|
|
فروش اصولاً در خوابهای ما خوب نیست چون مفهوم آن این است که چیزی را از دست میدهیم و به جای آن پول میگیریم که میدانیم خود پول چیز خوبی نیست و معبران پول را شیی کثیف دانستهاند. با قبول این اصل یک حکم کلی در مورد عمل فروش داده شده و آن حکم این است که هر چه را که دوست داریم و نزد ما ارزنده است بفروشیم بد است و آنچه را که دوست نداریم و فاقد ارزش میباشد بفروشیم نیکو است. حال باید دید آن چیز که میفروشیم چیست. مردی بازرگان در خواب دید که مادر زنش را به بازارچه برده فروشان برده و فروخته است. زیاد هستند مردانی که از همسر خود حساب میبرند. مرد بازرگان هم از آن دسته مردها بود که از زن خویش به شدت میترسید و رعایت او را میکرد و از مادر زنش که در همان خانه میزیست و نان او را میخورد دل خوشی نداشت. احتمالاً به شدت از مادر همسر خویش متنفر بود. |
|
با این زمینه نفرت و انزجار یک شب در خواب دید مادر زنش را به بازار بردهفروشان برده و فروخته است.همسرش که در کنار او آرمیده بود بیدارش کرد و گفت (در خواب دیدی که این طور تقلا و تلاش و سرو صدا میکردی؟) بازرگان گفت: از فرط غصه و ناراحتی در خواب به صدای بلند گریه میکردم چون دیدم که مادر عزیز تو را به بازار بردهفروشان برده و فروختهام. زن به سر خود زد که ای وای بر من این خواب تعبیر خوبی ندارد و میترسم بلائی بر مادرم نازل شود فردا حتماً نزد معبر میرویم تا بدانیم خواب تو چه تعبیری دارد. روز بعد بازرگان و همسرش نزد معبر رفتند. مرد خواب را تعریف کرد. معبر پرسید (اول باید به من بگوئی آیا مادرزنت را دوست داری یا نه؟) مرد بازرگان که میدید همسرش حضور دارد به دروغ گفت(چنان او را دوست دارم که مردمک دیدگانم را) معبر گفت (در این صورت زیان میکنی و در روزهای آینده مالی را از دست میدهی که مثل مردمک چشمت نزد تو عزیز است.) بازرگان به شدت نگران زیان مالی بود اما چند روز گذشت و بازرگان نه تنها زیان نکرد بل که معاملهای سودآور انجام داد و پول کلانی به اضافه دو قطعه جواهر به چنگ آورد. یک روز به تنهائی نزد معبر رفت و گفت (عجب معبر نادان و ناآگاهی هستی. |
|
تو به من گفتی طی روزهای آینده زیان میکنم در حالی که سود کلانی بردم و دو قطعه جواهر هم مانند دو مردمک چشم گرانبها به چنگ آوردم) معبر گفت ( پس تو مردی دروغگو هستی و نه تنها مادر زنت را دوست نداری بلکه از او متنفری) و بعد تعبیر فروش را برای او گفت که هر چه دوست داریم بفروشیم زیان میکنیم و آنچه را که دوست نداریم بفروشیم سود میبریم. بازرگان یکی از جواهرات را به معبر داد و گفت: به خدا سوگند چنان از آن زن متنفرم که حاضرم چند سال از باقیمانده عمرم را بدهم که او همین امروز بمیرد. این ماجرا را نقل کردم که بدانید در خواب چه چیز را میفروشید. آنچه را که میفروشیم هر قدر بیشتر ارزنده و عزیز باشد زیان بیشتر است. |