|
|
فتحالله شريف کاشانى، از عالمان عهد شاهطهماسب صفوى از شاگردان علىبن حسن زوارى مفسر مشهور بوده و از شيخعلى کرکى نيز به واسطه روايت نموده و داراى تأليفاتى خاصه در تفسير قرآن است که در آن دستى توانا داشت. دربارهٔ او نوشتهاند که سالها پيش از مرگ سکتهاى ناقص بر او عارض گشت چنانکه مردهاش پنداشتند و به خاک سپردند. چون در قبر به هوش آمد بانگ و فرياد برآورد چندانکه از گور بيرونش کشيدند، و در آن حالت که بود نذر کرده بود که اگر از آن تنگنا رهائى يابد کتابى در تفسير قرآن فراهم خواهد آورد. بعد از رهائى از گور سالها بزيست و سه بار به نذر خود وفا کرد، دو بار به فارسى و يک بار به تازى. دو تفسير فارسى او منهجالصادقين و خلاصةالمنهج است و تفسير عربى او زبدةالتفاسير در دو مجلد بزرگ.
|
|
ديگر از اثرهاى ملافتحالله شرح نهجالبلاغه است به فارسى موسوم به تنبيهالغافلين و تذکرةالعارفين که در سال ۹۵۵ هـ به پايان رسانده، و ديگر ترجمهٔ قواعدالاحکام علامهٔ حلى (م ۷۲۶هـ)، و ديگر کتاب کشفالاحتجاج که ترجمهاى است فارسى از کتاب الاحتجاج على اهل اللجاج ابومنصور احمدبن على بن ابىطالب طبرسى، و ديگر زبدةالتفاسير مشروح قرآن است به عربى که بعد از تفسيرهاى فارسى خود به سال ۹۷۷ هـ تأليف نمود. وفات ملافتحالله به سال ۹۸۸هـ اتفاق افتاد.
|
|
نثر فتحالله کاشانى مانند بيشتر همطرازنش، آميغى است از پارسى و تازى که بهرهٔ تازى آن بيشتر است و بهويژه زير اثر فرنهادهاى دستورى عربى است.
|
|
|
قاضىميراحمد قمى ابراهيمى پسر شرفالدين حسين حسينى ابراهيمى معروف به 'ميرمنشى' است. اين شرفالدين حسين مردى بود فاضل و اديب و منشى شاعر و محاسب و متحلى به هنرهاى گوناگون، وى از شاه طهماسب خطاب 'ميرمنشى' يافت و بدين عنوان مشهور گرديد.
|
|
ميراحمد به سال ۹۵۳ در شهر قم ولادت يافت و در يازده سالگى به همراه پدر، در رکاب سلطانابراهيم ميرزا به مشهد رفت و بيست سال (تا سى و يک سالگى) در آن شهر و در درگاه شاهزادهٔ ياد شده بهسر برد و از محضر استادان و هنرمندان آن درگاه کسب فيض کرد و در دانش و ادب و هنر نام برآورد و در سال ۹۸۴هـ، گويا در رکاب سلطانابراهيم ميرزا، به قزوين رفت مأمور تدوين خلاصةالتواريخ شد.
از قاضىميراحمد چند اثر مهم برجاى مانده:
|
|
- نخست کتاب خلاصةالتواريخ است که تأليف آن را به سال ۹۸۴ به فرمان شاهاسعميل دوم آغاز کرد. اين کتاب تاريخ عمومى است در پنج جلد که آنچه از آن در دست است جلد پنجم در ذکر سلسلهٔ نسب صفويان و شرح وقايع دولت صفوى است تا سال ۹۹۹ که شاهعباس متوجه خراسان شد و اندکى از آغاز جلد ششم تا روديدادههاى سال ۱۰۰۱ هجرى. اين کتاب به سبب اشتمال بر اطلاعات موثق و مشروح راجع به بدايت حال سلسلهٔ صفوى و عدهٔ زيادى از رجال ادب و شعر و هنر، از مأخذهاى مهم و معتبر است و در تأليف آن گذشته از مشاهدات و اطلاعات خود از چند کتاب نيز استفاده کرده است.
|
|
- کتاب مهم و پرارزش ديگر قاضى ميراحمد قمى گلستان هنر است و آن تذکرهايست در بيان حال هنرمندان مختلف از خوشنويسان و نقاشان و تذهيبگران و رنگآميزان و صفاحان و ديگر اصناف مشابه که مؤلف زمان بيشتر آنها را درک کرده و با عدهاى از آنان رابطهٔ شاگردى يا آشنائى و دوستى داشته است.
|
|
- ديگر از اثرهاى قاضى ميراحمد قمى کتاب مجمعالشعرا و منافبالفضلا ايت که تذکرهايست در ترجمهٔ حال شاعران و قسمت خاتمهٔ آن مشتمل است بر ذکر حالات پادشاهان و شاهزادگان و اميران و ترکان.
|
|
- قاضى ميراحمد تذکرهٔ ديگرى دارد بهنام جمعالخيار در شش مجلد کوچک در بيان احوال شاعران و نويسندگان آذربايجان و عربستان و عراق و خوزستان.
|
|
قاضىميراحمد همهجا قلم ساده و نگارش روان و بىتکلف دارد، حتى در ديباچههاى آثار خود.
|
|
|
خواجه نظامالدين احمد پسر خواجه محمدمقيم هروى معروف به خواجه نظامالدين بخشى از رجال بزرگ دولتى در عهد جلالالدين محمداکبر پادشاه و از مورخان و مؤلفان ايرانى در هند و از اعقاب خواجه عبدالله انصارى عارف مشهور بود.
|
|
اثر مهم و معروف او کتاب طبقات اکبرشاهى يا طبقات اکبرى است که موضوع آن تاريخ تمامى احوال هندوستان و طبقات سلاطين مختلف آن است که از سبکتکين (۳۶۶-۳۸۷هـ) تا سى و هشتمين سال پادشاهى جلالالديناکبر (=۱۰۰۲هـ) و منقسم است به يک 'مقدمه ' و نه 'طبقه' به اضافهٔ 'خاتمه' و خاتمه حاوى بعضى اطلاعات جغرافيائى هند است.
|
|
خواجه نظامالدين در تأليف اين کتاب از چند مأخذ معتبر استفاده کرده و در طبقات نه گانهٔ آن به ترتيب دربارهٔ سلاطين وزيرين سخن گفته است:
|
|
۱. سلاطين دهلى تا اکبر
|
۲. سلاطين دکن
|
۳. سلاطين گجرات
|
۴. سلاطين بنگاله
|
۵. سلاطين مالوه
|
۶. سلاطين جونپور
|
۷. سلاطين سند
|
۸. سلاطين کشمير
|
۹. سلاطين مولتان.
|
|
از جملهٔ ارزشهاى اين کتاب اشتمال آن بر تراجم احوال عدهٔ زيادى از اميران، عالمان و شاعرانى است که همعهد جلالالدين اکبر بودهاند.
|
|
|
اميرشرفخان بدليسى از مؤلفان سدهٔ دهم و آغاز سدهٔ يازدهم است که به سبب تأليف کتاب مشهورش شرفنامه در تاريخ طوايف کرد شهرت يافته است. بدليس (بتليس) نام شهر و ناحيهاى در مغرب درياچهٔ وان، ميان ارمنستان و اران است. اين شهر و ناحيه در عهد شاهاسمعيل و قسمتى از دورهٔ شاهطهماسب جزء ممالک صفوى بود و بعد، پس از فتح بغداد بهدست شاهسليمان، با ساکنان کرد و ارمنى خود، در قلمرو متصرفات عثمانيان درآمد.
|
|
پدرش اميرشمسالدين در عداد ملازمان شاهطهماسب قرار داشت تا آنکه در سال ۹۶۱هـ از ملازمت استعفا کرد و کنج انزوا اختيار نمود و شاه طهماسب بنابر استدعاى عشيرهٔ روجکى امارت آن عشيره و حکومت بعضى از نواحى شروان را به پسرش يعنى همين اميرشرفخان واگذار کرد و از آن پس گاهى به امارت و گاهى به ملازمت پادشاه صفوى اشتغال داشت تا آنکه شاه اسمعيل دوم بر اثر سعايت حاسدان بر او بد گمان شد و به بهانهٔ حکومت نخجوان او را از پايتخت دور کرد، و چون يک سال و چهار ما در اين مقام جديد بهسر برد از طرف سلطان مرادخان ثالث (۹۸۲-۱۰۰۳هـ) منشور ولايت بدليس بدو داده شد و حکومت موروث خانوادگى به او بازگشت.
|
|
اثر معروف و مهّم اميرشرفخان بدليسى کتاب شرفنامهٔ او است که به اسم سلطان محمد خان ثالث نوشته است.
|
|
واپسين تاريخى که در اين کتاب مىبينيم سال ۱۰۰۵ هجرى است که شرفخان در پايان شرح حال خود در آخر کتاب ذکر نموده است و بنابراين همان را بايد تاريخ ختم اين تأليف دانست. بناى کتاب بر يک 'مقدمه' و چهار 'صحيفه' و 'خاتمه' است که شرفخان به تفصيل آنها ر در آغاز کتابش شرح داده است.
|
|
اين کتاب به سال ۱۸۶۰ ميلادى در سنپترزبورگ به طبع رسيد و يک چاپ افست از آن به سال ۱۳۴۳ در تهران شد. از آن نسخههاى متعدد کامل و ناقص در دست است، به ترکى ترجمه شده و خلاصهاى نيز بهدست 'شمعى' از آن به ترکى فراهم آمده و تحقيقاتى به فرانسوى و انگليسى و آلمانى دربارهٔ آن شده است.
|