|
|
|
اين مرد از مؤبدان عهد اردشير اول است و هيربدان هيربد بوده است که مقامى است چون مؤبدان مؤبد و سمت مستشارى و وزارت اردشير داشته و او است که 'نامهٔ ننسر' را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را به موافقت و دولتخواهى اردشير اندرز مىدهد ـ متن پهلوى اين نامه از ميان رفته و فارسى آن در تاريخ ابناسفنديار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبى مينوى طبع شده است ـ و بعد از او نام 'زروان داد' پسر مهرنرسى را مىشناسيم که هر دو هيربدان هيربد مأمور امورقضائى بودهاند.
|
|
|
از مؤبدان اوايل ساسانيان است و آذرپاد مارسپندان جانشين وى بوده است.
|
|
|
ظاهراً از اعقاب زردشت بوده است ـ و يکى از بزرگان اين عهد است و در زمان شاپور دوم قسمت مهمى از اوستا و مخصوصاً خرده اوستا را گردآورى کرد، و اندرزنامهٔ مشهور است.
|
|
|
مهراگاويد و مهرشاپور که در عهد بهرام پنجم بودهاند، ديگر آزادشاد که در زمان خسرو و اول مقام مؤبدى داشته است.
|
|
|
که در عصر شاپور اول مىزيسته است و او است که براى تکميل احکام اخلاقى مزديسنا جامى چند شراب نوشيد و در کنف نگاهبانى شاه و رجال دربار در قصرى محفوظ به خواب رفت و پس از چند روز برخاست و معراج خود را که سير در چينوَت پُول و دوزخ و مينوان بود فروگزارد و دبيران نوشتند و نام آن کتاب ارداى ويرافناک است.
|
|
|
اين نام گويا مصحف 'بُرْزمْهر' و يا 'دادبُرْزْمهر' بوده است که او را 'زرمهر' هم نوشتهاند، ظاهراً نام صحيح او دات بزژمِتر است و از وزرا و مستشاران و درباريان عمدهٔ انوشيروان بوده است و در مقدمهٔ 'اندرز بزرگمهر' مقام و القاب خود را چنين شرح مىدهد: 'وَزرُکِ متربوختکان، وينان پَتْ شپستان شتر، واوستيکان خسرو و دَين پَتْ' يعنى بزرگمهر پسر بوختک رئيس 'راى زنان خاص دربار کشور' ملقب به 'اوستيکان خسرو' يعنى پليس و پاسبان شخصى پادشاه و رئيس دربار' ، چنين بهنظر مىرسد که بزرگمهر بختگان همى 'دادبُرژرمهر' بوده است که به تخفيف او را 'زرمهر' خواندهاند و گويند از وزراء بزرگ خسروکواتان بود و بهدست هرمز کشته شد ـ و روايت قتل بزرگمهر به طبرستان رفت. از او پرسيدند که موجب انقراض ساسانيان چه بود ـ پاسخ داد که کارهاى بزرگ را به مردم خرد سپردند و کارهاى خرد را به مردم بزرگ، بزرگان به کار کوچک دل ننهادند و خردان از عهده کارهاى بزرگ برنيامدند و ناچار هر دو کار تباه گشت.
|
|
ظاهراً اين روايت هم بىاصل نيست چه مىدانيم که مردم از خاندان 'فرِّخان' در آن اوان امير طبرستان بوده است و کتيبهاى از او در ظرف نقرهاى (اين ظرف در روسيه بوده است) ديده شده که هرتسفلد آلمانى آن را چنين خوانده است 'دات بُرْزُمتر فرخاناى گيل گيلان خراسان اسپهبد نفشه' يعني: صورت دادبرزمهر پسر فرخان اميرالامراءالشرق سپهبد و اين کتيبه به خط پهلوى بدى نوشته شده است. در تواريخ طبرستان هم اشاراتى به اين خاندان شده است، پس اشکال تاريخى که در زنده بودن بزرگمهر تا انقراض ساسانيان و رفتن او به طبرستان که در بعضى تواريخ و کتب ادب ديده شده و حال آنکه خبر مرگ يا قتل او در عهد کسرى (هرمز) متواتر است، با تطبيق اين نام يعنى 'دادبرزمهر' امير طبرستان با نام اصل بزرگمهر که حدس مىزنيم 'دادبرزمهر ' بوده است، رفع مىشود، و بعيد نيست که عبارت معروف که بالاتر نقل شده باشد، و بعد به بوزورجمهر منسوب گرديده باشد.
|
|
در اين صورت نمىتوان يقين کرد که بزرگمهر مانند لقمان عاد شخص افسانهاى است، از طرفى هم در تواريخ ساسانى در هيچ منبعى چه در تاريخ طبرى و چه رومى ذکرى از چنين شخصى نيست، پس وجه حل منحصر است به همان حدس مذکور که داد بُرزْمتر يا بُرْزمهر وزير خسرو اول به بزرگمهر بدل شده باشد ـ اين قبيل تصحيفات به سبب خط اسلامى و پهلوى که در اشکال برادر يکديگر هستند، زياد پيش آمده و مىآيد و مورخان اسلامى اگر 'تنسر' را 'ابرسام' ضبط کرده باشند بعيد نيست که داد برزمهر را هم برزمهر يا بزرگمهر ضبط کنند ـ رسالههاى پهلوى هم چون غالباً در عهد اسلامى نوشته شده است و يا اصل آنها قديم و موادشان از عصر ساسانى باقى مانده بود در عصر اسلامى در آنها دست برده شده است ـ نويسندگان يا ناسخان اين رسالات نيز در تصحيف اين اسم به تواريخ اسلامى زيادتر اعتماد نمودهاند.(۱)
|
|
(۱) . استاد کريستنسن رسالهٔ مفصل و مهمى در اين باب دارد و بالاخره تصريح مىکند که بزرگمهر همان بزويه طبيب است. رجوع کنيد: ساسانيان کريستنسن ص ۳۰ طبع تهران.
|
|
|
مؤلف 'ماتيکان هزارداتستان' و آذُرفَرن بَغْ فرّخ زاتان و بُخْت آفريد و بهزات فرخ پيروژ راست گفتار که در متون پهلوى از آنان و سخنانشان ذکرى رفته است و مَرْتان فرّخ مؤلف 'شکند گمانيک' نيمهٔ اول قرن نهم.
|
|
|
از متکلمان سيستان و معاصر يزيد و عبدالله زبيره بوده است ديدار او با عبدالعزيزين عبداللهبن عامر کريز و سخنان حکمتآميز او در تارخى سيستان ص ۱۰۴ ضبط است.
|
|
|
پسر نريوسنک مؤلف کتاب عمدهٔ 'دين کرت' معاصر مأمون عباسى و از مؤبدان بزرگ بوده است و زاتسپرم و برادرش مينوچهر نيز از دستوران عصر عباسى بودهاند و از آن نيز آثارى باقى است.
|
|
|
مؤبد شهر شاپور فارسى است که يکى از گردآورندگان 'خداينامه' است.
|
|
|
مفسران و علمائى که در اواخر عهد ساسانيان بودهاند و در روايات پهلوى از آن نام برده شده است: اپهرک، مگوشنسْپ، گوگشنسپ، کىاذربوزد، سوشيانس، روشن، اَذر هرمزد، آرَرفَرْنبغ، نرسهي، مذوگماه، فرخ، افروغ، آذادمرت (کريستنسن ـ ص ۲۸)
|
|
در کتاب 'مايتکان هزارداتستان' نام چند تن از قضاة دورهٔ ساسانى با نظر قضائى هر يک ضبط است بدين قرار: وهرام، داذفرخ، سياوخش، پوسانويه، ازات مرتان، پوسان ويه برزآذر فرنبغان، ويهپناه (اين مرد شامل مقام عالى مگوکاناندرچپت بوده است) خوتاى بوذدبير، وايهياوار، داذهرمز، و هرامشاه، يووانيوم، زروانداذ (۱) پسر يووانيوم، فرخ زروان، ويههرمزد، زاماسپ، ماهان داذ، و غيره (از تاريخ ساسانيان طبع تهران -ص ۲۸ ـ ۲۹)
|
|
(۱) .در متن ساسانيان چاپ تهران 'زروانداز' و 'ماهانداز' بود و ما اصلاح کرديم زيرا 'داز' که جزء اخير اين نام است معنى ندارد اما 'داذ' همه جا جزء اخير نامهاى ايرانى است. زروان به اعتقاد مزديسنان 'دهر' يا 'قِدَمْ' است و لقب او 'ديرندختاي' است، و هرمزد و اهرمن از شکم زروان جنابهزادند و اهرمن شک زروان را بدريد و پيش از وقت و زودتر از هرمزد بهدر آمد و از اين راه مردود زروان شد.
|
|
در کتب فلسفه از برخى حکماى ايران نام برده مىشود و نيز در تاريخ کليسا از ايرانيانى که در مسيحيت زحمت کشيدهاند و داراى آثارى بودهاند نام برده مىشود، و اگر اين معنى را کسى بخواهد بهغايت خود استقصا کند تاريخى بهوجود خواهد آمد.
|