريزه قطع خشتى و نسخهٔ آن در ۱۱۳۰ هجرى تحرير شده است و در ذيل نسخه نوشته شده است که: 'مؤلف اين واقعه بديعالزمان مخاطب به رشيدخان عالمگيرى ديوان خالصهٔ شريفه' و بايد اين شخص رشيدخان معروف به محمد بديع تونى باشد که در موقع محاصرهٔ قندهار در خدمت 'داراشکوه' به همراه 'مهابتخان' يکى از سرداران، شغل ديوانى داشته است، صمصامالملک شاهنوازخان در کتاب 'مآثرالامرا' حرف (ب) جلد اول منطبعهٔ کلکته و هاشم عليخان خوافى در 'منتخباللباب' ذکر نمودهاند که مشاراليه معروف به بديعالزمان مهابتخانى بود و ابتدا در نزد مهابتخان شغل ديوانى داشته (يعنى منشىباشي) و بعد داخل خدمت 'اورنگ زيب' شده است و در سال چهارم جلوس پادشاه مذکور به شغل ديوان خالصه (رئيس خالصجات) منصوب گرديد و در سال ۴۱ جلوس اورنگ زيب که مطابق سنهٔ ۱۱۰۸ هجرى است وفات يافت.
|
|
کتاب لطايفالاخبار از کتب معروف نيست ولى نسخهاى از آن در موزهٔ بريتانيا (۱) است. در اين کتاب از روحيات مردم هند چه اعيان، چه سياسي، چه طبقهٔ دوم و سوم شرحى دقيق ذکر کرده و دقايق حالات و افکار و عقليات شاهزادگان دهلى را شرح داده است، و از سستى و ضعف آن جماعت حکايتها کرده است ـ و در عوض از شاه دوستى و وطنپرستى و شجاعت و جوانمردى و ثبات و جلادت و هوش قزلباشان محصور، با نام و نشان و سند روزبهروز، توصيف نموده است، و چون بيان واقع گفته ظاهراً قابل بقاى در آن عصر و انتشار نبوده و از ياد رفته است و نسخهٔ آن بسيار ناياب است، (اتفاقاً در همان اوقات شخصى از ايرانيان موسوم به وليقلى ابن داودقلى شاملو که در شهر قندهار در شمار محصورشدگان است نيز کتابى در مختصر حالات صفويه و داستان محاصرهٔ قندهار در ۱۰۷۳-۱۰۷۸ داراى يک مقدمه، سه باب و يک خاتمه موسوم به قصصالخاقانى تأليف کرده است؛ اين شخص مستوفى قندهار نيز بوده است) اتفاقاً در تواريخ صفوى خبرى از اين گير و دار نيست مگر به اختصار در تاريخ مختصر وحيد قزويني، و هرگز آن قليل الفاظ به پايهٔ اين روزنامهٔ پرعرض و طول و زيبا نمىرسد و ما اينک از آنجا که نويسنده خواسته است هنرنمائى کند و به اصطلاح قدرى دست نگاه داشته چند سطرى نقل مىکنيم.
|
|
(۱) . جلد اول فهرست ريو ص: ۲۶۴ نيز دربارهٔ اين کتاب شرحى نوشته است.
|
|
|
واقعهٔ حملهٔ محصوران بر سنگر
|
|
'از کثرت دخان نگاه در ديده تيرگى مىنمود و دوست را از دشمن امتياز نمىکرد... قيامتى قائم گرديد که قامت دليران را از قيام انداخت، شعلهٔ شمشير آبدار خرمن حيات مىسوخت و نيزهٔ ستيزهگران مانند افعى جانگزاى راه شکافت سينهها مىجست، کمند سر رشتهٔ خود را با رشتهٔ جان پيوند مىداد، سپر هرچند خود را بر روى دليران مىکشيد اما با پرروئى خنجر و تيغ کارى نمىساخت، زخم تا دهن به خميازه مىگشود خون در چشمش مىگرديد، همه سپرها به رو درآورده به رخصمان حملهآور گشتند و آنها را به ضرب شمشير و نيزه و خنجر شکست داده خود را به قراولان رسانيدند' (الطايفالاخبار ورق ۸۱-۸۲).
|
|
|
نمونهٔ نثر ساده ـ پيشبينى بمباران هوائى از لطايفالاخبار
|
|
'کاروهاى دکنى که آن طايفه را ارباب جرثقيل گويند مىگويند که ما تعبيهاى مىسازيم که دو سه کس بر آن توانند نشست و حقهٔ بسيار با خود برد، و آن تعبيهٔ بىپر و بال را به پرواز درآورده به برابر قلعه توانند برد و نظر بر قلعه گيان کرده حقه بر آنها توانند افکند! جوکى با شاگردان خود خلوتنشين شده آغاز دعوت نموده است و طعام خود با شاگردان از سرکار عالى متعالى (يعنى داراشکوه) مىيابد و صد روپيهٔ ديگر به واسطهٔ ضروريات نيز به او مىرسد، و حاجى به ساختن کاغذ باد مشغول است و بيست روپيه روزيانه و طعام روز دارد و کاروها در تهيهٔ آن تعبيهها سرگرم و چهل روپيه روزيانه دارند، اما هيچ معلوم نيست که اين مقدمهها همه در يک روز بهعمل خواهد آمد يا در ايام متعدده؟!' (۱)
|
|
(۱) . مؤلف گويد آراشکوه از سحرهٔ هند در فتح قندهار استمداد مىنمود و آن شيادان نيز باردو آمده چيزها مىگفتند و سور مىچرانيدند، و بعد مىگريختند، و عباراتى که در نمونهٔ نثر ساده ـ پيشبينى بمباران هوائى از لطايفالاخبار ذکر کرده منباب استهزا است! جاى ديگر گويد: جنگيرى بود و مىگفت تابعهاى من ديوار قلعه را در يک روز خراب خواهند کرد و روز معهود به قلعه رفت و ديگر برنگشت! با تفاصيل مضحک ديگر... و نيز گويد مهندس فرنگى چهار توپ ما را خراب کرده با يک آدم و دو اسب به قلعه گريخت و مکتوبى به فرنگى به بياران نوشت و با تير بردو انداخت که آنها هم به قلعه بروند ولى آنها نرفتند.
|