تحلیل ما از شرطیشدن رفتار عامل بیشتر بر عوامل محیطی تأکید داشت، به این معنی که گفتیم هرگاه پاسخی منظماً رویدادی تقویتکننده در پی داشته باشد جاندار یاد میگیرد این پاسخ و تقویت را بههم پیوند دهد. اما در نظریهٔ شناختی اجتناب گفته میشود که عوامل شناختی در شرطیشدن عامل و همچنین شرطیشدن کلاسیک، نقش مهمی دارند.
|
|
|
|
چه عاملی نقش اساسی در شرطیشدن رفتار عامل دارد. یکی از پاسخهای احتمالی به این سؤال این است که مجاورت زمانی را عامل اساسی بدانیم: شریشدن رفتار عامل منوط به این است که بهدنبال آن بلافاصله تقویت ارائه شود (اسکینر، ۱۹۴۸). پاسخی دیگر به این سؤال که بیشتر شناختی است و ارتباط نزدیک با پیشبینیپذیری دارد، مفهوم کنترل است. رفتار عامل فقط وقتی شرطی میشود که جاندار تقویت را در کنترل پاسخ خود بداند. چند آزمایش مهم که مایر (Maier) و سلیگمن (۱۹۷۶) انجام دادهاند بیشتر مؤید دیدگاه کنترل است تا دیدگاه مجاورت زمانی.
|
|
آزمایش اصلی مایر و سلیگمن شامل دو مرحله است. در مرحلهٔ نخست، گروهی از سگها یاد میگیرند که دریافت یا عدم دریافت ضربهٔ الکتریکی به رفتار خودشان وابسته است (با رفتار خودشان کنترل میشود). دستهٔ دیگری از سگها میآموزند که کنترلی بر دریافت ضربهٔ الکتریکی ندارند. از هر دسته سگ یک سگ، بهصورت جفت آزمایش میشوند. هر جفت را بههم یوغ زدهاند و درنتیجه حرکات آنها محدود شده است. گاهگاهی هر دو سگ ضربهٔ الکتریکی دریافت میدارند. یکی از دو عضو هر جفت یعنی سگ 'مختار' ، با فشار دادن پوزهاش به صفحهای که نزدیک او قرار دارد میتواند ضربهٔ الکتریکی را متوقف کند. عضو دیگر این جفت، یعنی سگ 'همیوغ' کنترلی بر وارد آمدن ضربهٔ الکتریکی ندارد. هر زمان که به سگ مختار ضربهٔ الکتریکی وارد شود، سگ همیوغ نیز ضربهٔ الکتریکی دریافت میدارد، و هرگاه سگ مختار، ضربهٔ الکتریکی را قطع کند، ضربهٔ الکتریکی سگ همیوغ او نیز متوقف میشود. بنابراین، سگ مختار و سگ همیوغ او به تعداد مساوی ضربهٔ الکتریکی دریافت میدارند.
|
|
برای اینکه دریابیم سگها در مرحلهٔ اول چه آموختهاند، مرحلهٔ دیگری نیز باید در آزمایش منظور شود. در این مرحله، آزمایشگر هر دو سگ را در دستگاه تازهای قرار میدهد - جعبهای که با مانعی بهدو محفظه تقسیم شده است. این همان دستگاه آزمایش اجتناب است که کمی پیش، از آن صحبت کردیم. مثل مورد قبل، در اینجا نیز در هر کوشش، ابتدا صوتی بهصدا درمیآید نشانگر آنکه حیوان بهزودی در آن محفظه ضربهٔ الکتریکی دریافت خواهد کرد. برای اجتناب از ضربهٔ الکتریکی، حیوان میباید یاد بگیرد که هر قوت صوت هشداردهنده را میشنود از روی مانع به محفظههای دیگر بپرد. سگهای مختار بخش اول آزمایش، بهسرعت این پاسخ را یاد میگیرند. اما در مورد سگهای همیوغ آنها چنین نیست. ابتدا، در این سگها هیچ حرکتی در جهت گذشتن از مانع دیده نمیشود، و بهتدریج که کوششهای آزمایشی ادامه مییابد آنها رفتار منفعلانهتری نشان میدهند و درنهایت دچار درماندگی کامل میشوند. میپرسیم علت چیست؟ پاسخ این است که این سگها در مرحلهٔ اول آزمایش یاد گرفتند که ضربهٔ الکتریکی در کنترل آنها نیست و این باور به کنترلناپذیری سبب شد که شرطیشدن در مرحلهٔ دوم آزمایش غیرممکن شود. چنانچه باور به کنترلناپذیری، شرطیشدن رفتار عامل را غیرممکن میکند، پس شاید باور به کنترلپذیری، عاملی باشد که آن را ممکن میسازد. آزمایشهای متعدد دیگری نیز این نظر را تأیید میکنند که شرطیشدن رفتار عامل فقط وقتی روی میدهد که جاندار چنین پندارد که تقویت در کنترل او است (سلیگمن، ۱۹۷۵).
|
|
|
یادگیری وابستگی (contingency learning)
|
|
نتایج بهدست آمده از آزمایش پیشین را میتوان برمبنای مفهوم وابستگی نیز توجیه کرد. میتوان گفت شرطیشدن رفتار عامل فقط وقتی روی میدهد که جاندار دریابد بین پاسخهای او و تقویت رابطهٔ وابستگی وجود دارد. در مرحلهٔ اول آزمایش قبل، بین فشار دادن صفحه و متوقفشدن ضربهٔ الکتریکی، نوعی وابستگی بهوجود آمده بود. ادراک این وابستگی یعنی تشخیص دادن این امر که فشار دادن صفحه، بیشتر به متوقفشدن ضربهٔ الکتریکی میانجامد تا فشار ندادن آن. سگهائی که در مرحلهٔ اول آزمایش این وابستگی را درک نکرده باشند، ظاهراً در مرحلهٔ دوم آزمایش نیز دنبال وابستگی نمیگردند. این مفهوم وابستگی روشن میکند که نتایج بهدست آمده از شرطیشدن رفتار عامل با یافتههای مربوط به اهمیت پیشبینیپذیری در شرطیشدن کلاسیک، هماهنگ است: آگاهی از اینکه CS معینی، رویداد UCS معینی را پیشبینی میکند، احتمالاً گویای آن است که جاندار وابستگی بین دو محرک را تشخیص داده است. بنابراین، هم در شرطیشدن کلاسیک و هم در شرطیشدن رفتار عامل، آنچه جاندار احتمالاً میآموزد، وابستگی بین دو رویداد است.
|
|
|
|
|
همانطور که نتایج پژوهش زیر در مورد کودکان سهماهه نشان میدهد، در آدمی توانائی یادگیری وابستگی بسیار زود بهوجود میآید. طی این آزمایش، کودکان در گهوارهٔ خود سر بر بالش داشتند. زیر هر بالش کلیدی بود که هر زمان کودک سر خود را بهسوئی برمیگرداند، عمل میکرد. در گروه گواه هروقت آزمودنیها سر خود را برمیگرداندند کلید عمل میکرد و سبب میشد اسباببازی متحرکی در همان سوی گهواره بهحرکت درآید. در مورد این کودکان، بین گرداندن سر و بهحرکت درآمدن اسباببازی متحرک، وابستگی وجود داشت، به این معنی که احتمال بهحرکت درآمدن اسباببازی زمانی بیشتر بود که کودک سر خود را بهسوئی برمیگرداند تا مواقعی که سرش را حرکت نمیداد. این کودکان بهسرعت آموختند که سرخود را بهسوی برگردانده و در برابر حرکت اسباببازی، واکنشی حاکی از احساس لذت نشان دهند (لبخند میزدند و غان و غون میکردند). در گروه آزمایش وضع کاملاً متفاوتی دیده شد. دفعات بهحرکت درآمدن اسباببازی متحرک برای این گروه نیز به اندازهٔ گروه گواه بود، اما کودکان گروه آزمایش کنترلی بر حرکت یا عدم حرکت اسباببازی متحرک نداشتند. بهعبارت دیگر در مورد این گروه هیچ نوع وابستگی بین برگرداندن سر و حرکت اسباببازی وجود نداشت. این کودکان یاد نگرفتند سر خود را بیش از گذشته به این سو و آن سو برگردانند. علاوه بر این، پس از مدت کوتاهی در آنها اثری از لذتبردن از حرکت اسباببازی دیده نمیشد. بهنظر میرسد فقدان کنترل بر اسباببازی سبب شد مقداری از خاصیت تقویتکنندگی آن کاسته شود.
|