دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
دختر مو طلائی
روز و روزگارى زن و شوهرى زندگى مىکردند که خيلى فقير بودند و بچه هم نداشتند. سرانجام پس از سالها به خواست خدا زن باردار شد. در همسايگى آنها پيرزن جادوگرى زندگى مىکرد که خانهاش پر از سبزيجات و درختان ميوه بود. يک روز زن باردار هوس سبزى کرد و به شوهرش گفت: برو از باغ پيرزن برايم سبز بياور. مرد گفت: تو که مىدانى اين جادوگر چيزى به کسى نمىدهد. زن گفت: من اين چيزها سرم نمىشود اگر مرا دوست دارى بايد هر طور شده برايم سبزى تازه بياوري. |
مرد که چارهٔ ديگرى نداشت رفت که از پيرزن سبزى بگيرد اما پيرزن آنجا نبود. خودش مقدارى سبزى چيد و به خانه برگشت. مدتى بعد دوباره زنش هوس سبزى تازه کرد. مرد مثل دفعهٔ قبل به باغ جادوگر رفت و چون کسى آنجا نبود باز خودش شروع کرد به چيدن سبزي. در همين حين ناگهان خندهٔ وحشتناکى شنيد وقتى برگشت ديد جادوگر پشت سرش ايستاده است. مرد دستپاچه شده بود و نمىدانست چکار کند که پيرزن گفت: با اجازهٔ کى آمدهاى توى باغ من سبزى مىچيني؟ مرد گفت: آخه زنم بچهدار شده و سبزى هوس کرده؛ من آمدم از شما سبزى بگيرم، کسى اينجا نبود مجبور شدم خودم بچينم. |
پيرزن جادوگر با شنيدن حرفهاى مرد نيشخندى زد و گفت: عجب! پس قرار است بچهدار شويد. چه خوب! اما بايد زنت را با بچهاى که در شکم دارد به سنگ تبديل کنم تا ديگر از اين هوسها نکند. مرد شروع کرد به التماس کردن. جادوگر گفت: فقط به يک شرط تو را مىبخشم و اجازه مىدهم سبزى بچيني. مرد گفت: هر شرطى باشد مىپذيرم. جادوگر گفت: شرط من اين است که وقتى بچه بهدنيا آمد او را بهمن بدهيد. مرد که به هيچوجه فکر نمىکرد جادوگر چنين تقاضائى داشته باشد گفت: آخه همهٔ اميد ما به اين بچه است. جادوگر با عصبانيت گفت: آخه بىآخه، يا بچه را بهمن مىدهى يا همهتان را از بين مىبرم. مرد از روى ناچارى قبول کرد، اما پيش خودش فکر کرد که وقتى بچه بهدنيا آمد از اينجا کوچ مىکنيم و مىرويم بهجائىکه ديگر دست جادوگر به ما نرسد. خلاصه آن روز سبزىها را از پيرزن گرفت و رفت. |
چند ماه گذشت تا اينکه يک روز زنش يک دختر ناز بهدنيا آورد که موهايش طلائى بود. اسمش را هم 'موطلا' گذاشتند. هنوز يکى دو روز از تولد موطلا نگذشته بود که پيرزن جادوگر آمد و بچه را گرفت و برد. پدر و مادر که هيچ کارى از دستشان برنمىآمد شب و روز گريه مىکردند. آنقدر گريه کردند و غصه خوردند که دق کردند و مردند. |
سالها گذشت و دختر مو طلائى در خانهٔ پيرزن رشد مىکرد و روزبهروز بزرگتر و زيباتر مىشد. جادوگر او را در يک قلعهٔ بلند زندانى کرده بود و روزى يکبار از قلعه بالا مىرفت و براى او غذا مىبرد. کمکم موهاى طلائى و زيباى دختر آنقدر بلند شد که ديگر پيرزن براى بالا رفتن از نردبان استفاده نمىکرد. مىآمد پائين قلعه و دختر را صدا مىزد، او هم موهايش را از پنجرهٔ اتاق آويزان مىکرد و پيرزن موهاى او را مىگرفت و بالا مىرفت و باز به همين وسيله پائين مىآمد. |
يک روز که پيرزن جادوگر مىخواست از قلعه بالا برود اتفاقاً پادشاه از آنجا عبور مىکرد. با ديدن پيرزن به او مشکوک شد. به گوشهاى رفت و او را زير نظر گرفت. ديد پيرزن سه بار صدا زد: 'مو طلا من آمدم' بعد دختر زيبائى کنار پنجره آمد و موهايش را از پنجره بيرون ريخت و پيرزن موهاى او را گرفت و بالا رفت. پس از مدتى باز موهاى او را گرفت و پائين آمد. شاهزادهٔ جوان صبر کرد تا پيرزن از آنجا دور شود. وقتى پيرزن رفت، پاى ديوار آمد و دختر را صدا زد، دختر که از تنهائى به تنگ آمده بود موهايش را آويزان کرد جوان هم موهايش را گرفت و بالا رفت. |
وقتى جوان بالاى قلعه رسيد تازه موطلا فهميد که چه کار خطرناکى کرده است. چون اگر جادوگر خبردار مىشد هر دوى آنها را مىکشت. وحشتُزده به جوان گفت: اگر زندگىات را دوست دارى برگرد و برو، اگر جادوگر بيايد تو را مىکشد. جوان گفت: منظورت همين پيرزن است؟ دختر گفت: بله همين پيرزن به ظاهر ناتوان يک جادوگر بدجنس است. جوان گفت: پس تو اينجا چه مىکني؟ موطلا تمام سرگذشت خود را براى جوان نقل کرد. شاهزاده هم خودش را معرفى کرد و گفت: نگران نباش من الان مىروم ولى اينرا بدان که حتماً برمىگردم و تو را نجات مىدهم. |
وقتى پيرزن برگشت موطلا از ترس ماجراى آمدن شاهزاده را به او گفت. جادوگر او را سخت کتک زد و موهايش را بريد. بعد هم او را در اتاقى زندانى کرد و خودش موهاى دختر را بهدست گرفت و منتظر شد که شاهزاده برگردد. |
وقتى شاهزاده برگشت و دختر را صدا زد، پيرزن موها را از پنجره آويزان کرد. جوان هم موها را گرفت و بالا رفت. خوب که بالا رفت پيرزن موها را رها کرد و جوان از آن بالا افتاد پائين و کور شد، اما با اين که چشمهايش نمىديد و دست و پايش هم زخمى شده بود، به هر زحمتى بود خودش را به قصر رساند. پادشاه که نابينا شدن پسرش خيلى ناراحت شده بود همهٔ حکيمها را براى مداواى او جمع کرد اما هيچکدام نتوانستند او را درمان کنند. |
مدتها گذشت تا اينکه يک روز پيرمردى به شهر وارد شد و ادعا کرد که مىتواند شاهزاده را معالجه کند. مأموران پادشاه او را به قصر بردند. پيرمرد فوراً دست بهکار شد و يک انگشتر بهدست شاهزاده کرد و سنگ طلسم به چشمهاى او کشيد و شاهزاده بينائى خود را بهدست آورد. |
پادشاه و همهٔ اطرافيان از اين موضوع خوشحال شدند و جشن بزرگى بهراه انداختند. پس از چند روز شاهزاده آب و آذوقه و وسايل لازم را برداشت و بهسراغ پيرزن جادوگر رفت. وقتى وارد قلعه شد پيرزن همه چيز را فهميد و فرار کرد اما شاهزاده او را دنبال کرد. جادوگر وقتى ديد چيزى نمانده که شاهزاده به او برسد عصايش را به زمين کوبيد و ناگهان يک اژدهاى بزرگ جلوى شاهزاده ظاهر شد. شاهزاده با اژدها گلاويز شد و دليرانه جنگيد و اژدها را کشت. بعد به جستوجوى پيرزن پرداخت و او را در حالىکه داشت از قلعه بيرون مىرفت با يک ضربهٔ شمشير هلاک کرد. |
پس از نابود کردن جادوگر، شاهزاده بهدنبال موطلا گشت و سرانجام در هفت بند قلعه او را درحالىکه بيهوش شده بود پيدا کرد و به قصر برد. حکيمهاى دربار به مداواى او پرداختند و پس از مدت کوتاهى حال او کامالً خوب شد. سپس شاهزاده که عاشق آن دختر شده بود از پدرش خواست که اجازه بدهد او با موطلا عروسى کند. پادشاه هم موافقيت کرد و آندو زندگى خوبى را با هم آغاز کردند. |
- دختر موطلائي |
- افسانههاى چهارمحال و بختيارى - ص ۱۴۵ |
- على آسمند و حسين خسروي |
- انتشارات ايل - چاپ اول ۱۳۷۷ |
(فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد پنجم (د)، على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)). |
همچنین مشاهده کنید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست