شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مشکن دل مرد مشتری را


مشکن دل مرد مشتری را    بگذار ره ستمگری را
رحم آر مها که در شریعت    قربان نکنند لاغری را
مخمور توام به دست من ده    آن جام شراب گوهری را
پندی بده و به صلح آور    آن چشم خمار عبهری را
فرمای به هندوان جادو    کز حد نبرند ساحری را
در شش دره‌ای فتاد عاشق    بشکن در حبس شش دری را
یک لحظه معزمانه پیش آ    جمع آور حلقه پری را
سر می نهد این خمار از بن    هر لحظه شراب آن سری را
صد جا چو قلم میان ببسته    تنگ شکر معسکری را
ای عشق برادرانه پیش آ    بگذار سلام سرسری را
ای ساقی روح از در حق    مگذار حق برادری را
ای نوح زمانه هین روان کن    این کشتی طبع لنگری را
ای نایب مصطفی بگردان    آن ساغر زفت کوثری را
پیغام ز نفخ صور داری    بگشای لب پیمبری را
ای سرخ صباغت علمدار    بگشا پر و بال جعفری را
پرلاله کن و پر از گل سرخ    این صحن رخ مزعفری را
اسپید نمی‌کنم دگر من    درریز رحیق احمری را


همچنین مشاهده کنید